عشق باطعم تلخ part123
#عشق_باطعم_تلخ #part123
آروم قدم میزدم اونم سرش رو گذاشته بود روی شونهم و انگار خوابیده بود.
با صداش یه لحظه ترسیدم؛ چون فکر کرده بودم خوابِ.
با قهقهه گفت:
- چیه؟! پریدی!
خندیدم...
- خب جوری صدا زدی، منم فکر کردم خوابی.
- پرهام؟
اینقدر با ناز گفت که دلم براش ضعف رفت...
- جان دلم؟
- تشنمه!
بلند خندیدم...
- من راه میرم تو تشنهت میشه؟
به اعتراض گفت:
- حرف نزن برو از اون سوپر مارکت برام آب بگیر.
از روی کولم پرید و دستم رو گرفت کشید سمت مغازه...
وارد مغازه شدیم، رفتم یک آب معدنی کوچولو گرفتم تا برگشتم دیدم روی میز پر لواشک و پفکِ، با چشمهای گشاد، خیره شدم به میز!
- مال کیه اینقدر؟!
با ناز گفت...
- مال منِ، کمه؟
سرم رو تکون دادم...
- نه، اتفاقا کل مغازه رو برداشتی.
اخمی کرد:
- خسیس، خودم حساب میکنم.
بلند خندیدم از دست تو آنای شیطونم.
پول حساب کردم آب رو دادم دستش خوراکیهاشم برداشتم.
- پرهام؟
در حالی که داشتم لواشک رو به سختی جدا میکردم، برگشتم طرفش...
- جانم؟
آب رو گرفت سمتم.
- آب باز کن.
آب رو باز کردم دادم بهش؛ تیکهی از لواشک رو که به انگشتم چسبیده بود روی توی دهنم گذاشتم، با سردی آب روی موهام و کمی بعد گردن و لباسم،
با دهن باز آهی کشیدم.
آنا قهقهه میزد آروم شروع کرد به دست زدن و شروع کرد به خوندن آهنگ، جالب این بود اعتراضی نکردم؛ منی که روی لباسم بخصوص بیرون حساس بودم، الان همراه آنا داشتم آهنگ میخوندم.
دوتامون قهقهه میزدیم.
- پرهام خیلی خوشگل شدیا.
با پرروی کامل گفتم:
- بودم!
خندید از پشت پرید روی کولم که رفتم به سمت جلو خداروشکر با کله نیفتادم زمین، کمرم از وسط نصف شد.
- آنا قصد منقرض شدن نسلم رو کردی؟
- اهوم.
زمزمه کردم...
- دیوانه.
حرکت کردم، دیگه کم مونده بود به ماشین برسیم؛ آنا کل راه با موهام ور میرفت و بهشون حالت میداد.
تا رسیدیم خیلی خسته شدم کل بدنم درد میکرد بخصوص کمر و پاهام، ساعت پنج صبح بود.
- تو رو برسونم خونه برم مطب بعدش بیمارستان...
با تعجب خیره شده بود بهم.
- نه امروز نرو، نخوابیدی!
سرم رو تکون دادم.
- اشکال نداره، چیزی نمیشه.
سوار ماشین شدم و طبق گفته خودم رفتم مطب بعدش بیمارستان. ساعت های سه اینقدر خسته شده بودم که پاهام جلو نمیرفت؛ اما برای آنا نقشه داشتم نباید خستگیم رو بروز میدادم؛ چون آخرین روزی بود اینجا بودم کنار آنا، برنامه رو انداخته بودیم جلو که زودتر تمومش کنیم و بدتر از اون قرار شد آنا و فرحان، شهرزاد زو مال فرحان عاشق کنن.
👇 👇 👇
آروم قدم میزدم اونم سرش رو گذاشته بود روی شونهم و انگار خوابیده بود.
با صداش یه لحظه ترسیدم؛ چون فکر کرده بودم خوابِ.
با قهقهه گفت:
- چیه؟! پریدی!
خندیدم...
- خب جوری صدا زدی، منم فکر کردم خوابی.
- پرهام؟
اینقدر با ناز گفت که دلم براش ضعف رفت...
- جان دلم؟
- تشنمه!
بلند خندیدم...
- من راه میرم تو تشنهت میشه؟
به اعتراض گفت:
- حرف نزن برو از اون سوپر مارکت برام آب بگیر.
از روی کولم پرید و دستم رو گرفت کشید سمت مغازه...
وارد مغازه شدیم، رفتم یک آب معدنی کوچولو گرفتم تا برگشتم دیدم روی میز پر لواشک و پفکِ، با چشمهای گشاد، خیره شدم به میز!
- مال کیه اینقدر؟!
با ناز گفت...
- مال منِ، کمه؟
سرم رو تکون دادم...
- نه، اتفاقا کل مغازه رو برداشتی.
اخمی کرد:
- خسیس، خودم حساب میکنم.
بلند خندیدم از دست تو آنای شیطونم.
پول حساب کردم آب رو دادم دستش خوراکیهاشم برداشتم.
- پرهام؟
در حالی که داشتم لواشک رو به سختی جدا میکردم، برگشتم طرفش...
- جانم؟
آب رو گرفت سمتم.
- آب باز کن.
آب رو باز کردم دادم بهش؛ تیکهی از لواشک رو که به انگشتم چسبیده بود روی توی دهنم گذاشتم، با سردی آب روی موهام و کمی بعد گردن و لباسم،
با دهن باز آهی کشیدم.
آنا قهقهه میزد آروم شروع کرد به دست زدن و شروع کرد به خوندن آهنگ، جالب این بود اعتراضی نکردم؛ منی که روی لباسم بخصوص بیرون حساس بودم، الان همراه آنا داشتم آهنگ میخوندم.
دوتامون قهقهه میزدیم.
- پرهام خیلی خوشگل شدیا.
با پرروی کامل گفتم:
- بودم!
خندید از پشت پرید روی کولم که رفتم به سمت جلو خداروشکر با کله نیفتادم زمین، کمرم از وسط نصف شد.
- آنا قصد منقرض شدن نسلم رو کردی؟
- اهوم.
زمزمه کردم...
- دیوانه.
حرکت کردم، دیگه کم مونده بود به ماشین برسیم؛ آنا کل راه با موهام ور میرفت و بهشون حالت میداد.
تا رسیدیم خیلی خسته شدم کل بدنم درد میکرد بخصوص کمر و پاهام، ساعت پنج صبح بود.
- تو رو برسونم خونه برم مطب بعدش بیمارستان...
با تعجب خیره شده بود بهم.
- نه امروز نرو، نخوابیدی!
سرم رو تکون دادم.
- اشکال نداره، چیزی نمیشه.
سوار ماشین شدم و طبق گفته خودم رفتم مطب بعدش بیمارستان. ساعت های سه اینقدر خسته شده بودم که پاهام جلو نمیرفت؛ اما برای آنا نقشه داشتم نباید خستگیم رو بروز میدادم؛ چون آخرین روزی بود اینجا بودم کنار آنا، برنامه رو انداخته بودیم جلو که زودتر تمومش کنیم و بدتر از اون قرار شد آنا و فرحان، شهرزاد زو مال فرحان عاشق کنن.
👇 👇 👇
۶.۳k
۰۹ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.