Part45.....نامی
#Part45.....نامی
بودنورستاشی برای اذیت کوک کولشوزیرلباسش گذاشته بوده همین پی دی:همین ولی میدونی چه جنجالی به پاکردین باهمین کارتون میدونین چقددارین هیت میگیرین میدونین چقدازصبح برام درخواست دیسبندشدنتون امده یه لحظه به چیزی که شنیدم شک کردم+چ چی دیسبد ارمیا اینو خواستن پی دی:بله درس شنیدی کلی ازفنای کوک درخواست دادن که ازگروه بره خیلی ازهیترام ازموقعیت استفاده کردنودرخواست دیسبندشدنتونو بین ارمیا انداختن الان من باید باشمابیفکراچیکارکنم هاان به بقیه اعضانگاکردم که دیدم همشون منتظرونگران به من نگامیکنن+بهمون چندروزفرصت بدین تا ببینیم باید چیکارکنیم پی دی:باشع فقط دوروزتادوروزدیگه بهتون فرصت میدم حالام برینوزیادم ازخونتون بیرون نیاین که یه وقت بهتون اسیب نزنن بلندشدیموامدیم ازدربریم بیرون که کلی ادموپشت دردیدیم که انگارمیخواستن به کمپانی حمله کنن سریع چندتابادیگارددورمونوگرفتن تابتونیم ردشیم تاپامونوبیرون گذاشتیم کلی فلش دوربین میخوردبه صورتمونودیدمونوضعیف میکردوکلی سوال میپرسیدنوارمیاهی حمله میکردن که خودشونوبرسونن بهمون که بادیگارداازمون محافظت میکردن_جونگ کوکاچرابه من خیانت کردی_جونگکوک بگوکه دروغه بگوحقیقت نداره یکیشون خودشورسوندبه کوکوهلش دادکه باعث شدسرش بخوره به تیربرق کناریمون ولی هیچی نگف که کشیدمش طرف خودم+خوبی جونگ کوک ببینمت ولی سرشوطرفم نچرخوندکوک:خوبم هیونگ چیزیم نشد جلویه خودم گذاشتمشوبقیه اعضادورش وایسادن الان جونگکوک بیشترازبقیه ت خطره _جونگ کوک توقلب ماروشکستی دیگه حق نداری توگروه باشی باید بری دیگه نبایدبمونی _اگه بمونی کل گروه به خاطرت باید دیسبندبشه باهرحرفشون انگاریه تیربه قلبم میخوردجونگکوک چطورداشت تحمل میکردتاوقتی رسیدیم به ونوسوار شدیم جونمون دررفت.....کوک
موقع راه رفتن یکی هولم دادسرم خوردبه یه جایی گرمیه یه چیزی مثه خونواحساس کردم ولی برنگشتم اخم نگفتم دردی که ازحرفای ارمیابه قلبم ریخته بوددردش بیشترازضربه ای بودکه به سرم خوردمیتونستم بفهمم چقداعضانگرانمن منووسط گذاشتنودورم حصارشدن تابهم اسیبی نرسه ولی الان انقدحالم بدبودکه هیچی برام مهم نبود حتی مردن بعضی وقتاازاینکه ایدل شدم پشیمون میشم باخودم میگم کاش هیچ وقت همچین کاری نمیکردم سوارون شدیموراه افتادیم طرف خونه کنارپنجره نشستم تا اعضازخم سرمونبینن رسیدیم خونه زودترازبقیه رفتم بیرونوسریع رفتم توتاواردلابی شدم دختراهجوم اوردن سمتمومیپرسیدن چیشده ولی فقط الان میخواستم تنهاباشموهیچی نگم ازشون ردشدموداشتم میرفتم طرف اتاقم که رستادویدجلومودستاشوقاب صورتم کردکه باعث شدوایسموباتعجب نگاش کنم
بودنورستاشی برای اذیت کوک کولشوزیرلباسش گذاشته بوده همین پی دی:همین ولی میدونی چه جنجالی به پاکردین باهمین کارتون میدونین چقددارین هیت میگیرین میدونین چقدازصبح برام درخواست دیسبندشدنتون امده یه لحظه به چیزی که شنیدم شک کردم+چ چی دیسبد ارمیا اینو خواستن پی دی:بله درس شنیدی کلی ازفنای کوک درخواست دادن که ازگروه بره خیلی ازهیترام ازموقعیت استفاده کردنودرخواست دیسبندشدنتونو بین ارمیا انداختن الان من باید باشمابیفکراچیکارکنم هاان به بقیه اعضانگاکردم که دیدم همشون منتظرونگران به من نگامیکنن+بهمون چندروزفرصت بدین تا ببینیم باید چیکارکنیم پی دی:باشع فقط دوروزتادوروزدیگه بهتون فرصت میدم حالام برینوزیادم ازخونتون بیرون نیاین که یه وقت بهتون اسیب نزنن بلندشدیموامدیم ازدربریم بیرون که کلی ادموپشت دردیدیم که انگارمیخواستن به کمپانی حمله کنن سریع چندتابادیگارددورمونوگرفتن تابتونیم ردشیم تاپامونوبیرون گذاشتیم کلی فلش دوربین میخوردبه صورتمونودیدمونوضعیف میکردوکلی سوال میپرسیدنوارمیاهی حمله میکردن که خودشونوبرسونن بهمون که بادیگارداازمون محافظت میکردن_جونگ کوکاچرابه من خیانت کردی_جونگکوک بگوکه دروغه بگوحقیقت نداره یکیشون خودشورسوندبه کوکوهلش دادکه باعث شدسرش بخوره به تیربرق کناریمون ولی هیچی نگف که کشیدمش طرف خودم+خوبی جونگ کوک ببینمت ولی سرشوطرفم نچرخوندکوک:خوبم هیونگ چیزیم نشد جلویه خودم گذاشتمشوبقیه اعضادورش وایسادن الان جونگکوک بیشترازبقیه ت خطره _جونگ کوک توقلب ماروشکستی دیگه حق نداری توگروه باشی باید بری دیگه نبایدبمونی _اگه بمونی کل گروه به خاطرت باید دیسبندبشه باهرحرفشون انگاریه تیربه قلبم میخوردجونگکوک چطورداشت تحمل میکردتاوقتی رسیدیم به ونوسوار شدیم جونمون دررفت.....کوک
موقع راه رفتن یکی هولم دادسرم خوردبه یه جایی گرمیه یه چیزی مثه خونواحساس کردم ولی برنگشتم اخم نگفتم دردی که ازحرفای ارمیابه قلبم ریخته بوددردش بیشترازضربه ای بودکه به سرم خوردمیتونستم بفهمم چقداعضانگرانمن منووسط گذاشتنودورم حصارشدن تابهم اسیبی نرسه ولی الان انقدحالم بدبودکه هیچی برام مهم نبود حتی مردن بعضی وقتاازاینکه ایدل شدم پشیمون میشم باخودم میگم کاش هیچ وقت همچین کاری نمیکردم سوارون شدیموراه افتادیم طرف خونه کنارپنجره نشستم تا اعضازخم سرمونبینن رسیدیم خونه زودترازبقیه رفتم بیرونوسریع رفتم توتاواردلابی شدم دختراهجوم اوردن سمتمومیپرسیدن چیشده ولی فقط الان میخواستم تنهاباشموهیچی نگم ازشون ردشدموداشتم میرفتم طرف اتاقم که رستادویدجلومودستاشوقاب صورتم کردکه باعث شدوایسموباتعجب نگاش کنم
۵.۳k
۰۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.