ظهور ازدواج
(✿) ظهور ازدواج (✿)
(♡)پارت ۲۶۶ (♡)
و با لحد کوبید به لاستيك.. ترسیده قدمي عقب رفتم. با اخماي خيلي غليظ کتش رو در آورد و انداخت رو سقف ماشین و رفت سمت صندوق و ازش لاستیک زاپاس در آورد. اروم رفتم سمت کتش و از رو سقف برش داشتم.. سقف خاکي بود.. کثیف میشد. با اخم و عصبي بي توجه بهم مشغول عوض کردن لاستيك شد.. اروم دست به کتش کشیدم و خاکش رو تکوندم. بي دلیل اینجور اسیرش کردم که لعنت به من خيلي ناراحت و شرمنده بودم..خيلي زياد.. اما هيچي بي اخ. بوي نمیتونستم بگم.. اختیار کتش رو بردم سمت بینیم و بو کشیدم.. عطر تن مردونه اش توي بینیم پیچید و دل لرزید.. لاستيك رو جا زد و بلند شد. تند کت رو از بینیم دور کردم کلافه پشت دستش رو روی صورتش کشید که رد مشکي از کثيفي دستش روي صورتش به جا موند متوجه نشد و لاستیک پنجر شده رو انداخت تو صندوق عقب و رفت سمت شیراب گوشه پارکینگ و دستاشو شست اما صورتشو نه تند دست کردم تو جیبم و دستمالي در آوردم و رفتم جلو و گفتم صورتتم یه ذره سیاه شده. و دستمال رو روي صورتش کشیدم. گنگ اخمشو غلیظ تر کرد و صورتشو عقب کشید. مظلومانه دستمو عقب کشیدم اب رو باز کرد و صورتشو شست. بلند شد و با غیض کتشو از دستم کشید و در حالیکه میپوشید رفت سمت ماشين.
سوار ماشین شدیم. اصلا حرف نمیزد و نگاهمم نمیکرد. تلخ و عصبي به روبروش خیره بود.. بايد يه چيزي بگم... اما اخه چي؟ چطور شروع کنم؟ چجوري چنين گندي رو جمع کنم؟ بگم حسودیم شده بود؟ بگم ترسیده بودم بهم خیانت کرده باشي؟ والي.. احمقانه است. نمیگه به تو چه ربطی داره و زندگي خودمه؟ چطور توضیح بدم وفاداري و تعهد میخوام بدون اینکه مهم شدنش رو افشا کنم؟ باز زيرزيرکي به اخماي غليظش نگاه کردم. اخ اخ.. میترسم حرف بزنم پاره پاره ام کنه... با این غلظت عصبانیتش احتمالش زیاد بود. علاوه بر شرم و عذاب وجدان به کم استرس این مهمونی رو داشتم.. تا حالا چنین جاهایی نرفته بودم و الان.. یه جای غریبه که هیچ کسش رو نمیشناسم جز یه نفر که همون یه نفرم مردیه که باهام قهره هه چه با شکوه.. من که میدونم...وقتي رفتیم داخل این محل سگم بهم نمیده..ولم میکنه اونجا از تنهایی و خجالت آب شم.. اي خداا... ... چیکار کنم؟ نفس عميقي کشيدم
چیکار کنم؟ نفس عميقي کشيدم. جلوي په ويلا وایستاد. به ويلاي بزرگ و نورانی کنارم نگاه کردم و اروم و با استرس خيلي شدیدی گفتم بالا تنهام نذار.. من هیچ کسو نمیشناسم... این... اخماهم ابروي خودتو میبره.. لطفا... حالا که اومدیم... بعد درباره اش حرف میزنیم. و اروم نگاش کردم خشك
(♡)پارت ۲۶۶ (♡)
و با لحد کوبید به لاستيك.. ترسیده قدمي عقب رفتم. با اخماي خيلي غليظ کتش رو در آورد و انداخت رو سقف ماشین و رفت سمت صندوق و ازش لاستیک زاپاس در آورد. اروم رفتم سمت کتش و از رو سقف برش داشتم.. سقف خاکي بود.. کثیف میشد. با اخم و عصبي بي توجه بهم مشغول عوض کردن لاستيك شد.. اروم دست به کتش کشیدم و خاکش رو تکوندم. بي دلیل اینجور اسیرش کردم که لعنت به من خيلي ناراحت و شرمنده بودم..خيلي زياد.. اما هيچي بي اخ. بوي نمیتونستم بگم.. اختیار کتش رو بردم سمت بینیم و بو کشیدم.. عطر تن مردونه اش توي بینیم پیچید و دل لرزید.. لاستيك رو جا زد و بلند شد. تند کت رو از بینیم دور کردم کلافه پشت دستش رو روی صورتش کشید که رد مشکي از کثيفي دستش روي صورتش به جا موند متوجه نشد و لاستیک پنجر شده رو انداخت تو صندوق عقب و رفت سمت شیراب گوشه پارکینگ و دستاشو شست اما صورتشو نه تند دست کردم تو جیبم و دستمالي در آوردم و رفتم جلو و گفتم صورتتم یه ذره سیاه شده. و دستمال رو روي صورتش کشیدم. گنگ اخمشو غلیظ تر کرد و صورتشو عقب کشید. مظلومانه دستمو عقب کشیدم اب رو باز کرد و صورتشو شست. بلند شد و با غیض کتشو از دستم کشید و در حالیکه میپوشید رفت سمت ماشين.
سوار ماشین شدیم. اصلا حرف نمیزد و نگاهمم نمیکرد. تلخ و عصبي به روبروش خیره بود.. بايد يه چيزي بگم... اما اخه چي؟ چطور شروع کنم؟ چجوري چنين گندي رو جمع کنم؟ بگم حسودیم شده بود؟ بگم ترسیده بودم بهم خیانت کرده باشي؟ والي.. احمقانه است. نمیگه به تو چه ربطی داره و زندگي خودمه؟ چطور توضیح بدم وفاداري و تعهد میخوام بدون اینکه مهم شدنش رو افشا کنم؟ باز زيرزيرکي به اخماي غليظش نگاه کردم. اخ اخ.. میترسم حرف بزنم پاره پاره ام کنه... با این غلظت عصبانیتش احتمالش زیاد بود. علاوه بر شرم و عذاب وجدان به کم استرس این مهمونی رو داشتم.. تا حالا چنین جاهایی نرفته بودم و الان.. یه جای غریبه که هیچ کسش رو نمیشناسم جز یه نفر که همون یه نفرم مردیه که باهام قهره هه چه با شکوه.. من که میدونم...وقتي رفتیم داخل این محل سگم بهم نمیده..ولم میکنه اونجا از تنهایی و خجالت آب شم.. اي خداا... ... چیکار کنم؟ نفس عميقي کشيدم
چیکار کنم؟ نفس عميقي کشيدم. جلوي په ويلا وایستاد. به ويلاي بزرگ و نورانی کنارم نگاه کردم و اروم و با استرس خيلي شدیدی گفتم بالا تنهام نذار.. من هیچ کسو نمیشناسم... این... اخماهم ابروي خودتو میبره.. لطفا... حالا که اومدیم... بعد درباره اش حرف میزنیم. و اروم نگاش کردم خشك
- ۴.۱k
- ۱۲ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط