عشق تلخ
عشق تلخ
part 15
#سارا
(سارا) شوگر مامیه رضاهه
به رضا پیم دادم
پسره احمق یه لحظم فکر نمیکنه چه آبرویی از من میره اگه دیر بیاد
غذاها سلف سرویس بود.همه جا تزیین شده بود.میخواستم به همه بفهمونم منم میتونم دل یه پسر جوون ببرم
به همه گفتم از خودشون خیلی پذیرایی کنن و تعارف نداشته باشن
مهراب رفیق رضا و رلشم دعوت کردم بیان ببینن چه کردم
حتی اونام اومدن اما رضا نیومد
هر چی بش زنگ میزدم جوابم نمیداد.پیم میدادم جواب نمیداد
بهش پیم دادم
پسره احمق .دیوونه شدی چرا نمیای فقط بیای خونه من میدونم و تو یکی .این رفیقای خ.ل.مش.نگتم اومدن تو نیومدی. چقد ادم میتونه آن تایم باشهههه
#رضا
حالم ازش بهم میخورد .از یه طرف حال خوب بابام مدیونش بود از یه طرف دیگه حالم از این.زن.یکه بهم میخورد
دنیا خواب و خیالم شده بود
اگه سارا میفهمید قطعا سر منو دنیا بلایی میاورد .آدم کم نداشت.همه دنیا دست به یکی کرده بودن نرسیم بهم
با کلی تهدید و زنگ رسیدم
زنگ آیفون زدم
مث اینکه منتظرم بود سریع در رو باز کرد
با همون تیپی که پیش دنیا رفتم حاضر شدم حتی یه عطرم نزدم
وارد شدم
همه بودن و بهم میگفتن چقد دیر کردم بهشون گفتم واقعا کار داشتم و هر کاری کردن نشد
سارا زیر چشی نگام میکرد و جلوی همه خودشو عاشق ترین نشون میداد
بهم گفت
سلام عشق دلمممممم
چطوری
+سلام عزیزم((فقط جلوهه بقیه))
_برو لباستو عوض کن بیا پیش عزیز ترینامون
+میدونست دل نمیدم اما یه جوری بهم فهموند که باید برم لباس عوض کنم گفتم اوکی و رفتم
تو راه مهراب و مهشاد دیدم که تو چشاشون غم بود اما به ظاهر خوشحال بودن
#مهراب
دلم واسه رضا میسوخت اما نمیتونستم چیزی بگم
#ارسلان
نگران رضا شدم خیلی دیر کرد بهش زنگ زدم سارا برداشت
+جانم ارسلان
_سلام رضا کجاهه
+این چه طرز حرف زدنه دیوونه
_اوکی رضا جان کجا هستن
+رضا جان رفت دوش بگیره خودشو شیک کنه بیاد مهمون داریم
_چرا به من نگف
+دوس نداشت کاری نداری بای برادر شوهر عزیزمممم
حرصم گرف و تلفنو قطع کردم مگه با دنیا قرار نداشتتتتت
ادامه دارد..
part 15
#سارا
(سارا) شوگر مامیه رضاهه
به رضا پیم دادم
پسره احمق یه لحظم فکر نمیکنه چه آبرویی از من میره اگه دیر بیاد
غذاها سلف سرویس بود.همه جا تزیین شده بود.میخواستم به همه بفهمونم منم میتونم دل یه پسر جوون ببرم
به همه گفتم از خودشون خیلی پذیرایی کنن و تعارف نداشته باشن
مهراب رفیق رضا و رلشم دعوت کردم بیان ببینن چه کردم
حتی اونام اومدن اما رضا نیومد
هر چی بش زنگ میزدم جوابم نمیداد.پیم میدادم جواب نمیداد
بهش پیم دادم
پسره احمق .دیوونه شدی چرا نمیای فقط بیای خونه من میدونم و تو یکی .این رفیقای خ.ل.مش.نگتم اومدن تو نیومدی. چقد ادم میتونه آن تایم باشهههه
#رضا
حالم ازش بهم میخورد .از یه طرف حال خوب بابام مدیونش بود از یه طرف دیگه حالم از این.زن.یکه بهم میخورد
دنیا خواب و خیالم شده بود
اگه سارا میفهمید قطعا سر منو دنیا بلایی میاورد .آدم کم نداشت.همه دنیا دست به یکی کرده بودن نرسیم بهم
با کلی تهدید و زنگ رسیدم
زنگ آیفون زدم
مث اینکه منتظرم بود سریع در رو باز کرد
با همون تیپی که پیش دنیا رفتم حاضر شدم حتی یه عطرم نزدم
وارد شدم
همه بودن و بهم میگفتن چقد دیر کردم بهشون گفتم واقعا کار داشتم و هر کاری کردن نشد
سارا زیر چشی نگام میکرد و جلوی همه خودشو عاشق ترین نشون میداد
بهم گفت
سلام عشق دلمممممم
چطوری
+سلام عزیزم((فقط جلوهه بقیه))
_برو لباستو عوض کن بیا پیش عزیز ترینامون
+میدونست دل نمیدم اما یه جوری بهم فهموند که باید برم لباس عوض کنم گفتم اوکی و رفتم
تو راه مهراب و مهشاد دیدم که تو چشاشون غم بود اما به ظاهر خوشحال بودن
#مهراب
دلم واسه رضا میسوخت اما نمیتونستم چیزی بگم
#ارسلان
نگران رضا شدم خیلی دیر کرد بهش زنگ زدم سارا برداشت
+جانم ارسلان
_سلام رضا کجاهه
+این چه طرز حرف زدنه دیوونه
_اوکی رضا جان کجا هستن
+رضا جان رفت دوش بگیره خودشو شیک کنه بیاد مهمون داریم
_چرا به من نگف
+دوس نداشت کاری نداری بای برادر شوهر عزیزمممم
حرصم گرف و تلفنو قطع کردم مگه با دنیا قرار نداشتتتتت
ادامه دارد..
۱۴.۰k
۱۳ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.