ارباب خشن من
ارباب_خشن_من
Part 8
تهیونگ: سوآ
سوآ: بله ارباب
تهیونگ: این تخت رو تمیز کن و یه لباس جدید بهش بده
سوآ : چشم ارباب
ات: اون دختره که اسمش سوآ بود اومد سمتم ارباب رفت و فقط منو اون موندیم
سوآ: میشه پاشین تا رو تختی رو بردارم
ات: من لختم
سوآ: صب کنید من برم براتون لباس بیارم
ات: سوآ رفت و بعد از چند دقیقه اومد یه لباس راحتی دستش بود
سوآ: من میرم بیرون اینو بپوشین بعد بیام
ات: باش ممنون سوآ رفت بیرون و منم بزور پاشدم و لباس هارو پوشیدم وبه سوآ گفتم میتونی بیای اومد داخل اتاق و رو تختی رو جمع کرد
سوآ: ارباب گفتن ببرمتون اتاق خودتون
ات: باش همراه سوآ از اتاق خارج شدیم و به طبقه بالا رفتیم سوآ به سمت یه اتاق ته راهرو رفت منم پشتش میرفتم داخل یه اتاق شدیم اتاق به بزرگی اتاق ارباب نبود ولی خیلی خوشگل بود
سوآ: خوب اینجا اتاق شماست داخل کمد لباس لباس زیر خلاصه همه چیز هست
من دیگه میرم اگه کاری داشتین صدام کنید
ات: خيلی ممنون سوآ رفت منم چون درد داشتم رفتم سمت تخت و روش دراز کشیدم و خوابیدم کم کم چشمام بسته شدن
( ویو تهیونگ )
تو دفتر کارم بودم و یه سری پرونده هارو چک میکردم که سوآ اومد و گفت مادرتون صداتون میکنه ارباب گفتم باش تو برو میام از رو صندلی بلند شدم و رفتم اتاق مادرم
تهیونگ: چیکارم داشتی
مادر تهیونگ: مگه من بهت نگفتم با میا ازدواج کن رفتی برا من هرزه آوردی که معلوم نیس وارث میاره یا نه
تهیونگ: ایندفعه رو خودم انتخاب کردم مادر من دیگه بچه نیستم تا کی باید از شما پیروی کنم من ارباب این دهکده هستم
مادر تهیونگ: و منم مادرتم قدرتم از تو هم بیشتره من باید تصمیم بگیرم که چیکار کنی چیکار نکنی و من میگم اون دختر مناسب نیس باید با میا ازدواج کنی
تهیونگ: ایندفعه نمیتونین مجبورم کنین خودم برا خودم تصمیم میگیرم دوبار زندگیم رو نابود کردین نزاشتن عاشق بشم قلبمو از سنگ ساختین اون موقع که هانا و هیونجین رو به عقدم درآوردین ساکت موندم ایندفعه دیگه ساکت نمیمونم..
#بی_تی_اس
Part 8
تهیونگ: سوآ
سوآ: بله ارباب
تهیونگ: این تخت رو تمیز کن و یه لباس جدید بهش بده
سوآ : چشم ارباب
ات: اون دختره که اسمش سوآ بود اومد سمتم ارباب رفت و فقط منو اون موندیم
سوآ: میشه پاشین تا رو تختی رو بردارم
ات: من لختم
سوآ: صب کنید من برم براتون لباس بیارم
ات: سوآ رفت و بعد از چند دقیقه اومد یه لباس راحتی دستش بود
سوآ: من میرم بیرون اینو بپوشین بعد بیام
ات: باش ممنون سوآ رفت بیرون و منم بزور پاشدم و لباس هارو پوشیدم وبه سوآ گفتم میتونی بیای اومد داخل اتاق و رو تختی رو جمع کرد
سوآ: ارباب گفتن ببرمتون اتاق خودتون
ات: باش همراه سوآ از اتاق خارج شدیم و به طبقه بالا رفتیم سوآ به سمت یه اتاق ته راهرو رفت منم پشتش میرفتم داخل یه اتاق شدیم اتاق به بزرگی اتاق ارباب نبود ولی خیلی خوشگل بود
سوآ: خوب اینجا اتاق شماست داخل کمد لباس لباس زیر خلاصه همه چیز هست
من دیگه میرم اگه کاری داشتین صدام کنید
ات: خيلی ممنون سوآ رفت منم چون درد داشتم رفتم سمت تخت و روش دراز کشیدم و خوابیدم کم کم چشمام بسته شدن
( ویو تهیونگ )
تو دفتر کارم بودم و یه سری پرونده هارو چک میکردم که سوآ اومد و گفت مادرتون صداتون میکنه ارباب گفتم باش تو برو میام از رو صندلی بلند شدم و رفتم اتاق مادرم
تهیونگ: چیکارم داشتی
مادر تهیونگ: مگه من بهت نگفتم با میا ازدواج کن رفتی برا من هرزه آوردی که معلوم نیس وارث میاره یا نه
تهیونگ: ایندفعه رو خودم انتخاب کردم مادر من دیگه بچه نیستم تا کی باید از شما پیروی کنم من ارباب این دهکده هستم
مادر تهیونگ: و منم مادرتم قدرتم از تو هم بیشتره من باید تصمیم بگیرم که چیکار کنی چیکار نکنی و من میگم اون دختر مناسب نیس باید با میا ازدواج کنی
تهیونگ: ایندفعه نمیتونین مجبورم کنین خودم برا خودم تصمیم میگیرم دوبار زندگیم رو نابود کردین نزاشتن عاشق بشم قلبمو از سنگ ساختین اون موقع که هانا و هیونجین رو به عقدم درآوردین ساکت موندم ایندفعه دیگه ساکت نمیمونم..
#بی_تی_اس
۱۷.۴k
۰۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.