جدایی باور نکردنی
جدایی باور نکردنی
#پارت۳۷
ا/ت :مگه نگفتم نزارید بفهمه که مادر داره (
داد)
جونگکوک: ما هیچ وقت راجب شما حرف نزدیم خودشون از روی کادو...(دیگه حرفش رو نمیزنه)
ا/ت:پس میخوای بگی از روی کادو هایی که بهش میدادم بهم مشکوک شده ؟آره ؟(کمی داد)
جونگکوک:بله !
ا/ت:پس دلیلش خودم بودم !...تهیونگ کجا رو گفت ؟
جونگکوک: همون هتلی که قرار داد ها شرکت و اونجا میبستین
ا/ت:باشه کی ؟
جونگکوک:گفت ساعت ۸ شب
ا/ت:نیم ساعت مونده بریم
جونگکوک:چشم
سوار ماشین ها شدیم و رفتیم سمت هتل وقتی رسیدیم با ماشین های مشکی کیم مواجه شدیم ...که یکی از پنجره ها توجه هم رو جلب کرد کیم داشت منو نگاه میکردو یه پسرجون هم کنارش بود
ا/ت:تهکوک ؟(تعجب)بریم (رو به آدماش)
وارد هتل شدیم و به سمت اتاقی که قرار داشتیم حرکت کردیم که وقتی وارد اتاق شدیم با تهیونگی به کاناپه لم داده بود و پسری که بالا سرش بود و بهش میخورد ۱۸ سالش باشه مواجه شدم ....که آخر متوجه شدم اون خود تهکوکه
"ویو تهیونگ "
ا/ت وارد اتاق که شد با دیدن منو تهکوک تعجب کرد ولی من باید تعجب میکردم اون خیلی تغییر کرده بود یهو قلبم شروع به تپ تپ کردن کرد که با یه مشت آرومش کردم
ا/ت:کیم تهیونگ چرا خواستی بیام ؟
تهیونگ: لی ا/ت... لی ا/ت ...لی ا/ت میخواستم باهات حرف بزنم
ا/ت :راجب چی کیم ؟
تهیونگ: راجب اون بحث تهکوک
ا/ت:من وارد بحث خانواده تو نمیشم !
تهیونگ: دست بردا...(حرفش تموم نشده بودکه)
۰۰۰:مامان(روبه ا/ت)
ادامه دارد
#پارت۳۷
ا/ت :مگه نگفتم نزارید بفهمه که مادر داره (
داد)
جونگکوک: ما هیچ وقت راجب شما حرف نزدیم خودشون از روی کادو...(دیگه حرفش رو نمیزنه)
ا/ت:پس میخوای بگی از روی کادو هایی که بهش میدادم بهم مشکوک شده ؟آره ؟(کمی داد)
جونگکوک:بله !
ا/ت:پس دلیلش خودم بودم !...تهیونگ کجا رو گفت ؟
جونگکوک: همون هتلی که قرار داد ها شرکت و اونجا میبستین
ا/ت:باشه کی ؟
جونگکوک:گفت ساعت ۸ شب
ا/ت:نیم ساعت مونده بریم
جونگکوک:چشم
سوار ماشین ها شدیم و رفتیم سمت هتل وقتی رسیدیم با ماشین های مشکی کیم مواجه شدیم ...که یکی از پنجره ها توجه هم رو جلب کرد کیم داشت منو نگاه میکردو یه پسرجون هم کنارش بود
ا/ت:تهکوک ؟(تعجب)بریم (رو به آدماش)
وارد هتل شدیم و به سمت اتاقی که قرار داشتیم حرکت کردیم که وقتی وارد اتاق شدیم با تهیونگی به کاناپه لم داده بود و پسری که بالا سرش بود و بهش میخورد ۱۸ سالش باشه مواجه شدم ....که آخر متوجه شدم اون خود تهکوکه
"ویو تهیونگ "
ا/ت وارد اتاق که شد با دیدن منو تهکوک تعجب کرد ولی من باید تعجب میکردم اون خیلی تغییر کرده بود یهو قلبم شروع به تپ تپ کردن کرد که با یه مشت آرومش کردم
ا/ت:کیم تهیونگ چرا خواستی بیام ؟
تهیونگ: لی ا/ت... لی ا/ت ...لی ا/ت میخواستم باهات حرف بزنم
ا/ت :راجب چی کیم ؟
تهیونگ: راجب اون بحث تهکوک
ا/ت:من وارد بحث خانواده تو نمیشم !
تهیونگ: دست بردا...(حرفش تموم نشده بودکه)
۰۰۰:مامان(روبه ا/ت)
ادامه دارد
۱۱.۳k
۲۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.