رمان یک خاطره پارت ۵

♥🖤♥🖤♥🖤♥🖤♥
#یک_خاطره [🖤♥]
#پارت_⁵ [🖤♥]

سونیک که سرشو انداخته بود پایین و معلوم بود ناراحته گفت: س. سلام.
- علیک.
سرشو آورد بالا و چشمش به عکس ماریا که تو دستم بود افتاد.

- کاری داشتی؟ "با عصبانیت"
سونیک- عم.. برای دیروز ببخشید.
- فقط برو.
در رو روش بستم و نزاشتم ادامه حرفشو بگه.
سونیک از پشت در داد زد: داشتم با تو حرف میزدما.
سونیک- درو باز کن شدو.
ماریا- برو در رو باز کن.
- دلیلی برای این کار ندارم.
ماریا- به خاطر من..

سونیک- اهای شدو...
در رو باز کردم.
- چیه؟
سونیک- میخواستم بگم جمعه به پارتی روژ دعوت هستی.
سونیک- و.... خدافظ.
درو محکم کوبیدم.

« سونیک💙⚡»
- و... خدافظ.
در رو محکم کوبید که گفتم الان میکوبه توی صورتم.
سریع از در فاصله گرفتم.
اخه این چه کاری بود من کردم کرم ریزی کردم الان اینم شد نتیجه اش.
شدو رفتارش خیلی خشک و سرده ولی جذاب و خجالتی هم هست البته من اینجوری فکر میکنم مگر نه نظر امی روژ تیلز و ناکلز منفیه.

امی اومد به سمتم.
- او سلام امی.
امی- سلام سونیک. چی شد؟
- خودت که میدونی شدو عصاب نداره.
روژ از پشت سرم گفت: اینجوری نگو.
چرخیدم و به روژ و ناکلز سلام کردم.

♥🖤♥🖤♥🖤♥🖤♥