جرعهایازتو
╭────────╮
𝐚 𝐬𝐢𝐩 𝐨𝐟 𝐲𝐨𝐮
╰────────╯
جـرعــهایازتــو⁷
نوری که توی چشماش بود بهم حس آرامش میداد.
این نور باعث میشد توی هر موقعیتی بهش اعتماد کنم.
از دستم گرفت و بلندم کرد.
موهامو از توی صورتم زد کنار و نگاهشو توی صورتم چرخوند.
از کمرم گرفت،منو به خودش چسبوند و لبشو گذاشت روی گردنم.
دردی احساس نکردم اما کل بدنم یخ زد.
لحظه ای بعد لبشو جدا کرد و زمزمه وار گفت:همیشه انقدر مطیع بودی؟
لب زدم:مگه چاره دیگه ای هم دارم؟
زیر لب خندید و نگاهشو توی صورتم چرخوند.
چشمامو از روش برداشتم و به زمین دوختم.
نمیخواستم اغوام کنه،نمیخواستم اون چشما گولم بزنن.
از چونم گرفت و مجبورم کرد نگاهش کنم.
_تو..ازم میترسی؟
نا خود آگاه گفتم:میترسم اغوام کنی
نیشخندی زد و هلم داد به سمت تخت.
روم خیمه زد و نزدیک گوشم زمزمه کرد:چه بخوای یا نخوای مال منی
لبشو گذاشت روی لبم و شروع کرد به با ولع بوسیدن.
چرا حالت تهوع دارم؟..
لبم..لبم داره میسوزه.
آروم چشمامو باز کردم.
یهو چهره جونگ کوک که خوابیده بود اومد جلوی چشمم.
سریع دستامو گذاشتم روی دهنم تا صدام در نیاد.
وقتی خوابه چه معصوم به نظر میاد.
آروم پتو رو زدم کنار و از تخت رفتم پایین.
و پاورچین به سمت در قدم برداشتم که یهو صورت خودمو تو آینه دیدم.
چرا لبام زخمی شده؟
اتفاقات دیشب یادم اومد..
حتما با دندونای نیشش لبمو زخمی کرده.
از اتاق رفتم بیرون و نفس عمیقی کشیدم.
داشتم از پله ها میرفتم پایین که چشمم خورد به یورا.
_لورن..،چرا داری از بالا میای؟
یه لبخند فیک زدم و گفتم:راستش..،یکم کنجکاو شدم،میخواستم ببینم این بالا چه خبره
قدمی به سمت پله ها برداشت و گفت:لبت..
دستمو گذاشتم روی لبم و گفتم:وفتی خواب بودم زخمیش کردم
دستمو گرفت و گفت:بیا تا روش پماد بزنم
یکم از پماد رو زد روی لبم و...
#فیک#رمان#جیمین#بی_تی_اس#جرعه_ای_ازتو#وی#تهیونگ#جونگکوک#شوگا#نامجون#جی_هوپ#جین#سناریو
𝐚 𝐬𝐢𝐩 𝐨𝐟 𝐲𝐨𝐮
╰────────╯
جـرعــهایازتــو⁷
نوری که توی چشماش بود بهم حس آرامش میداد.
این نور باعث میشد توی هر موقعیتی بهش اعتماد کنم.
از دستم گرفت و بلندم کرد.
موهامو از توی صورتم زد کنار و نگاهشو توی صورتم چرخوند.
از کمرم گرفت،منو به خودش چسبوند و لبشو گذاشت روی گردنم.
دردی احساس نکردم اما کل بدنم یخ زد.
لحظه ای بعد لبشو جدا کرد و زمزمه وار گفت:همیشه انقدر مطیع بودی؟
لب زدم:مگه چاره دیگه ای هم دارم؟
زیر لب خندید و نگاهشو توی صورتم چرخوند.
چشمامو از روش برداشتم و به زمین دوختم.
نمیخواستم اغوام کنه،نمیخواستم اون چشما گولم بزنن.
از چونم گرفت و مجبورم کرد نگاهش کنم.
_تو..ازم میترسی؟
نا خود آگاه گفتم:میترسم اغوام کنی
نیشخندی زد و هلم داد به سمت تخت.
روم خیمه زد و نزدیک گوشم زمزمه کرد:چه بخوای یا نخوای مال منی
لبشو گذاشت روی لبم و شروع کرد به با ولع بوسیدن.
چرا حالت تهوع دارم؟..
لبم..لبم داره میسوزه.
آروم چشمامو باز کردم.
یهو چهره جونگ کوک که خوابیده بود اومد جلوی چشمم.
سریع دستامو گذاشتم روی دهنم تا صدام در نیاد.
وقتی خوابه چه معصوم به نظر میاد.
آروم پتو رو زدم کنار و از تخت رفتم پایین.
و پاورچین به سمت در قدم برداشتم که یهو صورت خودمو تو آینه دیدم.
چرا لبام زخمی شده؟
اتفاقات دیشب یادم اومد..
حتما با دندونای نیشش لبمو زخمی کرده.
از اتاق رفتم بیرون و نفس عمیقی کشیدم.
داشتم از پله ها میرفتم پایین که چشمم خورد به یورا.
_لورن..،چرا داری از بالا میای؟
یه لبخند فیک زدم و گفتم:راستش..،یکم کنجکاو شدم،میخواستم ببینم این بالا چه خبره
قدمی به سمت پله ها برداشت و گفت:لبت..
دستمو گذاشتم روی لبم و گفتم:وفتی خواب بودم زخمیش کردم
دستمو گرفت و گفت:بیا تا روش پماد بزنم
یکم از پماد رو زد روی لبم و...
#فیک#رمان#جیمین#بی_تی_اس#جرعه_ای_ازتو#وی#تهیونگ#جونگکوک#شوگا#نامجون#جی_هوپ#جین#سناریو
- ۲۷۰
- ۲۱ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط