«عشق مافیا»
«عشق مافیا»
پارت ۲
من و لیا رفتیم تو کلاس
(پرش زمانی به ۳ ساعت بعد)
جیسو ویو
بالاخره مدرسه تموم شد و من و میا به سمت خونه حرکت کردیم وقتی مسیرمون جدا شد از هم خدافظی کردیم و هر کدوم رفتیم سمت خونه خودمون رفتیم وقتی رسیدم خونه تقریبا ساعت ۷ بود رفتم تو و به پدر و مادرم سلام کردم و وقتی می خواستم برم تو اتاقم که مامانم صدام کرد
مامان جیسو : فردا شب یه مهمونی خیلی بزرگ داریم که آدمای مهمی به اون مهمونی میان تو هم باید باشی
جیسو : باشه
جیسو ویو : مث همیشه دارن یه مهمونی می گیرن و من حوصله مهمونی هاشنو ندارم ولی نمی تونم بگم نمیام . بعد انجام دادن تکلیفام دیگه خیلی خسته بودم پس رفتم خوابیدم
(پرش زمانی به فردا صبح )
جیسو ویو
از خواب پاشدم صبحونه خوردم و آماده شدم و بعد با لیا به مدرسه رفتم . وقتی زنگ خورد و تو کلاس رفتیم دیدم کوک امروز اصلا حوصله نداره و ناراحته کلاس خیلی کسل کننده بود بعد از اینکه زنگ خورد من و لیا به بوفه مدسه رفتیم و غذا گرفتیم
لیا : چرا امروز انقد ساکتی
جیسو : خوابم میاد حوصله ندارم راستی امروز مامان بابام یه مهمونی گرفتن واقعا دوس ندارم تو مهمونی باشم ولی نمیشه میشه توهم بیای . لیا: نمیدو.. جیسو: بیا دیگه لطفا خوش میگذره . لیا : باشه
لیا ویو
بعد از اینکه مدرسه تموم شد من رفتم خونه ی جیسو تا با هم به مهمونی بریم
جیسو : سلام مامان میشه لیا هم بیاد باهامون به مهمونی
مامان جیسو : اشکال نداره میتونه بیاد حالا هردوتون برین آماده شین تا دیر نشده
لیا : جیسو من که لباس ندارم
جیسو : اشکال نداره من بهت لباس می دم
جیسو ویو
لیا یه پرهن مشکی جذب پوشید و منم یه پیرهن سفید و ساده تا بالای زانو پوشیدم ( اسلاید بعد ) و موهام رو حالت دادم و باز گزاشتم هردومون خیلی خوشگل شده بودیم
(پرش زمانی به دو ساعت بعد )
لیا ویو
مهمونی رو توی یه تالار خیلی بزرگ گرفته بودن و همه چی خیلی بهتر و خوشگل تر از چیزی بود که فکر می کردم
جیسو ویو
وقتی وارد مهمونی شدیم مامانم منو به بقیه معرفی می کرد . من و لیا نوشیدنی برداشتیم وقتی می خواستم بخورم یکدفه یکی به من خورد و اونو ریخت رو لباسم منم که حواسم پرت شده بود تا لباسمو تمیز کنم پام به یجا گیر کرد و رو یه پسره افتادم تا چند سانیه لبم روی لبش قفل شده بود سریع بلند شدم و وقتی خواستم ازش معذرت خواهی کنم دیدم اون پسره جئون جونگ کوکه .
پارت ۲
من و لیا رفتیم تو کلاس
(پرش زمانی به ۳ ساعت بعد)
جیسو ویو
بالاخره مدرسه تموم شد و من و میا به سمت خونه حرکت کردیم وقتی مسیرمون جدا شد از هم خدافظی کردیم و هر کدوم رفتیم سمت خونه خودمون رفتیم وقتی رسیدم خونه تقریبا ساعت ۷ بود رفتم تو و به پدر و مادرم سلام کردم و وقتی می خواستم برم تو اتاقم که مامانم صدام کرد
مامان جیسو : فردا شب یه مهمونی خیلی بزرگ داریم که آدمای مهمی به اون مهمونی میان تو هم باید باشی
جیسو : باشه
جیسو ویو : مث همیشه دارن یه مهمونی می گیرن و من حوصله مهمونی هاشنو ندارم ولی نمی تونم بگم نمیام . بعد انجام دادن تکلیفام دیگه خیلی خسته بودم پس رفتم خوابیدم
(پرش زمانی به فردا صبح )
جیسو ویو
از خواب پاشدم صبحونه خوردم و آماده شدم و بعد با لیا به مدرسه رفتم . وقتی زنگ خورد و تو کلاس رفتیم دیدم کوک امروز اصلا حوصله نداره و ناراحته کلاس خیلی کسل کننده بود بعد از اینکه زنگ خورد من و لیا به بوفه مدسه رفتیم و غذا گرفتیم
لیا : چرا امروز انقد ساکتی
جیسو : خوابم میاد حوصله ندارم راستی امروز مامان بابام یه مهمونی گرفتن واقعا دوس ندارم تو مهمونی باشم ولی نمیشه میشه توهم بیای . لیا: نمیدو.. جیسو: بیا دیگه لطفا خوش میگذره . لیا : باشه
لیا ویو
بعد از اینکه مدرسه تموم شد من رفتم خونه ی جیسو تا با هم به مهمونی بریم
جیسو : سلام مامان میشه لیا هم بیاد باهامون به مهمونی
مامان جیسو : اشکال نداره میتونه بیاد حالا هردوتون برین آماده شین تا دیر نشده
لیا : جیسو من که لباس ندارم
جیسو : اشکال نداره من بهت لباس می دم
جیسو ویو
لیا یه پرهن مشکی جذب پوشید و منم یه پیرهن سفید و ساده تا بالای زانو پوشیدم ( اسلاید بعد ) و موهام رو حالت دادم و باز گزاشتم هردومون خیلی خوشگل شده بودیم
(پرش زمانی به دو ساعت بعد )
لیا ویو
مهمونی رو توی یه تالار خیلی بزرگ گرفته بودن و همه چی خیلی بهتر و خوشگل تر از چیزی بود که فکر می کردم
جیسو ویو
وقتی وارد مهمونی شدیم مامانم منو به بقیه معرفی می کرد . من و لیا نوشیدنی برداشتیم وقتی می خواستم بخورم یکدفه یکی به من خورد و اونو ریخت رو لباسم منم که حواسم پرت شده بود تا لباسمو تمیز کنم پام به یجا گیر کرد و رو یه پسره افتادم تا چند سانیه لبم روی لبش قفل شده بود سریع بلند شدم و وقتی خواستم ازش معذرت خواهی کنم دیدم اون پسره جئون جونگ کوکه .
۱۸.۶k
۲۱ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.