۵۷
تهیونگ: وابسته بودنم یه نوع دوست داشتنه
تهمین: میگم خیلی دختر هست تو چرا ا/ت رو انتخاب کردی؟
تهیونگ: من بین این همه دختر که تو میگی ا/ت رو انتخاب کردم
م.ت: بسه دیگهههه
تهیونگ: مامان
م.ت: تهمین بسه به تو ربطی نداره که پسرم کیو انتخاب کرده تهجون با توهم هستم حتما حسودیتون میشه ا/ت دخترم این دوتا به تو حسودیشون میشه
تهیونگ: مامان بابا من باید برم
ا/ت: چیشده؟
تهیونگ: بریم بهت میگم
ا/ت: باشه
تو ماشین
ا/ت: خب بگو چیشده؟
تهیونگ: چیزی نشده فقط دیدم خیلی ناراحتی نمیخواستم زیادی اونجا بمونی
ا/ت: نه من خوبم
تهیونگ: زیاد حرفای تهمین و تهجون جدی نگیر منم ازشون خوشم نمیاد
ا/ت: حتی از تهمین؟
تهیونگ: اره اوهم ورژن دختر تهجونه دوتاشون اخلاقاشون مثل همه تو برات مهم نباشه کاری میکنم زیاد نبینیشون ولی نمیتونم کاری کنم که هیچوقت نبینیشون
ا/ت: ولی مامانت خیلی خوبه
تهیونگ: اره مامان و بابام مهربون هستن
ا/ت: تهیونگ
تهیونگ: جانم
ا/ت: یه سواله باعث دیشب خوابم نبره
تهیونگ: بپرس
ا/ت: تو چند سال خارج بودی درسته؟
تهیونگ: اره
ا/ت: تو این چند سال خب درس میخوندی دخترهم دیدی
تهیونگ: خب اره
ا/ت: خارجیا هم که خیلی خوشگلن از نظر اوناهم توهم همینطور نمیشه که تو نخوای باهاشون قرار بزاری
تهیونگ: خب اره میخواستم
ا/ت: پس چیشد؟
تهیونگ: میخواستم بهت بگم خوب که گفتی دختره خیلی خوشگل بود موهاش بلوند چشماش ابی نمیتونم درباره خوشگلیش بهت اوهم خیلی از من خوشش میومد اوایل یکم دوتامون خجالت میکشیدیم ولی صمیمی تر شدیم باهم یک سال تو رابطه بودیم بعدش ازش خاستگاری کردم قبول کرد یه مراسم زیبایی گرفتیم بعد یادم بنداز عکساشو بهت نشون بدم هیچی دیگه دیروز باهاش حرف زدم درباره تو گفتم بهش گفت خیلی دلش میخواد ببینتت ا/ت چرا چیزی نمیگی چرا موهاتو جلوی صورتته ببینمت داری گریه میکنی؟
ا/ت: ولم کن دست به نزن
تهیونگ: ناراحتی؟ شوخی کردم
ا/ت: داری راست میگی
تهیونگ: 😂
ا/ت: من که میدونم حالا ولش کن این حرفارو اگه میخوای ببخشمت باید به مدت یه هفته بیای خونمون دوباره
تهیونگ: باشه
ا/ت: میای؟
تهیونگ: اره
ا/ت: کی؟
تهیونگ: هفته دیگه
ا/ت: باشه اتاقتو مرتب میکنم
تهیونگ: چرا؟ نمیخوام
ا/ت: تو اشپز خونه میخوابی؟
تهیونگ: نه دیگه پیش تو
ا/ت: من؟
تهیونگ: اره نمیخوای یه تنوعی به رابطتمون بدی؟
ا/ت: منظورت چیه؟
تهیونگ: خودت خوب میدونی
ا/ت: ما که دو روز نمیکنه باهمیم
تهیونگ: نه دیگه فکرشو بکن ما سه چهار ساله باهمیم ولی بینش کات میکردیم واینکه شوخی کردم زیاد جدی نگیر
ا/ت: خب اتاقتو مرتب نمیکنم
تهیونگ: دختر من داشتم شوخی میکردم تا وقتی که ازدواج نکردیم من هیچ کاری نمیکنم
ا/ت:منم نگفتم بیا کنارم بخواب میگم باید بری تو حیاط بخوابی
#فیک
#سناریو
