پارت ۶۴
پارت ۶۴
من لبخندی زدم و گفتم : اشکال نداره از این به بعد ما رو داری .
ترانه لبخندی زد و گفت : خوبه حداقلش اینه که میتونم با چند نفر غیبت پسرا رو بکنم .
کیارش با ابروهای بالا رفته نگاش کرد و گفت : که غیبت ما پسرا رو بکنید ؟
من : ها ؟ چیه ؟
خوشت نیومد ؟
ترانه خندید و گفت : مگه دست خودشه که خوشش نیاد .
چشمکی بهش زدم و گفتم : خوب کیارش جان اینجا رو خلوت کن تا ما دخترا چند کلمه با هم حرف بزنیم .
کیارش ابرویی بالا انداخت و گفت : امکان نداره در ضمن من با شما کار دارم .
من : من کاری ندارم .
آیدا : دریا خوب برو ببین چیکار داره .
من : مثل همیشه میخواد چرت و پرت بگه .
ترانه : ما از پشت هوات رو داریم .
من : خیلی هم خوب .
پشت سر کیارش رفتم و آروم غریدم : چه غلطی داری میکنی ؟
کیارش : این سوال منه اینجا چیکار میکنی ؟
من دوست پسرت بودم ؟
چرا باید نقش بازی کنی .
چرا یه مدته ناپدید شدی ؟
مگه شما شمال نبودید ؟
من : یکی یکی بپرس خوب .
اولش ترانه نباید هویت واقعیم رو بفهمه و بعدش به خاطر یکی از دوستام مجبورم جلو ترانه نقش بازی کنم پیگیر نشو .
برنگشتم تا ترانه شک نکنه و خونه دوستم میمونم پس نمیخواد غیرتی شی .
کیارش : منم باید باور کنم اونوقت ؟
من : میل خودته باور کنی یا نه ولی خودت که خوب میدونی واسه دوستام هر کاری میکنم.
در ضمن مواظب باش کسی از این قضیه بو نبره وگرنه مامان از همه کارات با خبر میشه .
اخم کرد و گفت : خانم طلبکارم هست .
من : حالا هم زود برو تا همه چی رو خراب نکردی .
برگشتم داخل و ترانه کنجکاو نگاهم کرد که گفتم : گفتم که چرت و پرت میخواد بگه .
ترانه : چی کارت داشت ؟
من : خواست بدونه چجوری باهات آشنا شدم و اینکه چرا یه مدته نرفتیم خونشون آخه روابط خانوادگی هم داریم .
ترانه : اها
من : کی پایه ی خریده ؟
ترانه : وای عالی میشه من یه پاساژ خوب میشناسم که لباساش عالین .
آیدا : ایول که.
من لباس میخوام واسه عروسی .
ترانه : پس بریم دیگه منتظر چی هستیم .
همگی سوار ماشین ترانه شدیم و ما رو به یه پاساژ خیلی شیک برد .
من : عجیبه تا حالا ابنجا نیومدم .
ترانه : زیاد معروف نیست ولی لباساش عالین .
لبختدی زدم و وارد شدیم .
ترانه یه مانتو به سلیقه من خرید و منم یه مانتو با سلیقه ی اون .
آیدا هم یه لباس بلند و آلبالویی گرفت که روی سینه هاش مهره دوزی شده بود و از پایین کلوش بود و آستیناش هم سه ربع بود .
بعد از پاساژ رفتیم و بستنی خوردیم و بعدشم برگشتیم خونه ترانه تا یاشار بیاد دنبالمون .
ترانه : من کهخیلی خسته شدم .
من : ولی یه چیز میچسبه .
ترانه : چی ؟
من : اسپاگتی .
ترانه با چشای درشت شده گفت : بلدی درست کنی ؟
من و آیدا نگاهی به همدیگه انداختیم و با لبخندی که کنج لبام شکل گرفته بود گفتم : کافیه به من اعتماد کنی .
...
