پارت سی و نهم
پارت سی و نهم
رمان دیدن دوباره ی تو
ایـــــن اینجا چیکار میکنه.......
خـــدایا ....
حتما اون یکی هم اشکانه.....
نگام رو از شروین گرفتم و به اون یکی نگاه کردم ....
تیپش برام آشنا بود.....
رفتم بالاتر که.....
جاااااااانننننننننننن........
سینا دیگه چیکار میکنه اینجا.... وللش حتما اومده پیش پریا...
دوباره به شروین نگاه کردم ....
وااا.... این چرا همچین من رو نگاه میکنع....
هیی خــدا ..... عشقمون هم خل شد رفتتتت ....
خدایا.. خب لا اقد مارو عاشق یکی میکردی که مخ داشته باشه .....
این چیه دیگه.....
وجدان_ خو .. نمیخواستی عاشقش نمی شدی.... تو که از هرچی پسر هست بدت میومد..... حالا چی شدی....
ستاره _ وجی....جون..خفـــه...
بیا میبینی خدا .... خل هم شدم رفتت.....
با نیشگون عسل به خودم اومدم....
که.....
بععللللههه......
تمام مدتی که من داشتم با خودم صحبت می کردم ....
چشمام میخ شده بود رو صورت این شترعه....
جدا راست میگم ها.... کپیه شتره....
( اگه شبیشه لطفا کامنت بزارین.... اگه شبیه شتر هم نیست کامنت بزارین)
هــی خداا....
سوار ماشین امیر شدیم..... و روندیم طرف پارک....
رو به روی پارکیه رستوران بود که غذا ها و فسفود هاش حرف نداشت.......
وقتی رسیدیم مانی گفت که چی میخورین.... من چون گشنم نبود... چیزی سفارش ندادم....
وقتی به شروبن نگاه کردم دیدم اونم چیزی نخواسته....
مانی رفت ... تا سفارش بده .... ماهم نشستیم تو پارک....
سفارش ها رو که آوردن همه مشغول خوردن شدن....
من هم که حوصلم سر رفته بود در حد المپیک .. ...
شروین هم همینطور...
چون هی اخم هاش می رفت تو همــــ......
داشتم خیره خیره نگاش می کردم ...
که یهو..... برگشت و نگام کرد....
منم فورا سرم رو انداختم پایین و با انگشتام ور رفتم...
یه ده دقیقه بعد شروین رو به من گفت.....
شروین _ ستاره ... تا اینا دارن میخورن بیا تا ما هم بریم یه دوری بزنیم ....
حرفش رو با سر تایید کردم .....
و پاشدم .....
رمان دیدن دوباره ی تو
ایـــــن اینجا چیکار میکنه.......
خـــدایا ....
حتما اون یکی هم اشکانه.....
نگام رو از شروین گرفتم و به اون یکی نگاه کردم ....
تیپش برام آشنا بود.....
رفتم بالاتر که.....
جاااااااانننننننننننن........
سینا دیگه چیکار میکنه اینجا.... وللش حتما اومده پیش پریا...
دوباره به شروین نگاه کردم ....
وااا.... این چرا همچین من رو نگاه میکنع....
هیی خــدا ..... عشقمون هم خل شد رفتتتت ....
خدایا.. خب لا اقد مارو عاشق یکی میکردی که مخ داشته باشه .....
این چیه دیگه.....
وجدان_ خو .. نمیخواستی عاشقش نمی شدی.... تو که از هرچی پسر هست بدت میومد..... حالا چی شدی....
ستاره _ وجی....جون..خفـــه...
بیا میبینی خدا .... خل هم شدم رفتت.....
با نیشگون عسل به خودم اومدم....
که.....
بععللللههه......
تمام مدتی که من داشتم با خودم صحبت می کردم ....
چشمام میخ شده بود رو صورت این شترعه....
جدا راست میگم ها.... کپیه شتره....
( اگه شبیشه لطفا کامنت بزارین.... اگه شبیه شتر هم نیست کامنت بزارین)
هــی خداا....
سوار ماشین امیر شدیم..... و روندیم طرف پارک....
رو به روی پارکیه رستوران بود که غذا ها و فسفود هاش حرف نداشت.......
وقتی رسیدیم مانی گفت که چی میخورین.... من چون گشنم نبود... چیزی سفارش ندادم....
وقتی به شروبن نگاه کردم دیدم اونم چیزی نخواسته....
مانی رفت ... تا سفارش بده .... ماهم نشستیم تو پارک....
سفارش ها رو که آوردن همه مشغول خوردن شدن....
من هم که حوصلم سر رفته بود در حد المپیک .. ...
شروین هم همینطور...
چون هی اخم هاش می رفت تو همــــ......
داشتم خیره خیره نگاش می کردم ...
که یهو..... برگشت و نگام کرد....
منم فورا سرم رو انداختم پایین و با انگشتام ور رفتم...
یه ده دقیقه بعد شروین رو به من گفت.....
شروین _ ستاره ... تا اینا دارن میخورن بیا تا ما هم بریم یه دوری بزنیم ....
حرفش رو با سر تایید کردم .....
و پاشدم .....
۷.۵k
۱۷ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.