جدایی باور نکردنی
جدایی باور نکردنی
#پارت۴۰
اولین بارم بود که گریه ی کیم تهیونگ رو احساس میکردم، با اینکه نمیدیدمش ولی خیلی خوب احساسش میکردم .ولی دیگه اون گرمای رو دستم رو احساس نمیکردم و صدای تیان و تهیونگ رو نمیشنیدم ....
"ویو تهیونگ "
بعد از رفتن ا/ت از پنجره بیرون رو نگاه میکردم .که یی جونگ با سرعت زیادی وارد اتاق شد
تهیونگ: به تو ادب یاد ندادن ؟
یی جونگ:قربان ببخشید ولی ...(نفس نفس)
تهیونگ: ولی چی؟
یی جونگ: خانوم ا/ت تو راه تصادف کردن
تهیونگ: چی ؟
بدون مکث به سمت در رفتم
یی جونگ:خانوم تو بیمارستان .... هستن(یه اسمی تصور کنید دیگه)
و بدو بدو به سمت ماشین رفتم و سوار شدم زود به سمت بیمارستان رانندگی کردم که هیمن که من رسیدم داشتن ا/ت رو میبردن سمت اتاق عمل از دستش گرفتم و شروع به حرف زدن باهاش کردم آروم آروم اشکم در اومد و رو دستاش ریخت بی صدا گریه میکردم که دیگه ا/ت رو داشتن وارد اتاق عمل میکردن که دستم ر برداشتم و تیان رو کشیدم عقب ...
بعد رفتن ا/ت هم تیان داشت بی تابی میکرد ؛هر چه قدر سعی کردم آرومش کنم آروم نشد که آخرش بغلش کردم
"چند ساعت بعد "
رو صندلی نشسته بودیم تیان چشمام قرمز شده بود هز بس گریه کرده بود که :
تیان: مامانم ....حالش خوب میشه مگه نه ؟
تیان:مامانم دوباره میتونه زندگی کنه ؟
تهیونگ: البته که آره!
تیان:ولی ...
ادامه دارد
#پارت۴۰
اولین بارم بود که گریه ی کیم تهیونگ رو احساس میکردم، با اینکه نمیدیدمش ولی خیلی خوب احساسش میکردم .ولی دیگه اون گرمای رو دستم رو احساس نمیکردم و صدای تیان و تهیونگ رو نمیشنیدم ....
"ویو تهیونگ "
بعد از رفتن ا/ت از پنجره بیرون رو نگاه میکردم .که یی جونگ با سرعت زیادی وارد اتاق شد
تهیونگ: به تو ادب یاد ندادن ؟
یی جونگ:قربان ببخشید ولی ...(نفس نفس)
تهیونگ: ولی چی؟
یی جونگ: خانوم ا/ت تو راه تصادف کردن
تهیونگ: چی ؟
بدون مکث به سمت در رفتم
یی جونگ:خانوم تو بیمارستان .... هستن(یه اسمی تصور کنید دیگه)
و بدو بدو به سمت ماشین رفتم و سوار شدم زود به سمت بیمارستان رانندگی کردم که هیمن که من رسیدم داشتن ا/ت رو میبردن سمت اتاق عمل از دستش گرفتم و شروع به حرف زدن باهاش کردم آروم آروم اشکم در اومد و رو دستاش ریخت بی صدا گریه میکردم که دیگه ا/ت رو داشتن وارد اتاق عمل میکردن که دستم ر برداشتم و تیان رو کشیدم عقب ...
بعد رفتن ا/ت هم تیان داشت بی تابی میکرد ؛هر چه قدر سعی کردم آرومش کنم آروم نشد که آخرش بغلش کردم
"چند ساعت بعد "
رو صندلی نشسته بودیم تیان چشمام قرمز شده بود هز بس گریه کرده بود که :
تیان: مامانم ....حالش خوب میشه مگه نه ؟
تیان:مامانم دوباره میتونه زندگی کنه ؟
تهیونگ: البته که آره!
تیان:ولی ...
ادامه دارد
۸.۹k
۲۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.