کوه های عجیبی دورمون رو احاطه کرده بود مثل اینکه افتاده ب

کوه های عجیبی دورمون رو احاطه کرده بود مثل اینکه افتاده باشیم تو تله کوه ها هی به ما نزدیکتر میشدن و نزدیکترونزدیکتر .
درختان بالای سرمون رو پوشش داده بودند داشتم از ترس میلرزیدم که یهو بیهوش شدم ولی هنوز اتفاقات رو حس میکردم .
زمین ناگهان باز شد و ما توی اون فرو رفتیم .
صداهای عجیب غریبی محیط اطرافمون رو پر کرده بود.
صدای خنده مرموزانه ی جادوگری بد جنس.
صدای قل قل معجونی که داشت میجوشید.
یک شربت گرم رو احساس کردم که داشت توی دهانم ریخته میشد اونم با طعمی نفرت انگیز کم کم......
دیدگاه ها (۳)

به هوش اومدم .خدای من چی میدیدم .یه زنجیر توی گردنم بودو دست...

هر سربازی در جیب‌هایشدر موهایش و لای دکمه‌های یونیفورمش ؛زنی...

کم کم راه افتادیم به سمت کوهستان .خدای من چه قدر راه تاریک ب...

زنگ که خورد با تمام سرعت به طرف خونه حرکت کردم . نه شب شد سا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط