۵۴
۵۴
یک ماه بعد
ا/ت
نشسته بودم گوشیم زنگ خورد شماره بود
ا/ت: الو
•: سلام
ا/ت: سلام ببخشید شما؟
•: دوست داری تهیونگ ببینی؟
ا/ت: بله؟ تهیونگ
•: اره او الان اینجاست
ا/ت: تو کی هستی؟
•: بیهوشه
ا/ت: چیکارباهاش کردی؟
•: به ادرسی که میفرستم سریع بیا فقط خودت تنها
ا/ت: باشه
گوشیو قطع کردم سریع رفتم
یک ساعت بعد
با استرس زیاد و چشمانی پر اشک رفتم در زدم تق تق تق
در باز شد رفتم داخل
ا/ت: تهیونگ کجاست؟
کسی صدامو نمیشنید در بسته شد از ترس پاهام داشت میلرزید
یکی گفت: خیلی شجاعی
صداش شبیه صدای تهیونگ بود
بعد لامپا روشن شدن دورم پر از بادکنک وسایل تزیینی بود
گفت: نگاه اینجا کن
برگشتم یه تم تولد زیبا بود بعد تهیونگ اومد
تهیونگ: خوبه؟
ا/ت:چی؟
تهیونگ: تولدت مبارک
ا/ت: ممنون
با گریه رفتم بغلش
ا/ت: نمیدونی چقدر ترسیدم که گفتم نکنه چیزی شده
تهیونگ: میخواستم یه سورپرایز عالی باشه
ا/ت: من خودم اصلا یادم نبود امروز تولدمه
تهیونگ: قبل از اینکه شروع کنیم معذرت میخوام بابت یه ماه پیش که ردت کردم واقعا خودم ناراحت بودم ولی میخواستم بیشتر اینجا سورپرایز بشی الان من ازت میپرسم میزاری بقیه زندگیمو باتو بگذرونم
ا/ت: مگه قبلشو با کی گذروندی؟
تهیونگ: بازم خودت بودی ولی الان میخوام عشق زندگیم باشی همه چیزم باشیم
چشام پر از اشک بود
تهیونگ: ا/ت بهت قول میدم نمیزارم زندگی با من بهت بد بگذره قول میدم همیشه کنارت باشم من واقعا دوست ندارم عاشقتم
ا/ت: منم دوست ندارم عاشقتم
اشک تو چشمای هردومون جمع شده بود
تهیونگ دستشو گذاشت دور کمرم صورتشو به صورتم نزدیک کرد لبمو بوسید
ده دقیقه بعد
نشسته بودیم
تهیونگ: ا/ت
ا/ت: جانم
تهیونگ: عاشقتم
ا/ت: من بیشتر
تهیونگ: تو از کجا میدونی من چقدر عاشقتم که میگی بیشتر؟
ا/ت: خواستم بدونی واقعا عاشقتم
تهیونگ: همم دارم شیفتای بیمارستانم که قبل سه روز بود رو کردم ۱ روز دیگه بقیه روزها تو مطبم و زیاد نمیمونم اینجوری میتونیم بیشتر همو ببینیم
ا/ت: من قبلا گفتم اگه سالی یک ثانیه هم ببینمت برام کافیه
تهیونگ: تولدت مبارک عزیزم
ا/ت: ممنون قربونت بشم
تهیونگ: خدانکنه
ا/ت:راستی تو یه ماه سفر چیکار کردی؟
تهیونگ: داشتم یادم میرفت دستتو بهم بده
ا/ت: چیشده بیا
تهیونگ:(دستبند) خوشگله؟
ا/ت: برای منه؟
تهیونگ: اره
ا/ت: خیلی خوشگله مرسی عزیزم وایی خیلی خوشگله ولی خب چه ربطی به سفرت داره؟
تهیونگ: اونجا درستش کردن خودم طراحیش کردم یه ماه طول کشید تا درستش بشه منم درحال برنامه ریزی امشب بودم
ا/ت: یعنی تو بخاطر این رفتی؟
تهیونگ: اره دیگه
اینروزا خوب میزارم؟
#فیک
#سناریو
یک ماه بعد
ا/ت
