پارت سی و دو
پارت سیـ و دو☆
<فردا صبح>
°یونا وارد دفتر مدیر میشه°
مدیر: اوه یونا اومدی! جدی جدی میخوای از اینجا بری آره؟
یونا: بله.... به خاطر یه سری مشکلات دوباره باید نقل مکان کنیم
مدیر: حیف شد دانش آموز نمونمون بودی به هرحال
یونا: فقط.... میشه به کسی نگین کودوم مدرسه انتقالی گرفتم نمیخوام کسی بدونه
مدیر: اوووو باشه ولی یه کم قبل سوهو(لِئو خودمون) اومده بود و پرسیده بود که کجا انتقالی گرفتی و منم چون نمیدونستم گفتم بعدا بیاد باهم دوستین؟
یونا: اوومم میشه به لِئو هم نگین؟ نمیخوام بدونه
مدیر: لِئو؟ اها یادم رفت اسمش لِئو بود... عام باشه نمیگم
<یونا پرونده رو گرفت>
یونا: ممنون خانوم مدیر خیلی لطف کردین به من
مدیر: نفرمایید^_^
یونا: من دیگه میرم خداحافظ*تعظیم*
مدیر: خداحافظ عزیزم ما رو فراموش نکن بهمون هر چند وقت یه بار سر بزن
یونا: اهوم حتما
<تو راهرو به سمت در مدرسه داره قدم میزنه>
•صدا•↪خانوم کوچولو کمک نمیخوای؟
<توجهی نمیکنه و به راهش ادامه میده>
•صدا•↪خانوم کوچولووو
یونا:*روشو برمیگردونه*تو کی هستی که منو خانوم کوچولو صدا میزنی*اخم*
"آه ببخشید سلام من هیونم دیدم ناراحتی گفتم یکم از این حال و هوا در بیارمت"
یونا: لازم نکرده....*اخم*
هیون: چیزی شده؟
یونا: نه فقط.... توهم اگه بفهمی کسی که..... آه هیچی ولش
هیون: هوم؟ عامم باشه به هرحال ما تازه باهم دوست شدیم..... اسمت چیه خانوم کوچولو؟
[تنها کسی که با خانوم کوچولو گفتنش مشکلی نداشتم اون بود....*بغض*]
هیون: خانوم کوچولو کجایی؟
یونا: آه هیچی ببخشید چی گفتی...؟
<هیون رو هم با این~نشون میدم که گیج نشید>
~گفتم اسمت چیه؟
_اها اسمم.... یونام خوشبختم تازه واردی؟
~اوهوم تو چرا پروندت دستته اخراج شدی؟
_نه انتقالی گرفتم برای مدرسه دیگه
~حیف شد فک کردم دوست پیدا کردم
_میتونیم دوست باشیم اگه بخوای
~عااممم آره چرا که نه شمارتو بده
<شماره هاشونو بهم میدن>
(لِئو از دور اون دوتارو باهم میبینه)
لِئو: ی... یوناا*حسودییی*
هیون: مث اینکه یکی داره صدات میزنه...
یونا: ولش محلش نده
لِئو: یونا.... یه لحظه وایسا...*نفس نفس زدن*
یونا: ببخشید شما چیکارم دارین؟ من شمارو میشناسم!
لِئو: فک نمیکردم اینطوری باشی....
یونا: چه جالب.... منم فک نمیکردم
هیون: ببخشید جریان چیه!
یونا: هیچی... خوشحال شدم از اشنایی باهات فعلا...
