رمان فیک‹دریایی جادویی›🌊 𔘓
رمان فیک‹دریایی جادویی›🌊𔘓
پارت⁴⁹
𖧷┅┄┅┄┄┅𔘓┅┄┄┅┄┅𖧷
لباسامو پوشیدم و رفتم بیرون.
دانشگاه شلوغ بود.
با مدیر صحبت کردم.
من: فقط..من رشته ام رو تغییر دادم و از طراحی به موسیقی چرخوندمش، دانشگاهم عوض نمیشه؟
مدیر: نه برای چی.فقط امسال استاد ها چند نفر تغییر کرده.اینجا اسم هاشون رو میتونی ببینی.
کانگ جو سون،مون گا،جانگ هوسوک،پانج جیمگی.
من: ممنون.
در و باز کردم که برم که خشکم زد..
الان من چی شنیدم؟
من: ببخشید مدیر..اسم استاد کلاس موسیقی چی بود؟
مدیر: جانگ هوسوک،یعنی نمیشناسیش؟ تازه کلاس ادبیاتتونم با اونه.
نههههههه..
جیهوپپپپپپپپپپپ؟
وای خداااا..من میخوام از این فرار کنم مستقیم میاد سر راهم.
من:ولی..اخه اقای جانگ و استاد بودننن؟
مدیر: بله عزیزم، قبلا توی یه دانشگاه دیگه موسیقی تدریس میکرده.
من: مدیر..میشه کلاسمو با این استاد عوض کنم؟
مدیر: نه نمیشه، چون فقط کلاس موسیقی و ادبیات همین یه استاد رو داره.
تشکری کردم و اومدم بیرون.تازه دوتاااا کلاسم باهاش دارم خدااااا.
چقد هوا گرمعهههه.مثلا پاییز نزدیکه.
دوباره تاکسی گرفتم و اومدم خونه.
اگه میخوام سعی کنم از جیهوپ دور باشم..باید خونه رو عوض کنم.
شاید تازع باشه ولی مجبورم.
ایفون و زدن.دیدم جیهوپه..
مردد باز نکردم.
به چهره اش از توی ایفون نگاه کردم.
یه لبخند قشنگ روی لبش بود و دستاشو پشتش قایم کرده بود.
دوباره زنگ زد و وقتی دید باز نکردم ناراحت رفت.
به خودم اومدم دیدم گریه کردم.
اشکامو پاک کردم و یه اهنگ شانسی گذاشتم تا یادم بره.
کثافط.حتی اهنگه هم غمگینه.
من چجوری ازش فاصله بگیرم..
وقتی فقط از دور نگاهش میکنم قلبم براش میزنه..
توی بلاتکلیفی گیر کردم.
پارت⁴⁹
𖧷┅┄┅┄┄┅𔘓┅┄┄┅┄┅𖧷
لباسامو پوشیدم و رفتم بیرون.
دانشگاه شلوغ بود.
با مدیر صحبت کردم.
من: فقط..من رشته ام رو تغییر دادم و از طراحی به موسیقی چرخوندمش، دانشگاهم عوض نمیشه؟
مدیر: نه برای چی.فقط امسال استاد ها چند نفر تغییر کرده.اینجا اسم هاشون رو میتونی ببینی.
کانگ جو سون،مون گا،جانگ هوسوک،پانج جیمگی.
من: ممنون.
در و باز کردم که برم که خشکم زد..
الان من چی شنیدم؟
من: ببخشید مدیر..اسم استاد کلاس موسیقی چی بود؟
مدیر: جانگ هوسوک،یعنی نمیشناسیش؟ تازه کلاس ادبیاتتونم با اونه.
نههههههه..
جیهوپپپپپپپپپپپ؟
وای خداااا..من میخوام از این فرار کنم مستقیم میاد سر راهم.
من:ولی..اخه اقای جانگ و استاد بودننن؟
مدیر: بله عزیزم، قبلا توی یه دانشگاه دیگه موسیقی تدریس میکرده.
من: مدیر..میشه کلاسمو با این استاد عوض کنم؟
مدیر: نه نمیشه، چون فقط کلاس موسیقی و ادبیات همین یه استاد رو داره.
تشکری کردم و اومدم بیرون.تازه دوتاااا کلاسم باهاش دارم خدااااا.
چقد هوا گرمعهههه.مثلا پاییز نزدیکه.
دوباره تاکسی گرفتم و اومدم خونه.
اگه میخوام سعی کنم از جیهوپ دور باشم..باید خونه رو عوض کنم.
شاید تازع باشه ولی مجبورم.
ایفون و زدن.دیدم جیهوپه..
مردد باز نکردم.
به چهره اش از توی ایفون نگاه کردم.
یه لبخند قشنگ روی لبش بود و دستاشو پشتش قایم کرده بود.
دوباره زنگ زد و وقتی دید باز نکردم ناراحت رفت.
به خودم اومدم دیدم گریه کردم.
اشکامو پاک کردم و یه اهنگ شانسی گذاشتم تا یادم بره.
کثافط.حتی اهنگه هم غمگینه.
من چجوری ازش فاصله بگیرم..
وقتی فقط از دور نگاهش میکنم قلبم براش میزنه..
توی بلاتکلیفی گیر کردم.
۳.۹k
۲۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.