زیباترین عشق پارت 22
مامان ارسلان _ دیانا جان چطور با ارسلان آشنا شدی
دیانا _(😢وای اگه بفهمم با اجازه وارد شدم ولم میکنن من بعد ارسلان چیکار کنم)
ارسلان _ دیانا با توئه مامان کجایی 😂
دیانا _ ها اها هیچی
ما تو شرکت آشنا شدیم منشی شرکت بودم و اشنایممون هم گفتن
مامان ارسلان _ اها چه خوب چقدم که برازنده اید و بهم میآیید
😍
راستی اون عسل اذدوتج کرد
ارسلان _ اون بره گمشه ازش بدم میاد
مامان ارسلان _ منم همین حسو نسبت بهش دارم
خب ارسلان جان دیانا ترکیه رو خوب نوشته فردا میبیریش ترکیه گردی و الانم برید بخوابید که خستس دیانامون
ارسلان _ معلومه که میبرم دیانا بلند شد بریم اتاق
دیانا _ چپ نگاش کردم 😏
بعد اومد دستمو گرفت و منو برد رفتیم اتاق
ارسلان _ خوب دیانا کجا راحتی که بخوابی
دیانا _ فعلا از هم باید دور باشیم باشه عزیزم 😊
ارسلان -_چراا دیانا آخه ما ک نامزدیم
دیانا _ فردا معلوم میشه 😔
ارسلان _چی؟
دیانا _بخواب هیچی
ارسلان _پس بیا تو روی تخت بخواب من رو زمین
دیانا _ ممنون ارسلان
ارسلان _خواهش جیگر
خلاصه خوابیدیم
دیانا _ من تا صبح به این فکر میکردم که اگه ارسلان بفهمه من با اجاره وارد شرکت شدم که اونو عاشق کنم نظرش عوض شه راجبم ولی باید بفهمه من الان واقعا عاشقشم 😭
گوشیرو باز کردم
متین 90 تا پیام داده بود 😱 رفتم دیدم همش نوشته تو بعذ عقد داداشمو ول میکنی من نمیذارم با داداشم باشی تو اجاره ای هستی یادت باشه
آه اه اه اه ول نمیکنه این لعنتی
خدااا 😢😢😢
صبح روز بعد
ارسلان _ دیانا بلند شو دیگه مگه نمیخوایم برین گردش
دیانا _ آه بزار بخوابم
ارسلان _ باشه بلند شو بریم اونجایی که میریم ویلا داریم
میخوابی
دیانا _ عهههه نه دیگه وایسا بخوابم
بظور بلندم کردو رفتیم پایین صبحانه خوردیم و رفتیم ماشین
ارسلان _ تغریبا میبرمت ماه عسل 😘😊🤣😍😂
دیانا _ ارسلان ماشینو میروند و خیلی خوشحال بود منم خواب بودم
رسیدیم من رفتم بالا ارسلان کیفهارو آورد
من بهش گفتم کارت دارم که خیلی مهمه تقربگیبت هوا تاریک شده بود آخه خیلی راه طولانی رفتیم ساعتای 7 شب بود رفتیم لب ساحل که باهاش حرف بزنم
ارسلان _ جانم مثلا میخوای چی بگی
دیانا _ رایگسش راستش
نه ول کن نمیگم
نه باید بگم خدا آخه چیکار کنم
ارسلان _ چی شده دیانای من
دیانا _ ماجرا رو با گریه از سیر تا پیاز براش تعریف کردم
ارسلان _ دیانا واقعا که آخه چرا
تو باید از اول بهم میگفتی وای همه چیو خراب کردی دیانا اهههه
دیانا _ داد میزد و با این حرفاش ام من گریه میکردم هم اون اینقد دستشو کوبوند بهم ساعتش شکست و دستش هونی شد رفتم که دستشو ببندم
دستشو کشید منم بهش نگاه کذگردم با بغض اون اصلا نگام نکرد من با گریه رفتم تو خونه و خیلیییی اعصابم خورد بود 🥺🥺😭😭😭
آخه نه یعنی ولم کرد نره خودشو بکشه نه خداابا چرا آخه
ارسلان _ با حرفای دیانا دیوونه شده بودم و خیلی ناراحت بودم کل شب تو بیرون بودم بارون میومد منم
خیس شده بودم
گریه میکردم اصلا حالم خراب بود با خودم فکر کردم دیانا الان تو چه حالا
نه ولی من زود قضاوت کردم اون متین و میکشم آخه دیانا گناهی نداشت عاشقش شدم عاشقم شد خودشم گفت ولم نمیکنه آخه من میدونم بدون اون هیچم نه باید از دبش دربیارم و زندگیمونو ادامه بدیم دیانا مال خودما جایی به جز قلب من نباید داشته باشه مگر اینکه اون از من خوشش نیاد ای دستم
رفتم خونه درو باز کردم دیانا رو صدا زدم جواب نمیداد خیلی نگران شدم رفتم پیش مبلا دیدم چشاش قرمز شده و داره میلرزه و و گریه میکنه هر اشکش میومد دلم آب میشد
دستشم خونی بود با این دیدن دستش حالم خیلی بد شد
رفتم جلوش نشستم نگام نمیکرد
یهو از چشمش اشک اومد
ارسلان _ دیانا دیگه گر یه نکن من عاشقتم و فهمیدم بدون تو هیچم خیلی برام ارزش داری کاری هم که کردی مهم نیست برام و بدون هیچ چیزی ارزش اون اشکاتو نداره بعد دستمو کشیدم رو گونش که اشکاشو پاک کنم دیانا با بغض نگام کرد منم بغض کرده بودم دست دیانا خون میومد گفتم چیشده جواب نداد رفتم آشپزخونه دیدم شیشه شکسته
رفتم لاندو آوردم دستشو تمیز کردم
و داشتم میرفتم حی میکردم اینجوری راحت تره شاید دوسم نداره و رو در وایسی وایساده
که گفت
دیانا _ نه نرو ارسلان آخه به کی قسم بخورم عاشقتم از وقتی رفتی بیرون حالم بد شده میدونی نمیتونم 1 دقیقه دوریتو تحنل کنم چرا میری آخه لعنتی اه خب منو درک کن دیگه
ارسلان _ دیگه اعصابم خورد شده بود داره گریه میکنه از خودم بدم اومد که باعا
ث شدم گریش بگیره بهش گفتم دیانا این سوالو میپرسم با صداقت جواب بده گرچه به نعقم نیست ببین من روانی وار عاشقتم ولی میخوام بدونم آیا تو هم منو دوست داری اگه
ادامه تو عکس
حمایت کنید
دیانا _(😢وای اگه بفهمم با اجازه وارد شدم ولم میکنن من بعد ارسلان چیکار کنم)
ارسلان _ دیانا با توئه مامان کجایی 😂
دیانا _ ها اها هیچی
ما تو شرکت آشنا شدیم منشی شرکت بودم و اشنایممون هم گفتن
مامان ارسلان _ اها چه خوب چقدم که برازنده اید و بهم میآیید
😍
راستی اون عسل اذدوتج کرد
ارسلان _ اون بره گمشه ازش بدم میاد
مامان ارسلان _ منم همین حسو نسبت بهش دارم
خب ارسلان جان دیانا ترکیه رو خوب نوشته فردا میبیریش ترکیه گردی و الانم برید بخوابید که خستس دیانامون
ارسلان _ معلومه که میبرم دیانا بلند شد بریم اتاق
دیانا _ چپ نگاش کردم 😏
بعد اومد دستمو گرفت و منو برد رفتیم اتاق
ارسلان _ خوب دیانا کجا راحتی که بخوابی
دیانا _ فعلا از هم باید دور باشیم باشه عزیزم 😊
ارسلان -_چراا دیانا آخه ما ک نامزدیم
دیانا _ فردا معلوم میشه 😔
ارسلان _چی؟
دیانا _بخواب هیچی
ارسلان _پس بیا تو روی تخت بخواب من رو زمین
دیانا _ ممنون ارسلان
ارسلان _خواهش جیگر
خلاصه خوابیدیم
دیانا _ من تا صبح به این فکر میکردم که اگه ارسلان بفهمه من با اجاره وارد شرکت شدم که اونو عاشق کنم نظرش عوض شه راجبم ولی باید بفهمه من الان واقعا عاشقشم 😭
گوشیرو باز کردم
متین 90 تا پیام داده بود 😱 رفتم دیدم همش نوشته تو بعذ عقد داداشمو ول میکنی من نمیذارم با داداشم باشی تو اجاره ای هستی یادت باشه
آه اه اه اه ول نمیکنه این لعنتی
خدااا 😢😢😢
صبح روز بعد
ارسلان _ دیانا بلند شو دیگه مگه نمیخوایم برین گردش
دیانا _ آه بزار بخوابم
ارسلان _ باشه بلند شو بریم اونجایی که میریم ویلا داریم
میخوابی
دیانا _ عهههه نه دیگه وایسا بخوابم
بظور بلندم کردو رفتیم پایین صبحانه خوردیم و رفتیم ماشین
ارسلان _ تغریبا میبرمت ماه عسل 😘😊🤣😍😂
دیانا _ ارسلان ماشینو میروند و خیلی خوشحال بود منم خواب بودم
رسیدیم من رفتم بالا ارسلان کیفهارو آورد
من بهش گفتم کارت دارم که خیلی مهمه تقربگیبت هوا تاریک شده بود آخه خیلی راه طولانی رفتیم ساعتای 7 شب بود رفتیم لب ساحل که باهاش حرف بزنم
ارسلان _ جانم مثلا میخوای چی بگی
دیانا _ رایگسش راستش
نه ول کن نمیگم
نه باید بگم خدا آخه چیکار کنم
ارسلان _ چی شده دیانای من
دیانا _ ماجرا رو با گریه از سیر تا پیاز براش تعریف کردم
ارسلان _ دیانا واقعا که آخه چرا
تو باید از اول بهم میگفتی وای همه چیو خراب کردی دیانا اهههه
دیانا _ داد میزد و با این حرفاش ام من گریه میکردم هم اون اینقد دستشو کوبوند بهم ساعتش شکست و دستش هونی شد رفتم که دستشو ببندم
دستشو کشید منم بهش نگاه کذگردم با بغض اون اصلا نگام نکرد من با گریه رفتم تو خونه و خیلیییی اعصابم خورد بود 🥺🥺😭😭😭
آخه نه یعنی ولم کرد نره خودشو بکشه نه خداابا چرا آخه
ارسلان _ با حرفای دیانا دیوونه شده بودم و خیلی ناراحت بودم کل شب تو بیرون بودم بارون میومد منم
خیس شده بودم
گریه میکردم اصلا حالم خراب بود با خودم فکر کردم دیانا الان تو چه حالا
نه ولی من زود قضاوت کردم اون متین و میکشم آخه دیانا گناهی نداشت عاشقش شدم عاشقم شد خودشم گفت ولم نمیکنه آخه من میدونم بدون اون هیچم نه باید از دبش دربیارم و زندگیمونو ادامه بدیم دیانا مال خودما جایی به جز قلب من نباید داشته باشه مگر اینکه اون از من خوشش نیاد ای دستم
رفتم خونه درو باز کردم دیانا رو صدا زدم جواب نمیداد خیلی نگران شدم رفتم پیش مبلا دیدم چشاش قرمز شده و داره میلرزه و و گریه میکنه هر اشکش میومد دلم آب میشد
دستشم خونی بود با این دیدن دستش حالم خیلی بد شد
رفتم جلوش نشستم نگام نمیکرد
یهو از چشمش اشک اومد
ارسلان _ دیانا دیگه گر یه نکن من عاشقتم و فهمیدم بدون تو هیچم خیلی برام ارزش داری کاری هم که کردی مهم نیست برام و بدون هیچ چیزی ارزش اون اشکاتو نداره بعد دستمو کشیدم رو گونش که اشکاشو پاک کنم دیانا با بغض نگام کرد منم بغض کرده بودم دست دیانا خون میومد گفتم چیشده جواب نداد رفتم آشپزخونه دیدم شیشه شکسته
رفتم لاندو آوردم دستشو تمیز کردم
و داشتم میرفتم حی میکردم اینجوری راحت تره شاید دوسم نداره و رو در وایسی وایساده
که گفت
دیانا _ نه نرو ارسلان آخه به کی قسم بخورم عاشقتم از وقتی رفتی بیرون حالم بد شده میدونی نمیتونم 1 دقیقه دوریتو تحنل کنم چرا میری آخه لعنتی اه خب منو درک کن دیگه
ارسلان _ دیگه اعصابم خورد شده بود داره گریه میکنه از خودم بدم اومد که باعا
ث شدم گریش بگیره بهش گفتم دیانا این سوالو میپرسم با صداقت جواب بده گرچه به نعقم نیست ببین من روانی وار عاشقتم ولی میخوام بدونم آیا تو هم منو دوست داری اگه
ادامه تو عکس
حمایت کنید
۳۶.۸k
۰۴ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.