نشسته بودم گوشیم زنگ خورد شماره بود
ا/ت: الو
•: سلام
ا/ت: سلام ببخشید شما؟
•: دوست داری تهیونگ ببینی؟
ا/ت: بله؟ تهیونگ
•: اره او الان اینجاست
ا/ت: تو کی هستی؟
•: بیهوشه
ا/ت: چیکارباهاش کردی؟
•: به ادرسی که میفرستم سریع بیا فقط خودت تنها
ا/ت: باشه
گوشیو قطع کردم سریع رفتم
یک ساعت بعد
با استرس زیاد و چشمانی پر اشک رفتم در زدم تق تق تق
در باز شد رفتم داخل
ا/ت: تهیونگ کجاست؟
کسی صدامو نمیشنید در بسته شد از ترس پاهام داشت میلرزید
یکی گفت: خیلی شجاعی
صداش شبیه صدای تهیونگ بود
بعد لامپا روشن شدن دورم پر از بادکنک وسایل تزیینی بود
گفت: نگاه اینجا کن
برگشتم یه تم تولد زیبا بود بعد تهیونگ اومد
تهیونگ: خوبه؟
ا/ت:چی؟
تهیونگ: تولدت مبارک
ا/ت: ممنون
با گریه رفتم بغلش
ا/ت: نمیدونی چقدر ترسیدم که گفتم نکنه چیزی شده
تهیونگ: میخواستم یه سورپرایز عالی باشه
ا/ت: من خودم اصلا یادم نبود امروز تولدمه
تهیونگ: قبل از اینکه شروع کنیم معذرت میخوام بابت یه ماه پیش که ردت کردم واقعا خودم ناراحت بودم ولی میخواستم بیشتر اینجا سورپرایز بشی الان من ازت میپرسم میزاری بقیه زندگیمو باتو بگذرونم
ا/ت: مگه قبلشو با کی گذروندی؟
تهیونگ: بازم خودت بودی ولی الان میخوام عشق زندگیم باشی همه چیزم باشیم
چشام پر از اشک بود
تهیونگ: ا/ت بهت قول میدم نمیزارم زندگی با من بهت بد بگذره قول میدم همیشه کنارت باشم من واقعا دوست ندارم عاشقتم
ا/ت: منم دوست ندارم عاشقتم
اشک تو چشمای هردومون جمع شده بود
تهیونگ دستشو گذاشت دور کمرم صورتشو به صورتم نزدیک کرد لبمو بوسید
ده دقیقه بعد
نشسته بودیم
تهیونگ: ا/ت
ا/ت: جانم
تهیونگ: عاشقتم
ا/ت: من بیشتر
تهیونگ: تو از کجا میدونی من چقدر عاشقتم که میگی بیشتر؟
ا/ت: خواستم بدونی واقعا عاشقتم
تهیونگ: همم دارم شیفتای بیمارستانم که قبل سه روز بود رو کردم ۱ روز دیگه بقیه روزها تو مطبم و زیاد نمیمونم اینجوری میتونیم بیشتر همو ببینیم
ا/ت: من قبلا گفتم اگه سالی یک ثانیه هم ببینمت برام کافیه
تهیونگ: تولدت مبارک عزیزم
ا/ت: ممنون قربونت بشم
تهیونگ: خدانکنه
ا/ت:راستی تو یه ماه سفر چیکار کردی؟
تهیونگ: داشتم یادم میرفت دستتو بهم بده
ا/ت: چیشده بیا
تهیونگ:(دستبند) خوشگله؟
ا/ت: برای منه؟
تهیونگ: اره
ا/ت: خیلی خوشگله مرسی عزیزم وایی خیلی خوشگله ولی خب چه ربطی به سفرت داره؟
تهیونگ: اونجا درستش کردن خودم طراحیش کردم یه ماه طول کشید تا درستش بشه منم درحال برنامه ریزی امشب بودم
ا/ت: یعنی تو بخاطر این رفتی؟
تهیونگ: اره دیگه
اینروزا خوب میزارم؟
#فیک
#سناریو
۱۳.۵k
۲۰ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.