'عشق آغشته به خون'
'عشق آغشته به خون'
ادامه p⁵²
________
جینآئه
_______
دوری میز افرادی نشسته بودن که ازهم متنفر بودن اما لبخند اجباری که برلب داشتن همه اینارو پنهون کرده بود و فقط یه ظاهر شاد و عالی نشون بقیه میداد.
با تموم شدن شام سينیهارو برای جمع کردن ظرفهای رو میز برداشتیم و دست به کار شدیم،نگاه های هرازگاه که ادوین بهم میکرد معذبم میکرد و به شدید ازش متنفر بودم
دستم رو به سمت بشقاب خالی که جلو ادوین بود دراز کردم اما!
با لمس شدن دستام توسط ادوین منصرف شدم،دستم رو سریع به سمت خودم کشیدم متوجه لبخند که واسه واکنش تُند من نسبت به کارش داشت شدم،اون از اذیت کردن من لذت میبُرد.
انگار تهیونگم متوجه اتفاق که افتاد شد،دستای مشت شدهاش رو روی میز میدیدم که هرلحظه بیشتر رنگ سفید رو به خود میگرفت.
سرم رو به سمتش چرخوندم،و نگاش کردم اون عصبی بود اونقدر که فقط تویه ثانیه چنگال که دستش بود رو شکست،نگران نگاش میکرد کاش میتونستم آرومش کنم.
واسه اینکه نمیتونستم کاری کنم سرم رو تأسفبار پایین انداختم و سينی رو برداشتم و خواستم هرچه زودتر اونجا رو ترک کنم.
سریع سالن غذاخوری رو ترک کردم و به سمت آشپزخونه رفتم،باید دستم رو میشستم، کثیف بود،
سينی رو روی کانتر گذاشتم،و سریع به سمت سینگ ظرفشویی رفتم شیر آب رو باز کردم و تا میتونستم دستام رو زير آب گرفتم پاکش کردم،خیلی کثیف شده بود،
شیر آب رو بستم و دستام رو با گوشه لباسم پاک کردم،مطمئن نیستم الانم ردِ از کثیفی روی دستم نمونده باشه.
با پاهای که سست شده بود به سمت صندلی گوشه آشپزخونه رفتم و روش نشستم،دستام رو بالا آورد قرمز شده بود شاید واسه هوا سرد بود و یا شاید واسه محکم شستن،به شدید از کاری که ادوین انجام داده بود متنفر بودم،دست زدن بهم لمس کردنم توسط هرشخصِ میتونست منو نابود کنه حتی اگه یه لمس ناچیز باشه،بهش عادت ندارم،تنها دستای که بعد از لمس کردن بدنم بدنم رو آروم میکنه دستای تهیونگه نه کسی دیگهی،درسته اون یه لمس کوچیک بود اما شاید بعدا به یه رابطه ختم بشه،چیزی که میتونه منو تا آخر عمر عذاب بده،میترسیدم،شاید هرکی جایی منم بود از این اتفاق میترسید،اینکه بیاختیار بدنت رو لمس کنن و تو فقط بلرزی و عذاب بکشی.
غلط املایی بود معذرت 🤍💫
خب خوشگلی من،نظرتون درمورد این دو پارت چیه؟
خوب بود؟!🤔
و راستی میدونستی قرمز کردن اون قلب سفید جون بهم میبخشه نمیخوای ناجی زندگیم باشی🤔
کامنت یادتون نره 🎀
ادامه p⁵²
________
جینآئه
_______
دوری میز افرادی نشسته بودن که ازهم متنفر بودن اما لبخند اجباری که برلب داشتن همه اینارو پنهون کرده بود و فقط یه ظاهر شاد و عالی نشون بقیه میداد.
با تموم شدن شام سينیهارو برای جمع کردن ظرفهای رو میز برداشتیم و دست به کار شدیم،نگاه های هرازگاه که ادوین بهم میکرد معذبم میکرد و به شدید ازش متنفر بودم
دستم رو به سمت بشقاب خالی که جلو ادوین بود دراز کردم اما!
با لمس شدن دستام توسط ادوین منصرف شدم،دستم رو سریع به سمت خودم کشیدم متوجه لبخند که واسه واکنش تُند من نسبت به کارش داشت شدم،اون از اذیت کردن من لذت میبُرد.
انگار تهیونگم متوجه اتفاق که افتاد شد،دستای مشت شدهاش رو روی میز میدیدم که هرلحظه بیشتر رنگ سفید رو به خود میگرفت.
سرم رو به سمتش چرخوندم،و نگاش کردم اون عصبی بود اونقدر که فقط تویه ثانیه چنگال که دستش بود رو شکست،نگران نگاش میکرد کاش میتونستم آرومش کنم.
واسه اینکه نمیتونستم کاری کنم سرم رو تأسفبار پایین انداختم و سينی رو برداشتم و خواستم هرچه زودتر اونجا رو ترک کنم.
سریع سالن غذاخوری رو ترک کردم و به سمت آشپزخونه رفتم،باید دستم رو میشستم، کثیف بود،
سينی رو روی کانتر گذاشتم،و سریع به سمت سینگ ظرفشویی رفتم شیر آب رو باز کردم و تا میتونستم دستام رو زير آب گرفتم پاکش کردم،خیلی کثیف شده بود،
شیر آب رو بستم و دستام رو با گوشه لباسم پاک کردم،مطمئن نیستم الانم ردِ از کثیفی روی دستم نمونده باشه.
با پاهای که سست شده بود به سمت صندلی گوشه آشپزخونه رفتم و روش نشستم،دستام رو بالا آورد قرمز شده بود شاید واسه هوا سرد بود و یا شاید واسه محکم شستن،به شدید از کاری که ادوین انجام داده بود متنفر بودم،دست زدن بهم لمس کردنم توسط هرشخصِ میتونست منو نابود کنه حتی اگه یه لمس ناچیز باشه،بهش عادت ندارم،تنها دستای که بعد از لمس کردن بدنم بدنم رو آروم میکنه دستای تهیونگه نه کسی دیگهی،درسته اون یه لمس کوچیک بود اما شاید بعدا به یه رابطه ختم بشه،چیزی که میتونه منو تا آخر عمر عذاب بده،میترسیدم،شاید هرکی جایی منم بود از این اتفاق میترسید،اینکه بیاختیار بدنت رو لمس کنن و تو فقط بلرزی و عذاب بکشی.
غلط املایی بود معذرت 🤍💫
خب خوشگلی من،نظرتون درمورد این دو پارت چیه؟
خوب بود؟!🤔
و راستی میدونستی قرمز کردن اون قلب سفید جون بهم میبخشه نمیخوای ناجی زندگیم باشی🤔
کامنت یادتون نره 🎀
۱۳.۱k
۰۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.