۵۵
۵۵
ا/ت: فهمیدم تولدای دونفره خیلی بهتره
تهیونگ: نه بهتر نیست مهم اینه طرف مقابلت کی باشه؟
ا/ت: اره دقیقا
تهیونگ: راستی این دستبند برای تولدت نیست نظرت درباره اینجا چیه؟
ا/ت: میخوای خونش کنی؟
تهیونگ: نه رستوران ازت میخوام طراحیش کنی
ا/ت:من؟
تهیونگ: اره
ا/ت: برای کی؟
تهیونگ: میخواستم اول درستش کنم بعد بهت هدیه بدم ولی میگم خودت طراحیش کنی خیلی بهتره خب نظرت چیه؟
ا/ت: گفتم برای کی؟
تهیونگ: خودت دیگه
ا/ت: من؟
تهیونگ: اره
ا/ت: ولی
تهیونگ: ولی نداره با عمو و خاله هم دربارش حرف زدم قبول کردن پس طراحیش کن
ا/ت: واقعا برای منه یعنی من میتونم سراشپز اینجا بشم
تهیونگ: خانم رئیس و سراشپز
ا/ت: وایی باورم نمیشه الان میمیرم از خوشحالی دیگه نمیتونم تحمل کنم
تهیونگ: تا وقتی منو داری هرچی بخوای برات تهیه میکنم
ا/ت: من فقط خودتو میخوام
تهیونگ: من که کنارتم
ا/ت: بریم عکس بگیریم
تهیونگ: باشه بریم
رفتیم کلی عکس گرفتیم بهمون خوش گذشت
چند ساعت بعد
تهیونگ: خوابت گرفته؟
ا/ت: اره
تهیونگ: بریم خونه
ا/ت: همم اره
تهیونگ: باش بیا بریم
رسیدیم خونه
ا/ت: خدافظ
تهیونگ: خدافظ
ا/ت: صبر کن خسته نیستی؟
تهیونگ:برای چی؟
ا/ت: یعنی رانندگی کنی
تهیونگ: نه
ا/ت: باشه شب بخیر
تهیونگ: شب بخیر
فردا
تهیونگ
(پرستار/)
/:اقای دکتر
تهیونگ: بله
/:خسته نباشید
تهیونگ: ممنون
/:دارید میرید
تهیونگ: اره
/:میشه چند لحظه وقتتون رو بدید به من
تهیونگ: باشه
/:کار که ندارید؟
تهیونگ: نه
/:بریم بیرون از اینجا
تهیونگ: باشه بفرمایید
/:راستش چطور بگم گفتنش برای یه دختری مثل من سخته
تهیونگ: اتفاق مهمی افتاده؟
/:نه
تهیونگ: به کار مربوطه که؟
/:بازم نه
تهیونگ: پس چیشده؟
/:راستش من میدونم دوسم داری گفتم شاید خجالت بکشی بهم بگی ولی من اومدم بگم که منم دوست دارم
تهیونگ: یه لحظه صبر کن
#فیک
#سناریو
ا/ت: فهمیدم تولدای دونفره خیلی بهتره
تهیونگ: نه بهتر نیست مهم اینه طرف مقابلت کی باشه؟
ا/ت: اره دقیقا
تهیونگ: راستی این دستبند برای تولدت نیست نظرت درباره اینجا چیه؟
ا/ت: میخوای خونش کنی؟
تهیونگ: نه رستوران ازت میخوام طراحیش کنی
ا/ت:من؟
تهیونگ: اره
ا/ت: برای کی؟
تهیونگ: میخواستم اول درستش کنم بعد بهت هدیه بدم ولی میگم خودت طراحیش کنی خیلی بهتره خب نظرت چیه؟
ا/ت: گفتم برای کی؟
تهیونگ: خودت دیگه
ا/ت: من؟
تهیونگ: اره
ا/ت: ولی
تهیونگ: ولی نداره با عمو و خاله هم دربارش حرف زدم قبول کردن پس طراحیش کن
ا/ت: واقعا برای منه یعنی من میتونم سراشپز اینجا بشم
تهیونگ: خانم رئیس و سراشپز
ا/ت: وایی باورم نمیشه الان میمیرم از خوشحالی دیگه نمیتونم تحمل کنم
تهیونگ: تا وقتی منو داری هرچی بخوای برات تهیه میکنم
ا/ت: من فقط خودتو میخوام
تهیونگ: من که کنارتم
ا/ت: بریم عکس بگیریم
تهیونگ: باشه بریم
رفتیم کلی عکس گرفتیم بهمون خوش گذشت
چند ساعت بعد
تهیونگ: خوابت گرفته؟
ا/ت: اره
تهیونگ: بریم خونه
ا/ت: همم اره
تهیونگ: باش بیا بریم
رسیدیم خونه
ا/ت: خدافظ
تهیونگ: خدافظ
ا/ت: صبر کن خسته نیستی؟
تهیونگ:برای چی؟
ا/ت: یعنی رانندگی کنی
تهیونگ: نه
ا/ت: باشه شب بخیر
تهیونگ: شب بخیر
فردا
تهیونگ
(پرستار/)
/:اقای دکتر
تهیونگ: بله
/:خسته نباشید
تهیونگ: ممنون
/:دارید میرید
تهیونگ: اره
/:میشه چند لحظه وقتتون رو بدید به من
تهیونگ: باشه
/:کار که ندارید؟
تهیونگ: نه
/:بریم بیرون از اینجا
تهیونگ: باشه بفرمایید
/:راستش چطور بگم گفتنش برای یه دختری مثل من سخته
تهیونگ: اتفاق مهمی افتاده؟
/:نه
تهیونگ: به کار مربوطه که؟
/:بازم نه
تهیونگ: پس چیشده؟
/:راستش من میدونم دوسم داری گفتم شاید خجالت بکشی بهم بگی ولی من اومدم بگم که منم دوست دارم
تهیونگ: یه لحظه صبر کن
#فیک
#سناریو
۱۱.۷k
۲۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.