پارت سی و هشتم

پارت سی و هشتم



رمان دیدن دوباره ی تو


وایییی....
خـــــدا .... مردم.....
وایـــــی.... چقدر پامـــــم درددد.... می کنه...
ایلین اومد جفتم نشست و گفت.....
آیلین _ وای.... ستاره .... چقدر چیز خریدم......
راستی تو چرا چیزی نخریدی......
وای ... این آیلین هم تو اطن هیلی ویلی.... وقت گیر اورده ها......
داشتم برا خودم غر میزدم که بچه ها اومدن......
و مانی گفت .......
مانی _ بچه ها...... میدونم خیلی خسته شدین ... اما الان حتمی باید یه رستورانی بریم... دعوت من.....
همه قبول کردن.....
خواستیم بریم که مانی دوباره گفت .......
مانی _ بچه ها.... وایسین .... من زنگ زدم به دوتا از بچه ها گفتم که بیان.....
حالا تا اونا میان ... بگین شام رو همون تو رستوران بخوریم یا بخریم ببریم تو پارک بشینیم بخوریم.....؟؟؟
با این حرف مانی همه باهم گفتن..... البته همه به جز من....
همه _ پارررکککککک.....
مانی هم با تکون دادن سرش موافقتش رو اعلام کرد ....
همه رفتیم دم پاساژ که . مانی گفت....
مانی _ اومدن ... اومدن....
دیدم یه پورشه ی مشکی و خوشگل اومد وایساد رو به روی پاساژ و دو نفر پیاده شدن......
شروع کردم به آنالیز کردن....
اول از راننده و پسری که پشت فرمون بود شروع کردم....
وایی چقدر خوشگل .... بود کفشاش.... وای عجب تیپی ...
ننه.... این خو با من ست کرده .......
رسدم به کله ی یارو......
یا صاحب جن و پری......
این خو شتر خودمونه.........
دیدگاه ها (۶)

پارت سی و نهمرمان دیدن دوباره ی توایـــــن اینجا چیکار میکنه...

پارت چهلمرمان دیدن دوباره ی تویه کم قدم زدیم......و ده دقیقه...

پارت سی و هفتمرمان دیدن دوباره ی توستاره _ اها..... یافتم......

#پارت سی و شش.. #رمان دیدن دوباره ی تو...

من و ملاقات با BTSpart«۱۱»سوسانو : بریم؟من : بدون خدافظی ؟سو...

پارت یک

جیمین فیک زندگی پارت ۵۷#

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط