پارت ۶۲
پارت ۶۲
آرش : ینی چی ؟
من : به مامان اینا چی گفتی ؟
آرش : گفتم به خاطر یه کاری که واسه من پیش اومده مجبوریم یه مدت بمونیم ، مامان گفت شما رو برگردونم بعد خودم برم که گفتم شما میخواید بمونید ولی خوب قانع نشد و زنگم که زد چواب ندادید منم هر بار یه بهانه آوردم که گوشیتون خرابه و اینا .
من : سعی کن قانعش کنی من باید برم دیگه .
خداخافظ .
آرش : خداحافظ
آیدا دستم رو فشرد و گفت : کار خوبی کردی که بهش گفتی .
من : حداقلش خیالم راحت تر شد .
آیدا لبخندی زد و گفت : خیال منم راحت شد .
خندیدم و آروم کنار گوشش گفتم : عشقتون سلام رسوند .
آیدا با لبخند گفت : واقعا ؟
من : نه فرصت ندادم ولی میدونستم نگرانته وگرمه من که واسش مهم نیستم .
آیدا : گمشو بابا تو واسش مهم نیستی ؟
همین آرش به خاطر تو حاضره جونش رو هم فدا کنه .
من : بعید میدونم ولی حداقلش اینه که از اون دوتا بهتره .
آیدا آروم خندید و گفت : به خاطر همینه که عاشقشم .
من : پررو نشو .
لبخند ژکوندی زد و گفت : میخوام پررو باشم حرفم نباشه .
خندم گرفت و یکی زدم پس کلش : اه چرا میزنی .
من : تا آدم شی .
آیدا : باید آدم ببینم که آدم شم دیگه .
من : نشنیدم چیزی گفتی ؟
آیدا : ها ؟ نه اشتباه تایپی بود .
من : خنگ تایپی چیه ؟
آیدا : گفتاری ؟ شنیداری ؟ دیداری ؟
من : خفه نشی تو .
یاشار : خانما دیر وقته باید بریم واسه فردا برنامه ریزی کنیم .
من : بریم .
بعد از رسیدن به خونه لباسا رو مرتب کردیم و تصمیم گرفتیم تا واسه فردا نقشه بریزیم .
آرش : خوب فردا طبق خواسته ی ترانه باید برید خونش .
من : به جز مرتب کردن لباس و اینا کاری دیگه هم باید بکنیم ؟
یاشار : سعی کنید بهش نزدیک بشید تا بتونه بهتون اعتماد کنه و فعلا هیچکار دیگه ای نکنین که باعث بشه بویی از ماجرا ببره .
آیدا : اما به خاطر پیشروی ماموریت لازم نیست رفت و آمد های خونشون رو چک کنیم .
یاشار : نامحسوس اینکارا رو بکنید ولی مباید بویی ببره خیلی مراقب باشید خیلی باهوشه .
من و آیدا نگاهیی به هم انداختیم و من گفتم : جزئیاتش رو با آیدا هماهنگ میکنیم ، شما خسته این برید استراحت کنید .
سرش رو تکون داد و رفت تو اتاق تا استراحت کنه .
من : راجب چی حرف بزنیم ؟
آیدا : رشته کلام رو باید به دست بگیریم تا یه وقت سوتی ندیم .
من : اما قبلش باید اطلاعاتی راجب صنعت مد بدونیم .
سرم رو تکون دادیم و تا صبح مشغول چک کردن شدیم .
بعد از اذان نماز خوندیم و خوابیدیم .
قرارمون برای عصر بود و همه موارد رو چک کردیم .
ساعت ۱۱ از خواب بلند شدم و بعد از شستن دست و صورتم رفتم تو آشپزخونه که میز اماده رو دیدم .
شوکه شده به میز نگاه کردم که کامل و مرتب چیده شده بود .
یه یادداشت رو یخچال بود که نوشته بود :
( بیدار شدید تماس بگیرید تا جزئیات رو چک کنیم .
یاشار )
...
آرش : ینی چی ؟
من : به مامان اینا چی گفتی ؟
آرش : گفتم به خاطر یه کاری که واسه من پیش اومده مجبوریم یه مدت بمونیم ، مامان گفت شما رو برگردونم بعد خودم برم که گفتم شما میخواید بمونید ولی خوب قانع نشد و زنگم که زد چواب ندادید منم هر بار یه بهانه آوردم که گوشیتون خرابه و اینا .
من : سعی کن قانعش کنی من باید برم دیگه .
خداخافظ .
آرش : خداحافظ
آیدا دستم رو فشرد و گفت : کار خوبی کردی که بهش گفتی .
من : حداقلش خیالم راحت تر شد .
آیدا لبخندی زد و گفت : خیال منم راحت شد .
خندیدم و آروم کنار گوشش گفتم : عشقتون سلام رسوند .
آیدا با لبخند گفت : واقعا ؟
من : نه فرصت ندادم ولی میدونستم نگرانته وگرمه من که واسش مهم نیستم .
آیدا : گمشو بابا تو واسش مهم نیستی ؟
همین آرش به خاطر تو حاضره جونش رو هم فدا کنه .
من : بعید میدونم ولی حداقلش اینه که از اون دوتا بهتره .
آیدا آروم خندید و گفت : به خاطر همینه که عاشقشم .
من : پررو نشو .
لبخند ژکوندی زد و گفت : میخوام پررو باشم حرفم نباشه .
خندم گرفت و یکی زدم پس کلش : اه چرا میزنی .
من : تا آدم شی .
آیدا : باید آدم ببینم که آدم شم دیگه .
من : نشنیدم چیزی گفتی ؟
آیدا : ها ؟ نه اشتباه تایپی بود .
من : خنگ تایپی چیه ؟
آیدا : گفتاری ؟ شنیداری ؟ دیداری ؟
من : خفه نشی تو .
یاشار : خانما دیر وقته باید بریم واسه فردا برنامه ریزی کنیم .
من : بریم .
بعد از رسیدن به خونه لباسا رو مرتب کردیم و تصمیم گرفتیم تا واسه فردا نقشه بریزیم .
آرش : خوب فردا طبق خواسته ی ترانه باید برید خونش .
من : به جز مرتب کردن لباس و اینا کاری دیگه هم باید بکنیم ؟
یاشار : سعی کنید بهش نزدیک بشید تا بتونه بهتون اعتماد کنه و فعلا هیچکار دیگه ای نکنین که باعث بشه بویی از ماجرا ببره .
آیدا : اما به خاطر پیشروی ماموریت لازم نیست رفت و آمد های خونشون رو چک کنیم .
یاشار : نامحسوس اینکارا رو بکنید ولی مباید بویی ببره خیلی مراقب باشید خیلی باهوشه .
من و آیدا نگاهیی به هم انداختیم و من گفتم : جزئیاتش رو با آیدا هماهنگ میکنیم ، شما خسته این برید استراحت کنید .
سرش رو تکون داد و رفت تو اتاق تا استراحت کنه .
من : راجب چی حرف بزنیم ؟
آیدا : رشته کلام رو باید به دست بگیریم تا یه وقت سوتی ندیم .
من : اما قبلش باید اطلاعاتی راجب صنعت مد بدونیم .
سرم رو تکون دادیم و تا صبح مشغول چک کردن شدیم .
بعد از اذان نماز خوندیم و خوابیدیم .
قرارمون برای عصر بود و همه موارد رو چک کردیم .
ساعت ۱۱ از خواب بلند شدم و بعد از شستن دست و صورتم رفتم تو آشپزخونه که میز اماده رو دیدم .
شوکه شده به میز نگاه کردم که کامل و مرتب چیده شده بود .
یه یادداشت رو یخچال بود که نوشته بود :
( بیدار شدید تماس بگیرید تا جزئیات رو چک کنیم .
یاشار )
...
۵۰.۱k
۱۴ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.