من لبخندی زدم و گفتم : اشکال نداره از این به بعد ما رو داری .
ترانه لبخندی زد و گفت : خوبه حداقلش اینه که میتونم با چند نفر غیبت پسرا رو بکنم .
کیارش با ابروهای بالا رفته نگاش کرد و گفت : که غیبت ما پسرا رو بکنید ؟
من : ها ؟ چیه ؟
خوشت نیومد ؟
ترانه خندید و گفت : مگه دست خودشه که خوشش نیاد .
چشمکی بهش زدم و گفتم : خوب کیارش جان اینجا رو خلوت کن تا ما دخترا چند کلمه با هم حرف بزنیم .
کیارش ابرویی بالا انداخت و گفت : امکان نداره در ضمن من با شما کار دارم .
من : من کاری ندارم .
آیدا : دریا خوب برو ببین چیکار داره .
من : مثل همیشه میخواد چرت و پرت بگه .
ترانه : ما از پشت هوات رو داریم .
من : خیلی هم خوب .
پشت سر کیارش رفتم و آروم غریدم : چه غلطی داری میکنی ؟
کیارش : این سوال منه اینجا چیکار میکنی ؟
من دوست پسرت بودم ؟
چرا باید نقش بازی کنی .
چرا یه مدته ناپدید شدی ؟
مگه شما شمال نبودید ؟
من : یکی یکی بپرس خوب .
اولش ترانه نباید هویت واقعیم رو بفهمه و بعدش به خاطر یکی از دوستام مجبورم جلو ترانه نقش بازی کنم پیگیر نشو .
برنگشتم تا ترانه شک نکنه و خونه دوستم میمونم پس نمیخواد غیرتی شی .
کیارش : منم باید باور کنم اونوقت ؟
من : میل خودته باور کنی یا نه ولی خودت که خوب میدونی واسه دوستام هر کاری میکنم.
در ضمن مواظب باش کسی از این قضیه بو نبره وگرنه مامان از همه کارات با خبر میشه .
اخم کرد و گفت : خانم طلبکارم هست .
من : حالا هم زود برو تا همه چی رو خراب نکردی .
برگشتم داخل و ترانه کنجکاو نگاهم کرد که گفتم : گفتم که چرت و پرت میخواد بگه .
ترانه : چی کارت داشت ؟
من : خواست بدونه چجوری باهات آشنا شدم و اینکه چرا یه مدته نرفتیم خونشون آخه روابط خانوادگی هم داریم .
ترانه : اها
من : کی پایه ی خریده ؟
ترانه : وای عالی میشه من یه پاساژ خوب میشناسم که لباساش عالین .
آیدا : ایول که.
من لباس میخوام واسه عروسی .
ترانه : پس بریم دیگه منتظر چی هستیم .
همگی سوار ماشین ترانه شدیم و ما رو به یه پاساژ خیلی شیک برد .
من : عجیبه تا حالا ابنجا نیومدم .
ترانه : زیاد معروف نیست ولی لباساش عالین .
لبختدی زدم و وارد شدیم .
ترانه یه مانتو به سلیقه من خرید و منم یه مانتو با سلیقه ی اون .
آیدا هم یه لباس بلند و آلبالویی گرفت که روی سینه هاش مهره دوزی شده بود و از پایین کلوش بود و آستیناش هم سه ربع بود .
بعد از پاساژ رفتیم و بستنی خوردیم و بعدشم برگشتیم خونه ترانه تا یاشار بیاد دنبالمون .
ترانه : من کهخیلی خسته شدم .
من : ولی یه چیز میچسبه .
ترانه : چی ؟
من : اسپاگتی .
ترانه با چشای درشت شده گفت : بلدی درست کنی ؟
من و آیدا نگاهی به همدیگه انداختیم و با لبخندی که کنج لبام شکل گرفته بود گفتم : کافیه به من اعتماد کنی .
...
۶۴.۸k
۱۹ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۷۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.