رمان فیک‹دریایی جادویی›🌊 𔘓
رمان فیک‹دریایی جادویی›🌊𔘓
پارت⁴⁸
𖧷┅┄┅┄┄┅𔘓┅┄┄┅┄┅𖧷
باید یه مدت جلوی چشمش افتابی نشم.
گوشیم زنگ خورد.
خاله بود.
پوفففففففففف.
جواب دادم.
من:الو..سلام..خاله..
خاله:...سلام..فقط بهت زنگ زدم تا یه چیز مهم و بگم.
من: بگین.
خاله:من اصلا کاری باهات ندارم سلیقه ات هرکسی که هست،ولی تو عاشق بد ادمی شدی.
من: یعنی چی؟ واضح تر بگین.
خاله: مگه نمیگی عاشق جانگ هوسوک شدی و با تهیون ازدواج نمیکنی؟
من: اره..همینه.
خاله:تو اصلا فکر نداری. میدونی جیهوپ کیه؟ کل دنیا میشناسنش! اونوقت میخوای با اون ازدواج کنی؟اگه به خاطر تو کارشو شهرتشو همه چیشو از دست بده چی؟
خودمم بهش فکر کرده بودم..اما نمیخواستم با واقعیت روبه رو بشم..
خاله: این یه نصیحت بود خاله، گفتم حواست باشه..
و بعد قطع کرد.
دنیا روی سرم خراب شده بود.
حرفای خاله درسته..من خیلی بی فکرم..
اگه به خاطر من همه چی شو از دست بده چی؟
نمیخوام به خاطر من تمام تلاش هایی که کرده تا به اینجا رسیده بر باد بره..
باز بغض کردم.
حتی نمیتونم با کسی که دوسش دارم باشم.
اشکالی نداره..
اره..
سعی کردم بیخیال بشم و ناهار درست کنم.
من لیاقت زندگی با اونو ندارم..
ناهارمو کوفت کردم.
یعنی باید با تهیون ازدواج کنم؟
کلافه سرمو گرفتم.
این چه زندگیه دارم من.
چند روز دیگه دانشگاه ها شروع میشه.
باید یه سر برم پیش مدیر.
با اینکه حالم خوب نبود ولی نوشتم براتون.
پارت⁴⁸
𖧷┅┄┅┄┄┅𔘓┅┄┄┅┄┅𖧷
باید یه مدت جلوی چشمش افتابی نشم.
گوشیم زنگ خورد.
خاله بود.
پوفففففففففف.
جواب دادم.
من:الو..سلام..خاله..
خاله:...سلام..فقط بهت زنگ زدم تا یه چیز مهم و بگم.
من: بگین.
خاله:من اصلا کاری باهات ندارم سلیقه ات هرکسی که هست،ولی تو عاشق بد ادمی شدی.
من: یعنی چی؟ واضح تر بگین.
خاله: مگه نمیگی عاشق جانگ هوسوک شدی و با تهیون ازدواج نمیکنی؟
من: اره..همینه.
خاله:تو اصلا فکر نداری. میدونی جیهوپ کیه؟ کل دنیا میشناسنش! اونوقت میخوای با اون ازدواج کنی؟اگه به خاطر تو کارشو شهرتشو همه چیشو از دست بده چی؟
خودمم بهش فکر کرده بودم..اما نمیخواستم با واقعیت روبه رو بشم..
خاله: این یه نصیحت بود خاله، گفتم حواست باشه..
و بعد قطع کرد.
دنیا روی سرم خراب شده بود.
حرفای خاله درسته..من خیلی بی فکرم..
اگه به خاطر من همه چی شو از دست بده چی؟
نمیخوام به خاطر من تمام تلاش هایی که کرده تا به اینجا رسیده بر باد بره..
باز بغض کردم.
حتی نمیتونم با کسی که دوسش دارم باشم.
اشکالی نداره..
اره..
سعی کردم بیخیال بشم و ناهار درست کنم.
من لیاقت زندگی با اونو ندارم..
ناهارمو کوفت کردم.
یعنی باید با تهیون ازدواج کنم؟
کلافه سرمو گرفتم.
این چه زندگیه دارم من.
چند روز دیگه دانشگاه ها شروع میشه.
باید یه سر برم پیش مدیر.
با اینکه حالم خوب نبود ولی نوشتم براتون.
۳.۵k
۲۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.