تهمین: میگم خیلی دختر هست تو چرا ا/ت رو انتخاب کردی؟
تهیونگ: من بین این همه دختر که تو میگی ا/ت رو انتخاب کردم
م.ت: بسه دیگهههه
تهیونگ: مامان
م.ت: تهمین بسه به تو ربطی نداره که پسرم کیو انتخاب کرده تهجون با توهم هستم حتما حسودیتون میشه ا/ت دخترم این دوتا به تو حسودیشون میشه
تهیونگ: مامان بابا من باید برم
ا/ت: چیشده؟
تهیونگ: بریم بهت میگم
ا/ت: باشه
تو ماشین
ا/ت: خب بگو چیشده؟
تهیونگ: چیزی نشده فقط دیدم خیلی ناراحتی نمیخواستم زیادی اونجا بمونی
ا/ت: نه من خوبم
تهیونگ: زیاد حرفای تهمین و تهجون جدی نگیر منم ازشون خوشم نمیاد
ا/ت: حتی از تهمین؟
تهیونگ: اره اوهم ورژن دختر تهجونه دوتاشون اخلاقاشون مثل همه تو برات مهم نباشه کاری میکنم زیاد نبینیشون ولی نمیتونم کاری کنم که هیچوقت نبینیشون
ا/ت: ولی مامانت خیلی خوبه
تهیونگ: اره مامان و بابام مهربون هستن
ا/ت: تهیونگ
تهیونگ: جانم
ا/ت: یه سواله باعث دیشب خوابم نبره
تهیونگ: بپرس
ا/ت: تو چند سال خارج بودی درسته؟
تهیونگ: اره
ا/ت: تو این چند سال خب درس میخوندی دخترهم دیدی
تهیونگ: خب اره
ا/ت: خارجیا هم که خیلی خوشگلن از نظر اوناهم توهم همینطور نمیشه که تو نخوای باهاشون قرار بزاری
تهیونگ: خب اره میخواستم
ا/ت: پس چیشد؟
تهیونگ: میخواستم بهت بگم خوب که گفتی دختره خیلی خوشگل بود موهاش بلوند چشماش ابی نمیتونم درباره خوشگلیش بهت اوهم خیلی از من خوشش میومد اوایل یکم دوتامون خجالت میکشیدیم ولی صمیمی تر شدیم باهم یک سال تو رابطه بودیم بعدش ازش خاستگاری کردم قبول کرد یه مراسم زیبایی گرفتیم بعد یادم بنداز عکساشو بهت نشون بدم هیچی دیگه دیروز باهاش حرف زدم درباره تو گفتم بهش گفت خیلی دلش میخواد ببینتت ا/ت چرا چیزی نمیگی چرا موهاتو جلوی صورتته ببینمت داری گریه میکنی؟
ا/ت: ولم کن دست به نزن
تهیونگ: ناراحتی؟ شوخی کردم
ا/ت: داری راست میگی
تهیونگ: 😂
ا/ت: من که میدونم حالا ولش کن این حرفارو اگه میخوای ببخشمت باید به مدت یه هفته بیای خونمون دوباره
تهیونگ: باشه
ا/ت: میای؟
تهیونگ: اره
ا/ت: کی؟
تهیونگ: هفته دیگه
ا/ت: باشه اتاقتو مرتب میکنم
تهیونگ: چرا؟ نمیخوام
ا/ت: تو اشپز خونه میخوابی؟
تهیونگ: نه دیگه پیش تو
ا/ت: من؟
تهیونگ: اره نمیخوای یه تنوعی به رابطتمون بدی؟
ا/ت: منظورت چیه؟
تهیونگ: خودت خوب میدونی
ا/ت: ما که دو روز نمیکنه باهمیم
تهیونگ: نه دیگه فکرشو بکن ما سه چهار ساله باهمیم ولی بینش کات میکردیم واینکه شوخی کردم زیاد جدی نگیر
ا/ت: خب اتاقتو مرتب نمیکنم
تهیونگ: دختر من داشتم شوخی میکردم تا وقتی که ازدواج نکردیم من هیچ کاری نمیکنم
ا/ت:منم نگفتم بیا کنارم بخواب میگم باید بری تو حیاط بخوابی
#فیک
#سناریو
۱۱.۹k
۲۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.