پارت ( ۳ )
پارت ( ۳ )
وقتی همو دوست داشتین ولی خانوادت...
(چهار هفته بعد)
این چند روز اصلا حالم خوب نبود هی حالت تهوع میگرفتم
بیبی چکو برداشتم و رفتم به سمت دستشویی
چند تانیه بعد
وای نه جوابش مثبته رفتم سمت گوشیمو به هانا زنگ زدم و جریانو بهش گفتم
(مکالمه)
∆وای ا/ت میخوای چیکار کنی
+نمیدونم
∆بهتره چند روز به کسی چیزی نگی
+اهوم فک کنم چاره ای جز سقط بچه ندارم
∆ا/ت هر اتفاقی افتاد بهم بگو مراقب خودتم باش
+باش مرسی هانا
∆بای بای
+خدافظ
(پایان مکالمشون)
تو فکر بودم ک در اتاقم زده شد که با صورت نگران مامانم مواجه شدم آمد روی تخت کنارم نشست
&ا/ت چیزی شده که ما ازش خبر نداریم انگاری این چند روز حالت خوب نیست
+نه مامان من خوبم نگران نباش
&ا/ت داری چیزیو ازمون مخفی میکنی بگو ببینم چی شده
+مامان منو تهیونگ همو دوست داریم این چند مدت هم باهم تو رابطه بودیم ولی من به شما چیزی نگفتم چون میدونستم اجازه نمیدین
&چی
+مامان لطفاً عصبی نشو بد بودن حالم بخاطر رابطه ای که با تهیونگ داشتم مامان من باردارم
&ا/ت چی داری میگی
+مامان همه ی اینا واقعیت داره منو تهیونگ همو دوست داریم لطفاً درکم کنید
&نه نه امکان نداره بزارم همچین اتفاقی بیوفته
+چرا درکم نمیکنی
&ا/ت زده به سرت اون یه مافیاس خوانواده ی اونا آدمای درستی نیستن
+ولی ماما..
نزاشت حرفمو بزنم که محکم درو بست بغضم ترکیدو شروع کردم به گریه کردن
رفتم سمت گوشیمو شماره تهیونگو گرفتمو بعد چند بوق برداشت
_بله چاگی
+ته (گریه)
_چیشده ا/ت
+دیگه نمیتونم باهات باشم
_چی
+خوانوادم فهمیدن نمیزارن باهات باشم ببخشید تهیونگ
_ا/ت من بهت چی گفتم گفتم نمیتونی ازم جدا شی گفتم برای داشتنت هر کاری میکنم (عصبی)
+تهیونگ باور کن نمیتونم (گریه و داد)
_میتونی خوبم میتونی (نیشخند)
+تهیونگ لطفاً فراموشم کن
_که فراموشت کنم اره؟
+تهیونگ خواهش میکنم کاری با منو خوانوادم نداشته باش فقط از زندگیم برو
_تا بدستت نیارم و انتقامتونو نگیرم آدم نمیشم
+تهیونگ نه...
تلفونو قطع کرد
گریه هام شدت گرفت چرا نمیتونم یه زندگی عادی داشته باشم چرا نمیتونم به کسی که عاشقشم برسم همینطور داشتم گریه میکردم که چشمام گرم شدو به خواب رفتم
(ساعت ۱۲ شب)
چشمامو باز کردم که دیدم ساعت ۱۲ شبه وای خیلی خوابیدم
رفتم پایین آب بخورم از پله ها رفتم پایین که انگار بقیه خواب بودن رفتم سمت اسپز خونه که یهو .........
وقتی همو دوست داشتین ولی خانوادت...
(چهار هفته بعد)
این چند روز اصلا حالم خوب نبود هی حالت تهوع میگرفتم
بیبی چکو برداشتم و رفتم به سمت دستشویی
چند تانیه بعد
وای نه جوابش مثبته رفتم سمت گوشیمو به هانا زنگ زدم و جریانو بهش گفتم
(مکالمه)
∆وای ا/ت میخوای چیکار کنی
+نمیدونم
∆بهتره چند روز به کسی چیزی نگی
+اهوم فک کنم چاره ای جز سقط بچه ندارم
∆ا/ت هر اتفاقی افتاد بهم بگو مراقب خودتم باش
+باش مرسی هانا
∆بای بای
+خدافظ
(پایان مکالمشون)
تو فکر بودم ک در اتاقم زده شد که با صورت نگران مامانم مواجه شدم آمد روی تخت کنارم نشست
&ا/ت چیزی شده که ما ازش خبر نداریم انگاری این چند روز حالت خوب نیست
+نه مامان من خوبم نگران نباش
&ا/ت داری چیزیو ازمون مخفی میکنی بگو ببینم چی شده
+مامان منو تهیونگ همو دوست داریم این چند مدت هم باهم تو رابطه بودیم ولی من به شما چیزی نگفتم چون میدونستم اجازه نمیدین
&چی
+مامان لطفاً عصبی نشو بد بودن حالم بخاطر رابطه ای که با تهیونگ داشتم مامان من باردارم
&ا/ت چی داری میگی
+مامان همه ی اینا واقعیت داره منو تهیونگ همو دوست داریم لطفاً درکم کنید
&نه نه امکان نداره بزارم همچین اتفاقی بیوفته
+چرا درکم نمیکنی
&ا/ت زده به سرت اون یه مافیاس خوانواده ی اونا آدمای درستی نیستن
+ولی ماما..
نزاشت حرفمو بزنم که محکم درو بست بغضم ترکیدو شروع کردم به گریه کردن
رفتم سمت گوشیمو شماره تهیونگو گرفتمو بعد چند بوق برداشت
_بله چاگی
+ته (گریه)
_چیشده ا/ت
+دیگه نمیتونم باهات باشم
_چی
+خوانوادم فهمیدن نمیزارن باهات باشم ببخشید تهیونگ
_ا/ت من بهت چی گفتم گفتم نمیتونی ازم جدا شی گفتم برای داشتنت هر کاری میکنم (عصبی)
+تهیونگ باور کن نمیتونم (گریه و داد)
_میتونی خوبم میتونی (نیشخند)
+تهیونگ لطفاً فراموشم کن
_که فراموشت کنم اره؟
+تهیونگ خواهش میکنم کاری با منو خوانوادم نداشته باش فقط از زندگیم برو
_تا بدستت نیارم و انتقامتونو نگیرم آدم نمیشم
+تهیونگ نه...
تلفونو قطع کرد
گریه هام شدت گرفت چرا نمیتونم یه زندگی عادی داشته باشم چرا نمیتونم به کسی که عاشقشم برسم همینطور داشتم گریه میکردم که چشمام گرم شدو به خواب رفتم
(ساعت ۱۲ شب)
چشمامو باز کردم که دیدم ساعت ۱۲ شبه وای خیلی خوابیدم
رفتم پایین آب بخورم از پله ها رفتم پایین که انگار بقیه خواب بودن رفتم سمت اسپز خونه که یهو .........
۱۰.۴k
۰۸ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.