وقتی همو دوست داشتین ولی خوانوادتون....
وقتی همو دوست داشتین ولی خوانوادتون....
پارت ( ۲ )
که جیمینو دیدم (علامت جیمین #)
#جوون خانم خانما کجا تشریف میبرن
(بچه ها جیمین داداش ا/ت هستش ناگفته نماند)
+خفه شو به تو چه
#نخوریمون جذاب
+زیادی زر بزنی میخورمتا
جیمین سری به نشانه ی تأسف تکون دادو گفت
#مثلا خواهرمی همه خواهر دارن منم خواهر دارم
بی توجه بهش رفتم سمت ماشینو سوار شدم به سمت بار حرکت کردم (چندمین بعد)
وقتی رسیدم ماشینو پارک کردم و وارد بار شدم
با وارد شدنم بوی الکل و سیگار اذیتم میکرد
رفتم جلو که هانا و بچه هارو دیدم رفتم پیششون و سلام کردم که دیدم دستی دور کمرم حلقه شد وقتی برگشتم با صورت تهیونگ مواجه شدم
_های بیب
سلام ته ته
_ میبینم ک خوشگل کردی
+من همیشه خوشگل بودم
∆اَه اَه چندشا
خندیدیمو رفتیم نشستیم بعد چند دقیقه تهیونگ و بچه ها مست کرده بودن ولی من کم خورده بودم یهو دستی رو پام کشیده شد دیدم
تهیونگ دستشو رو پام گذاشته معلوم بود بدجور مسته یهو دستمو گرفت و توی یکی از اتاقای بار میشوند وارد اتاق شدم ک تهیونگ پرتم کرد رو تخت
+وای نه تهیونگ خواهش میکنم
_هیش
روم خیمه زدو.....
(بقیش با ذهن خودتون)
فردا صبح
چشمامو باز کردم دیدم توی اتاقم ولی اتاق خودم نبود میخواستم بلند شم که دستی دور کمرم حلقه شد دیدم تهیونگ کنارم خوابیده
_صب بخیر بیبی
+تهیونگ من اینجا چیکار میکنم
دیشب توی بار وسط عملیات بیهوش شدی اوردمت اینجا
+چی چرا منو آوردی اینجا اگه خوانوادم بفهمم پارم میکنن
_تاکی باید عشقمون پنهون باشه ا/ت (حرص)
+تهیونگ منم میخوام مشکلم حل شده ولی توکه خوانوادمو میشناسی
یهو لباشو گذاشت رو لبامو مک آرومی زد
_برای داشتنت هر کاری میکنم مین ا/ت
پاشدم رفتم لباسمو پوشیدم رفتم به سمت عمارتمون وارد شدم قیافه نگران مامانمو دیدم که با دیدنم امد سمتم
&ا/ت تا الان کجا بودی حالت خوبه
نمیتونستم راستشو بگم چون میدونستم عصبی میشد پس با دروغ پیچوندمش
+نگران نباش دیشب موندم خونه ی هانا اینا ببخشید یادم رفت بهت خبر بدم
(چهار هفته بعد)
دوستان لطفاً نظراتونو بگینننننن
پارت ( ۲ )
که جیمینو دیدم (علامت جیمین #)
#جوون خانم خانما کجا تشریف میبرن
(بچه ها جیمین داداش ا/ت هستش ناگفته نماند)
+خفه شو به تو چه
#نخوریمون جذاب
+زیادی زر بزنی میخورمتا
جیمین سری به نشانه ی تأسف تکون دادو گفت
#مثلا خواهرمی همه خواهر دارن منم خواهر دارم
بی توجه بهش رفتم سمت ماشینو سوار شدم به سمت بار حرکت کردم (چندمین بعد)
وقتی رسیدم ماشینو پارک کردم و وارد بار شدم
با وارد شدنم بوی الکل و سیگار اذیتم میکرد
رفتم جلو که هانا و بچه هارو دیدم رفتم پیششون و سلام کردم که دیدم دستی دور کمرم حلقه شد وقتی برگشتم با صورت تهیونگ مواجه شدم
_های بیب
سلام ته ته
_ میبینم ک خوشگل کردی
+من همیشه خوشگل بودم
∆اَه اَه چندشا
خندیدیمو رفتیم نشستیم بعد چند دقیقه تهیونگ و بچه ها مست کرده بودن ولی من کم خورده بودم یهو دستی رو پام کشیده شد دیدم
تهیونگ دستشو رو پام گذاشته معلوم بود بدجور مسته یهو دستمو گرفت و توی یکی از اتاقای بار میشوند وارد اتاق شدم ک تهیونگ پرتم کرد رو تخت
+وای نه تهیونگ خواهش میکنم
_هیش
روم خیمه زدو.....
(بقیش با ذهن خودتون)
فردا صبح
چشمامو باز کردم دیدم توی اتاقم ولی اتاق خودم نبود میخواستم بلند شم که دستی دور کمرم حلقه شد دیدم تهیونگ کنارم خوابیده
_صب بخیر بیبی
+تهیونگ من اینجا چیکار میکنم
دیشب توی بار وسط عملیات بیهوش شدی اوردمت اینجا
+چی چرا منو آوردی اینجا اگه خوانوادم بفهمم پارم میکنن
_تاکی باید عشقمون پنهون باشه ا/ت (حرص)
+تهیونگ منم میخوام مشکلم حل شده ولی توکه خوانوادمو میشناسی
یهو لباشو گذاشت رو لبامو مک آرومی زد
_برای داشتنت هر کاری میکنم مین ا/ت
پاشدم رفتم لباسمو پوشیدم رفتم به سمت عمارتمون وارد شدم قیافه نگران مامانمو دیدم که با دیدنم امد سمتم
&ا/ت تا الان کجا بودی حالت خوبه
نمیتونستم راستشو بگم چون میدونستم عصبی میشد پس با دروغ پیچوندمش
+نگران نباش دیشب موندم خونه ی هانا اینا ببخشید یادم رفت بهت خبر بدم
(چهار هفته بعد)
دوستان لطفاً نظراتونو بگینننننن
۱۰.۷k
۰۷ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.