پارت ۶۵
پارت ۶۵
نه سرش رو تکون داد و من و آیدا رفتیم تو آشپزخونه تا مهارتمون رو به رخ بکشیم .
من ماکارونی ها رو اماده کردم و آیدا هم سسش رو .
ترانه هم سالاد درست کرد .
موهیتو هم درست کردم تا باهاش بخوریم .
بعد از آماده شدن غذا همگی با هم گفتیم : هوووورا . میز رو آماده کردیم و بعد از عکس گرفتن شروع به خوردن کردیم .
واقعا خوشمزه شده بود .
مزه ماکارونی با سس ترکیب شده بود و وقتی موهیتو رو باهاش میخوردی مزه اش بهتر میشد .
ترانه : کارتون حرف نداره .
فکر نمی کردم آشپزی هم بلد باشین .
من : البته ما اینقدر غذا رو خراب کردیم تا به اینجا رسیدیم .
ترانه : حسودیم شد واقعا .
معلومه خیلی با همدیگه هستین .
چشمکی زدم و گفتم : حسودیت نشه از این به بعد تو هم باهامون هستی .
لبخندی زد و همین موقع یاشارم زنگ زد .
من : آیدا یاشاره .
ترانه : بگو بیاد داخل غذا هم بخوره .
من : مشکلی نداره ؟
ترانه : نه بابا .
گوشی رو جواب دادم و گفتم : سلام خوبی یاشار ؟
یاشار : سلام من بیرون منتظرتونم .
من : شام خوردی ؟
یاشار : نه چطور ؟
من : بیا تو ما داریم شام میخوریم تو هم بیا بخور .
یاشار : باشه پس الان میام تو .
در رو واسش باز کردم و اومد تو .
با دیدن میز چشاش از اندازه طبیعیش بزرگتر شد و گفت : اینا رو شماها آماده کردین ؟
آیدا : از کجا فهمیدی ؟
یاشار : اخه غیر شماها کسی اینجا نیست .
من : الان واست میارم بشین سر میز .
نشست سر میز و من واسش یه خورده ریختم تو ظرف .
چنگال رو برداشت و شروع کرد به خوردن .
شوکه شد و گفت : خوشمزه اس .
من : غیر این انتظار داشتی ؟
یاشار : کدومتون ماکارونی رو پخته .
من : آیدا
آیدا : دریا
یاشار : ینی با هم پختین ؟
من : آره
ترانه هم سالاد رو آماده کرده .
ترانه : موهیتو هم دریا آماده کرد .
یاشار : خوشم اومد یه رستوران میتونید سه تایی باز کنیدا .
خندیدم و گفتم : فکر خوبیه .
خوب معرفی میکنم سرآشپز های محترم آیدا و ترانه و دریا .
همگی خندیدیم و غذامون رو خوردیم .
صدای قاشق و چنگال سکوت خونه رو شکسته بود و یاشار سومین بشقابش رو تموم کرد .
بعد از غذا از ترانه خداحافظی کردیم و برگشتیم خونه .
تو راه همگی ساکت بودیم و من خوابم برد .
با تکونای دستی از عالم خواب بیرون اومدم .
به زور چشام رو باز کردم که صورت آیدا تو دو سانتی متری صورتم بود .
از این زاویه بینیش خیلی بزرگ بود چشام رو بستم تا وقتی دوباره خواست صدام کنه بینیش رو بگیرم .
چند دقیقه گذشت اما هیچ صدایی نیومد اومدم چشام رو باز کنم که بین زمین و هوا معلق شدم خواستم جیغ بزنم اما خودم رو کنترل کردم و آروم چشام رو باز کردم که با یاشار مواجه شدم .
...
نه سرش رو تکون داد و من و آیدا رفتیم تو آشپزخونه تا مهارتمون رو به رخ بکشیم .
من ماکارونی ها رو اماده کردم و آیدا هم سسش رو .
ترانه هم سالاد درست کرد .
موهیتو هم درست کردم تا باهاش بخوریم .
بعد از آماده شدن غذا همگی با هم گفتیم : هوووورا . میز رو آماده کردیم و بعد از عکس گرفتن شروع به خوردن کردیم .
واقعا خوشمزه شده بود .
مزه ماکارونی با سس ترکیب شده بود و وقتی موهیتو رو باهاش میخوردی مزه اش بهتر میشد .
ترانه : کارتون حرف نداره .
فکر نمی کردم آشپزی هم بلد باشین .
من : البته ما اینقدر غذا رو خراب کردیم تا به اینجا رسیدیم .
ترانه : حسودیم شد واقعا .
معلومه خیلی با همدیگه هستین .
چشمکی زدم و گفتم : حسودیت نشه از این به بعد تو هم باهامون هستی .
لبخندی زد و همین موقع یاشارم زنگ زد .
من : آیدا یاشاره .
ترانه : بگو بیاد داخل غذا هم بخوره .
من : مشکلی نداره ؟
ترانه : نه بابا .
گوشی رو جواب دادم و گفتم : سلام خوبی یاشار ؟
یاشار : سلام من بیرون منتظرتونم .
من : شام خوردی ؟
یاشار : نه چطور ؟
من : بیا تو ما داریم شام میخوریم تو هم بیا بخور .
یاشار : باشه پس الان میام تو .
در رو واسش باز کردم و اومد تو .
با دیدن میز چشاش از اندازه طبیعیش بزرگتر شد و گفت : اینا رو شماها آماده کردین ؟
آیدا : از کجا فهمیدی ؟
یاشار : اخه غیر شماها کسی اینجا نیست .
من : الان واست میارم بشین سر میز .
نشست سر میز و من واسش یه خورده ریختم تو ظرف .
چنگال رو برداشت و شروع کرد به خوردن .
شوکه شد و گفت : خوشمزه اس .
من : غیر این انتظار داشتی ؟
یاشار : کدومتون ماکارونی رو پخته .
من : آیدا
آیدا : دریا
یاشار : ینی با هم پختین ؟
من : آره
ترانه هم سالاد رو آماده کرده .
ترانه : موهیتو هم دریا آماده کرد .
یاشار : خوشم اومد یه رستوران میتونید سه تایی باز کنیدا .
خندیدم و گفتم : فکر خوبیه .
خوب معرفی میکنم سرآشپز های محترم آیدا و ترانه و دریا .
همگی خندیدیم و غذامون رو خوردیم .
صدای قاشق و چنگال سکوت خونه رو شکسته بود و یاشار سومین بشقابش رو تموم کرد .
بعد از غذا از ترانه خداحافظی کردیم و برگشتیم خونه .
تو راه همگی ساکت بودیم و من خوابم برد .
با تکونای دستی از عالم خواب بیرون اومدم .
به زور چشام رو باز کردم که صورت آیدا تو دو سانتی متری صورتم بود .
از این زاویه بینیش خیلی بزرگ بود چشام رو بستم تا وقتی دوباره خواست صدام کنه بینیش رو بگیرم .
چند دقیقه گذشت اما هیچ صدایی نیومد اومدم چشام رو باز کنم که بین زمین و هوا معلق شدم خواستم جیغ بزنم اما خودم رو کنترل کردم و آروم چشام رو باز کردم که با یاشار مواجه شدم .
...
۶۱.۰k
۲۵ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.