پارت چهلم
پارت چهلم
رمان دیدن دوباره ی تو
یه کم قدم زدیم......
و ده دقیقه یعدش رفتیم پیش بچه ها.....
داشتن جرعت و حقیقت بازی میکردن....
ماهم رفتیم ...
و نشستیم پیششون تا بازی کنیم.....
مهرسا بطری رو چرخوند...
افتاد روی من و عسل ....
عسل حقیقت رو انتخاب کرد......
من _ عسل .. تا حالا مست کردی...؟؟
عسل بعد یکم من..من کردن گفت…………
عسل _ اره یه بار رفته بودیم خونه ی دوست بابام یعنی فقط بچه هاش بودن ... اونجا فکر کردم آبه خوردم....
آهانی گفتم و مهرسا دوباره بطری رو چرخوند....
اینبار افتاد رو مهرسا و مانی...
مهرسا بر خلاف تصورم جرعت رو انتخاب کرد..
مانی_ خب خواهری پاشو شلوارت رو درار.....
مهرسا ایشی گفت و خواست شلوارش رو در بیاره همه مشتاقانه بهش نگاه میکردن....
البته به جز شروین ... که پاشد رفت....
تا نبینه منم چون زیاد مشتاق نبودم پاشدم رفتم ....
پشت درخت تا نبینمش.....
مثل اینکه شروین رفته بود تو ماشین...
وقتی صدای بچه ها رو شنیدم که میگفتن بطری رو بچرخون منم رفتم و دیدم مهرسا خیلی خونسرد نشسته....
رمان دیدن دوباره ی تو
یه کم قدم زدیم......
و ده دقیقه یعدش رفتیم پیش بچه ها.....
داشتن جرعت و حقیقت بازی میکردن....
ماهم رفتیم ...
و نشستیم پیششون تا بازی کنیم.....
مهرسا بطری رو چرخوند...
افتاد روی من و عسل ....
عسل حقیقت رو انتخاب کرد......
من _ عسل .. تا حالا مست کردی...؟؟
عسل بعد یکم من..من کردن گفت…………
عسل _ اره یه بار رفته بودیم خونه ی دوست بابام یعنی فقط بچه هاش بودن ... اونجا فکر کردم آبه خوردم....
آهانی گفتم و مهرسا دوباره بطری رو چرخوند....
اینبار افتاد رو مهرسا و مانی...
مهرسا بر خلاف تصورم جرعت رو انتخاب کرد..
مانی_ خب خواهری پاشو شلوارت رو درار.....
مهرسا ایشی گفت و خواست شلوارش رو در بیاره همه مشتاقانه بهش نگاه میکردن....
البته به جز شروین ... که پاشد رفت....
تا نبینه منم چون زیاد مشتاق نبودم پاشدم رفتم ....
پشت درخت تا نبینمش.....
مثل اینکه شروین رفته بود تو ماشین...
وقتی صدای بچه ها رو شنیدم که میگفتن بطری رو بچرخون منم رفتم و دیدم مهرسا خیلی خونسرد نشسته....
۸.۶k
۱۸ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.