~همچنین خ.. دافظ
+یااا ببین پسر جون دور و برش بخوای بپلکی من میدونمو تو
~ اونوقت جنابعالی کی باشن؟
+من دوسپسرشم
~به رابطتون نمیخورد که دوس دختر دوس پسر باشین
+دعوا بین همه پیش میاد ضمناً حرفمو فراموش نکن*جدی،عصبانی*
<لِئو میره>
~مرتیکه روانی
مرسی از حمایتاتون🥺🎀
<فردا صبح>
°یونا وارد دفتر مدیر میشه°
مدیر: اوه یونا اومدی! جدی جدی میخوای از اینجا بری آره؟
یونا: بله.... به خاطر یه سری مشکلات دوباره باید نقل مکان کنیم
مدیر: حیف شد دانش آموز نمونمون بودی به هرحال
یونا: فقط.... میشه به کسی نگین کودوم مدرسه انتقالی گرفتم نمیخوام کسی بدونه
مدیر: اوووو باشه ولی یه کم قبل سوهو(لِئو خودمون) اومده بود و پرسیده بود که کجا انتقالی گرفتی و منم چون نمیدونستم گفتم بعدا بیاد باهم دوستین؟
یونا: اوومم میشه به لِئو هم نگین؟ نمیخوام بدونه
مدیر: لِئو؟ اها یادم رفت اسمش لِئو بود... عام باشه نمیگم
<یونا پرونده رو گرفت>
یونا: ممنون خانوم مدیر خیلی لطف کردین به من
مدیر: نفرمایید^_^
یونا: من دیگه میرم خداحافظ*تعظیم*
مدیر: خداحافظ عزیزم ما رو فراموش نکن بهمون هر چند وقت یه بار سر بزن
یونا: اهوم حتما
<تو راهرو به سمت در مدرسه داره قدم میزنه>
•صدا•↪خانوم کوچولو کمک نمیخوای؟
<توجهی نمیکنه و به راهش ادامه میده>
•صدا•↪خانوم کوچولووو
یونا:*روشو برمیگردونه*تو کی هستی که منو خانوم کوچولو صدا میزنی*اخم*
"آه ببخشید سلام من هیونم دیدم ناراحتی گفتم یکم از این حال و هوا در بیارمت"
یونا: لازم نکرده....*اخم*
هیون: چیزی شده؟
یونا: نه فقط.... توهم اگه بفهمی کسی که..... آه هیچی ولش
هیون: هوم؟ عامم باشه به هرحال ما تازه باهم دوست شدیم..... اسمت چیه خانوم کوچولو؟
[تنها کسی که با خانوم کوچولو گفتنش مشکلی نداشتم اون بود....*بغض*]
هیون: خانوم کوچولو کجایی؟
یونا: آه هیچی ببخشید چی گفتی...؟
<هیون رو هم با این~نشون میدم که گیج نشید>
~گفتم اسمت چیه؟
_اها اسمم.... یونام خوشبختم تازه واردی؟
~اوهوم تو چرا پروندت دستته اخراج شدی؟
_نه انتقالی گرفتم برای مدرسه دیگه
~حیف شد فک کردم دوست پیدا کردم
_میتونیم دوست باشیم اگه بخوای
~عااممم آره چرا که نه شمارتو بده
<شماره هاشونو بهم میدن>
(لِئو از دور اون دوتارو باهم میبینه)
لِئو: ی... یوناا*حسودییی*
هیون: مث اینکه یکی داره صدات میزنه...
یونا: ولش محلش نده
لِئو: یونا.... یه لحظه وایسا...*نفس نفس زدن*
یونا: ببخشید شما چیکارم دارین؟ من شمارو میشناسم!
لِئو: فک نمیکردم اینطوری باشی....
یونا: چه جالب.... منم فک نمیکردم
هیون: ببخشید جریان چیه!
یونا: هیچی... خوشحال شدم از اشنایی باهات فعلا...
~همچنین خ.. دافظ
+یااا ببین پسر جون دور و برش بخوای بپلکی من میدونمو تو
~ اونوقت جنابعالی کی باشن؟
+من دوسپسرشم
~به رابطتون نمیخورد که دوس دختر دوس پسر باشین
+دعوا بین همه پیش میاد ضمناً حرفمو فراموش نکن*جدی،عصبانی*
<لِئو میره>
~مرتیکه روانی
مرسی از حمایتاتون🥺🎀
- ۳.۸k
- ۰۴ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط