جرعهایازتو
╭────────╮
𝐚 𝐬𝐢𝐩 𝐨𝐟 𝐲𝐨𝐮
╰────────╯
جـرعــهایازتــو⁶
روی تخت دراز کشیده بودم که یهو یه صدا شنیدم.
چه ملودی عجیبی،انگار روحمو نوازش میکنه.
بلند شدم و از اتاق رفتم بیرون.
از پله ها رفتم بالا و به سمت اتاقی که صدا از اونجا میومد قدم برداشتم.
آروم و پاورچین به در نزدیک شدم.
این صدای پیانوئه؟
در نیمه باز بود.
از لابه لایه در به داخل خیره شدم.
اون جونگ کوکه؟
اون حالت ترسناک روی صورتش نبود.
انگشتاش رو اروم روی نت های پیانو تکون میداد.
جوری محو نگاهش بودم که اصلا متوجه نشدم که برگشته و داره نگاهم میکنه.
جا خوردم و چند قدم رفتم عقب.
لب زدم:ب..ببخشید..داشتم از اینجا..
یهو یه لبخند زد،یه لبخند ساده نه..لبخندی که از جنس بهشت بود.
با همون لبخند گفت:خانمِ..،راستی من هنوز اسمتو نمیدونم
لب زدم:اسمم..اسمم لورنِ،پارک لورن
سرشو تکون داد و گفت:خانم لورن،چرا یواشکی تماشا میکنی،میتونی بیای داخل
با اینکه حس میکردم یه حقه ست ولی نتونستم جلوی پاهامو بگیرم و رفتم تو.
دوباره شروع کرد به پیانو زدن.
روی صندلی نشستم و مشغول گوش دادن شدم.
بعد لحظه ای چشمام سنگین شد و به عالم بی خبری رفتم.
چرا انقدر سرده؟
آروم چشمامو باز کردم.
پنجره باز بود و ماهِ کامل توی آسمون شب خود نمایی میکرد.
سوز سرد باد پرده رو به رقص در آورده بود.
سرمو چرخوندم.
جونگ کوک روی کاناپه لم داده بود و یه جام مشـ ـروب توی دستاش بود.
تا چشمش افتاد به من گفت:بلاخره بیدار شدی
از روی صندلی بلند شدم و گفتم:تو..
جرعه ای نوشید و گفت:نترس کاری نکردم،اصلا خوشم نمیاد وقتی طعمهم خوابه خونـشو بچشم
از روی کاناپه بلند شد و به سمت پنجره رفت.
جام رو به سمت ماه گرفت و گفت:امشب ماه کامله،و این یعنی امشب،شب فرمانروایی ما خوناشام هاست
جام رو گذاشت لب پنجره،به سمت من قدم برداشت و گفت:توی ۲۷۰ سال زندگیم انسان های زیادی دیدم،اما خون هیچ کدومشون به اندازه تو برام وسوسه انگیز نبوده
نوری که توی چشماش بود بهم حس آرامش میداد.
این نور باعث میشد توی هر موقعیتی بهش اعتماد کنم...
#فیک#رمان#جیمین#بی_تی_اس#جرعه_ای_ازتو#وی#تهیونگ#جونگکوک#شوگا#نامجون#جی_هوپ#جین#سناریو
𝐚 𝐬𝐢𝐩 𝐨𝐟 𝐲𝐨𝐮
╰────────╯
جـرعــهایازتــو⁶
روی تخت دراز کشیده بودم که یهو یه صدا شنیدم.
چه ملودی عجیبی،انگار روحمو نوازش میکنه.
بلند شدم و از اتاق رفتم بیرون.
از پله ها رفتم بالا و به سمت اتاقی که صدا از اونجا میومد قدم برداشتم.
آروم و پاورچین به در نزدیک شدم.
این صدای پیانوئه؟
در نیمه باز بود.
از لابه لایه در به داخل خیره شدم.
اون جونگ کوکه؟
اون حالت ترسناک روی صورتش نبود.
انگشتاش رو اروم روی نت های پیانو تکون میداد.
جوری محو نگاهش بودم که اصلا متوجه نشدم که برگشته و داره نگاهم میکنه.
جا خوردم و چند قدم رفتم عقب.
لب زدم:ب..ببخشید..داشتم از اینجا..
یهو یه لبخند زد،یه لبخند ساده نه..لبخندی که از جنس بهشت بود.
با همون لبخند گفت:خانمِ..،راستی من هنوز اسمتو نمیدونم
لب زدم:اسمم..اسمم لورنِ،پارک لورن
سرشو تکون داد و گفت:خانم لورن،چرا یواشکی تماشا میکنی،میتونی بیای داخل
با اینکه حس میکردم یه حقه ست ولی نتونستم جلوی پاهامو بگیرم و رفتم تو.
دوباره شروع کرد به پیانو زدن.
روی صندلی نشستم و مشغول گوش دادن شدم.
بعد لحظه ای چشمام سنگین شد و به عالم بی خبری رفتم.
چرا انقدر سرده؟
آروم چشمامو باز کردم.
پنجره باز بود و ماهِ کامل توی آسمون شب خود نمایی میکرد.
سوز سرد باد پرده رو به رقص در آورده بود.
سرمو چرخوندم.
جونگ کوک روی کاناپه لم داده بود و یه جام مشـ ـروب توی دستاش بود.
تا چشمش افتاد به من گفت:بلاخره بیدار شدی
از روی صندلی بلند شدم و گفتم:تو..
جرعه ای نوشید و گفت:نترس کاری نکردم،اصلا خوشم نمیاد وقتی طعمهم خوابه خونـشو بچشم
از روی کاناپه بلند شد و به سمت پنجره رفت.
جام رو به سمت ماه گرفت و گفت:امشب ماه کامله،و این یعنی امشب،شب فرمانروایی ما خوناشام هاست
جام رو گذاشت لب پنجره،به سمت من قدم برداشت و گفت:توی ۲۷۰ سال زندگیم انسان های زیادی دیدم،اما خون هیچ کدومشون به اندازه تو برام وسوسه انگیز نبوده
نوری که توی چشماش بود بهم حس آرامش میداد.
این نور باعث میشد توی هر موقعیتی بهش اعتماد کنم...
#فیک#رمان#جیمین#بی_تی_اس#جرعه_ای_ازتو#وی#تهیونگ#جونگکوک#شوگا#نامجون#جی_هوپ#جین#سناریو
- ۲۰۵
- ۱۹ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط