کم کم راه افتادیم به سمت کوهستان .
کم کم راه افتادیم به سمت کوهستان .
خدای من چه قدر راه تاریک بود با اینکه ماه هم کامل بود .
اولش راه خوب بود ولی یکدفعه کوره راه خودشو نشون داد .راهی که از یک طرف به دره منتهی میشد و در عین تاریکی معلوم بود که تا انتهاش حداقل پنجاه متره .مواظب کوچکترین حرکت الما بودم که دست از پا خطا نکنه و همه مارو به کشتن نده .
آه بلاخره صبح شد وما تقریبا یک سوم از راه رو اومده بودیم اومدم که ببینم ساعت چنده ناگهان صحنه ی عجیبی دیدم ساعتم تازه روش باتری گذاشته بودم و پریشب هم تنظیمش کرده بودم ولی الان متوجه شدم که از وقتی به کوهستان مرگ پا گذاشتیم اون متوقف شده واقعا جالبه ماریا و الما و الینا حرکاتشون دست خودشون نبود انگار که طلسم شده باشند اون هم طلسم سیاه بلاخره راه رو ادامه دادیم و......
خدای من چه قدر راه تاریک بود با اینکه ماه هم کامل بود .
اولش راه خوب بود ولی یکدفعه کوره راه خودشو نشون داد .راهی که از یک طرف به دره منتهی میشد و در عین تاریکی معلوم بود که تا انتهاش حداقل پنجاه متره .مواظب کوچکترین حرکت الما بودم که دست از پا خطا نکنه و همه مارو به کشتن نده .
آه بلاخره صبح شد وما تقریبا یک سوم از راه رو اومده بودیم اومدم که ببینم ساعت چنده ناگهان صحنه ی عجیبی دیدم ساعتم تازه روش باتری گذاشته بودم و پریشب هم تنظیمش کرده بودم ولی الان متوجه شدم که از وقتی به کوهستان مرگ پا گذاشتیم اون متوقف شده واقعا جالبه ماریا و الما و الینا حرکاتشون دست خودشون نبود انگار که طلسم شده باشند اون هم طلسم سیاه بلاخره راه رو ادامه دادیم و......
۴۰۲
۱۵ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.