جرعهایازتو

╭────────╮
‌ ‌ ‌ 𝐚 𝐬𝐢𝐩 𝐨𝐟 𝐲𝐨𝐮 ‌
╰────────╯
جـرعــه‌ای‌از‌تــو⁴
همه چی تموم شد،دیگه شانسی برای برگشتن ندارم.
با صدای در داد بلندی کشیدم.
دختر مهربون زیر لب خندید و به سمتم اومد.
جلوم نشست و گفت:جونگ کوک و راضی کردم امشب بیای بیرون و شام بخوری
آروم گفتم:تو..
با لبخند گفت:اوو،من خودمو بهت معرفی نکردم،من جئون یورا‌ هستم،دختر عموی جونگ کوک و..،یه نیمه انسانم،یعنی مادرم انسانه و پدرم خوناشام
بعد کمی مکث گفت:میتونم بپرسم اسمت چیه؟
لب زدم:لورن،پارک لورن
دستمو گرفت و بلندم کرد،به سمت در رفت و گفت:نترس،جونگ کوک توی اتاقشه
یه کاسه سوپ گذاشت جلوم و گفت:دست پخت خودمه
و بعد روی صندلی نشست
نگاهی به یورا انداختم که لبخندی زد.
قاشقو برداشتم و کمی از سوپ خوردم.
خیلی خوشمزه بود.
لبخند ملیحی زدم و گفتم:خودت نمیخوری؟
لبخندش محو شد و لب زد:راستش،خوناشاما نمیتونن مزه هر غذایی رو حس کنن،یه جورایی انگار کاغذ میجوئن
سرمو تکون دادم و گفتم:احیانا قرار نیست که...
با خنده گفت:نــــه،ما نیمه انسانا میتونیم خودمونو کنترل کنیم،من خون‌های کیسه ای رو ترجیح میدم
قاشقو گذاشتم روی میز و گفتم:مرسی،اشتهام کور شد
دستشو گذاشت جلوی دهنش و گفت:ببخشید
بعد لحظه ای سکوت گفت:خوابت نمیاد؟،میتونی توی اتاق مهمون بخوابی
نور ماهی که از پنجره می تابید،اتاقی که توی تاریکی محو شده بود رو کمی روشن می کرد.
روی تخت نشستم و از پنجره به ماه خیره شدم.
هیچکس توی خونه منتظرم نیست،حتی مطمئنم تا الان هیچکس متوجه نشده من گم شدم.
دلیلی هم برای برگشتن ندارم.
چاره ای ندارم که اینجا بمونم و طعمه یه خوناشام بشم.

با سردرد شدیدی که داشتم بیدار شدم.
دیشب اصلا نتونستم بخوابم.
بلند شدم و از اتاق رفتم بیرون...

#فیک#رمان#جیمین#بی_تی_اس#جرعه_ای_ازتو#وی#تهیونگ#جونگکوک#شوگا#نامجون#جی_هوپ#جین#سناریو
دیدگاه ها (۴)

╭────────╮ ‌ ‌ ‌ 𝐚 𝐬𝐢𝐩 𝐨𝐟 𝐲𝐨𝐮 ‌ ╰────────╯جـ...

╭────────╮ ‌ ‌ ‌ 𝐚 𝐬𝐢𝐩 𝐨𝐟 𝐲𝐨𝐮 ‌ ╰────────╯جـ...

╭────────╮ ‌ ‌ ‌ 𝐚 𝐬𝐢𝐩 𝐨𝐟 𝐲𝐨𝐮 ‌ ╰────────╯جـ...

╭────────╮ ‌ ‌ ‌ 𝐚 𝐬𝐢𝐩 𝐨𝐟 𝐲𝐨𝐮 ‌ ╰────────╯جـ...

╭────────╮ ‌ ‌ ‌ 𝐚 𝐬𝐢𝐩 𝐨𝐟 𝐲𝐨𝐮 ‌ ╰────────╯جـ...

پارت ۱۴

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط