زنگ که خورد با تمام سرعت به طرف خونه حرکت کردم نه شب ...

زنگ که خورد با تمام سرعت به طرف خونه حرکت کردم . نه شب شد ساعت یک ،یک و نیم،یک و چهل دقیقه،وووووساعت دو .نههههه با اینکه راضی نبودم ولی بلند شدم و لباسامو پوشیدم . شنیده بودم که اونجا هوا خیلی خیلی سرد به همین خاطر یه کوله پشتی برداشتمو یه سوئی شرت برداشتم چپوندم توش که اگه سردم شد ازش استفاده کنم .بازم از پنجره پریدم پائین .هه انگار حسابی حرفه ای شدما .
رفتم سمت دشت دشتی که قرار بود برام یه خاطره بشه به دلم افتاده بود این سفر بازگشتی نداره . اینجان الما و الینا و ماریا رو میگم .انگار تازه رسیدن .
الما: چه عجب نترسیدی ،راستی اون چیه پشتت؟
-کوله پشتیمه
الما:چیییی؟آخه برای چی اینو اوردی
-خب لازمه وسایلم داخلشه
الینا:نکنه جدی جدی فکر کردی میخوای بری مسافرت میخوایم فرار کنیم
الما:بابا ولش کن این بچه رو میترسه سرما بخوره
الماکوله پشتیم رو به زور گرفت و خندید اونم چه خنده ای ،خنده ای که چهار ستون بدنمو لرزوند .
ماریا داد زد:الماااا مگه دیوونه شدی کوله پشتیشو بهش بده وگرنه با من طرفی.
الما کوله پشتیمو بهم داد فکر کنم از ماریا میترسه .....
دیدگاه ها (۲)

کم کم راه افتادیم به سمت کوهستان .خدای من چه قدر راه تاریک ب...

کوه های عجیبی دورمون رو احاطه کرده بود مثل اینکه افتاده باشی...

داشت با تصمیم احمقانه اش هممون رو نابود میکرد .دلم نمیخواست ...

مرگ سیاه جادوگر سیاهبه هر حال برگشتم خونه واااا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط