ارباب خشن من
ارباب_خشن_من
Part 10
تهیونگ: عه جدی میتونین بهم بگین چی در انتظارمه
پیر زن: بله یه دختر وارد زندگیت میشه اون تو رو تبدیل به یه آدم دیگه میکنه تو کلا عوض میشی و زندگی خوبی قراره داشته باشی همراه فرزند و همسرت به خوبی و خوشی زندگی میکنی ولی ..
تهیونگ: ولی چی ؟
پیر زن: ولی یه فردی مانع زندگی خوبتون میشه اگه به حرفش گوش کنی زندگیت نابود میشه تو فقط باید به حرف دلت گوش کنی اینجوری پیشگویی من به واقعیت تبدیل میشه
تهیونگ: میتونم اسم دختری که قراره وارد زندگیم بشه رو بدونم
پیر زن: من اسم اونو نمیدونم فقط میدونم بانوی خیلی زیبایی هست
تهیونگ: آها ام خیلی ممنون بابت پیشگویتون از جیبم یه کیسه سکه در آوردم و دادم به پیر زن بفرمایید
پیر زن: من که از شما چیزی درخواست نکردم
تهیونگ : اشکال نداره اینو بگیرین
پیر زن: خيلي ممنون
تهیونگ: خواهش میکنم
از پیر زن خداحافظی کردم و سوار اسبم شدم و به سمت عمارت سواری کردم بعد از ۳۰ دقیقه رسیدم به عمارت از حرف اون پیر زن خوشحال شدم یعنی کی وارد زندگیم میشه تازه گفت قراره فرزند هم داشته باشم چون خوشحال بودم به خدمتکارا دستور دادم به اهالی روستا برنج بدن
مادر تهیونگ: پسرم برای چی میخوای به اهالی روستا برنج بدی
تهیونگ: من ارباب این روستام باید به مردمم برسم تا از من راضی باشند و حمایتم کنن
مادر تهیونگ: با اسب کجا رفته بودی
تهیونگ: مادر میشه اینقد تو کار من دخالت نکنید نکنه باید دستشویی رفتنمم بگگم که اره تو دستشویی بودم
فقط اعصابمو خورد میکنه پسش زدم و داخل عمارت شدم رفتم سمت اتاقم داخل اتاقم شدم و خودم رو انداختم رو تخت یاد اون روز افتادم اون دختره خیلی خوب آدمو ارضا میکنه سوآ
سوآ: بله ارباب
تهیونگ: به ات بگو بیاد اتاقم
سوآ: چشم
تهیونگ: بعد از چند دقیقه ات داخل اتاق شد
ات: بله ارباب کاری باهام داشتین
تهیونگ: هوم بیا بشین رو پام
ات: با این حرفش چشمام گرد شد
تهیونگ: چرا تو فکری مگه نشنیدی گفتم بیا رو پام بشین زود باش دیگه
ات: رفتم نزدیکش
تهیونگ: خو ده بشین دیگه
ات: نشستم رو پاش دستاشو دور کمرم حلقه کرد تنم لرزید نکنه دوباره قراره مثل اون روز رابطه دردناکی داشته باشم....
#بی_تی_اس
Part 10
تهیونگ: عه جدی میتونین بهم بگین چی در انتظارمه
پیر زن: بله یه دختر وارد زندگیت میشه اون تو رو تبدیل به یه آدم دیگه میکنه تو کلا عوض میشی و زندگی خوبی قراره داشته باشی همراه فرزند و همسرت به خوبی و خوشی زندگی میکنی ولی ..
تهیونگ: ولی چی ؟
پیر زن: ولی یه فردی مانع زندگی خوبتون میشه اگه به حرفش گوش کنی زندگیت نابود میشه تو فقط باید به حرف دلت گوش کنی اینجوری پیشگویی من به واقعیت تبدیل میشه
تهیونگ: میتونم اسم دختری که قراره وارد زندگیم بشه رو بدونم
پیر زن: من اسم اونو نمیدونم فقط میدونم بانوی خیلی زیبایی هست
تهیونگ: آها ام خیلی ممنون بابت پیشگویتون از جیبم یه کیسه سکه در آوردم و دادم به پیر زن بفرمایید
پیر زن: من که از شما چیزی درخواست نکردم
تهیونگ : اشکال نداره اینو بگیرین
پیر زن: خيلي ممنون
تهیونگ: خواهش میکنم
از پیر زن خداحافظی کردم و سوار اسبم شدم و به سمت عمارت سواری کردم بعد از ۳۰ دقیقه رسیدم به عمارت از حرف اون پیر زن خوشحال شدم یعنی کی وارد زندگیم میشه تازه گفت قراره فرزند هم داشته باشم چون خوشحال بودم به خدمتکارا دستور دادم به اهالی روستا برنج بدن
مادر تهیونگ: پسرم برای چی میخوای به اهالی روستا برنج بدی
تهیونگ: من ارباب این روستام باید به مردمم برسم تا از من راضی باشند و حمایتم کنن
مادر تهیونگ: با اسب کجا رفته بودی
تهیونگ: مادر میشه اینقد تو کار من دخالت نکنید نکنه باید دستشویی رفتنمم بگگم که اره تو دستشویی بودم
فقط اعصابمو خورد میکنه پسش زدم و داخل عمارت شدم رفتم سمت اتاقم داخل اتاقم شدم و خودم رو انداختم رو تخت یاد اون روز افتادم اون دختره خیلی خوب آدمو ارضا میکنه سوآ
سوآ: بله ارباب
تهیونگ: به ات بگو بیاد اتاقم
سوآ: چشم
تهیونگ: بعد از چند دقیقه ات داخل اتاق شد
ات: بله ارباب کاری باهام داشتین
تهیونگ: هوم بیا بشین رو پام
ات: با این حرفش چشمام گرد شد
تهیونگ: چرا تو فکری مگه نشنیدی گفتم بیا رو پام بشین زود باش دیگه
ات: رفتم نزدیکش
تهیونگ: خو ده بشین دیگه
ات: نشستم رو پاش دستاشو دور کمرم حلقه کرد تنم لرزید نکنه دوباره قراره مثل اون روز رابطه دردناکی داشته باشم....
#بی_تی_اس
۳۵.۸k
۰۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.