شکلات تلخ پارت ۳
شکلات تلخ پارت ۳
رفتم سمت مدرسه وارد مدرسه که شدم خبری ازش نبود تا اینکه وارد کلاس شدم وای خدای من این که باز اینجاست کلی دختر پسر دورشو گرفته بودن توجه نکردم رفتم نشستم سر جام همش نگام میکرد پسره هیز استاد اومد سرکلاس . استاد :خب بچه ها گوش کنین ما قراره تا دوروز اینده بریم اردو پس هرکی میاد اسمشو رو کاغذ بنویسه وبده به من تا بریم . همه بچه های کلاس. خوشحال شده بودن . چه خر شانسم من هنو نیومدم میخواییم بریم عشق و حال . استاد:من امروز درس نمیدم امروز کلا ازادین . اخی گوشیمو ور داشتم باهاش ور رفتم که اومد گوشیمو از دستم کشید . ا.ت:هی معلوم هست داری چه غلتی میکنی . کوک :ینی معلوم نیست . ا.ت:بده ببینم گوشیمو عوضی میگم گوشیمو بده .کوک:برو بگیرش .گوشیو انداخت تو آکواریوم ا.ت:لعنت بهت کثافت فکر کردی چه گوهی هستی که اینطوری رفتار میکنی . عصبیش کرده بودم رگاش زده بودن بیرون این چرا اینقدر ترسناک شد اومد جلوم مچ دستم گرفت انقدر فشار داد که اشک تو چشام جمع شد کوک:ببین دختر توووووو هنوز منو نشناختی اینوووو بدون که با بد کسییییی در افتادی فهمیدیییییی حالاااا هم گورتو گم کن . مچمو ول کرد نمیتونستم بزارم هرچی دلش میخواد بهم بگه برای همین با پام زدم وست پاهاش تا حالیش شه از درد افتاد زمین ا.ت:من خوب میدونم با چه کسی در افتادم بایه عوضی کثیف که خودشو خیلی بالامیگیره فهمیدی .بعدم فرار کردم
رفتم پیش یونا شون . لیسون :هی تو چت شده دختر چرا اینطوری میکنی . السا :تو حالت خوبه واسه چی ترسیدی ها ؟. ا.ت:کوک .... کوک با پاهام زدم وست پاهاش . یونا :چی دختر تو چیکار کردیییییی .لیسون :مگه دیوونه شدی دختر هیچ میدونی چی کار کردی زدی وست پاهای پسر مدیر . ا.ت:چی ...... چی ..... چی گفتی پسر مدیر . السا :بله پسر مدیر کوک پسر مدیره برای همین همه ازش میترسن . ا.ت:وای بدبخت شدم حالا اخراجم میکنن .لیسون :فکر نکنم کوک کسیه که خودش بقیه رو از سر راهش بر میداره .ا.ت:منظورت چیه ؟.السا:ببین ا.ت تو بد کسی لج کردی اون تا تهش هست اینو بدون که داری کار اشتباهی میکنی . ا.ت:به درک بزار هر غلتی میخواد بکنه من مگه مردم حواسم به خودم هست . یونا :امید وارم .... بچه ها ......... رفتن عقب . ا.ت:چیه چرا اینطوری میکنین چیزی شده به پشتم اشاره کرد . اروم سرمو برگردوندم وای لنتی با قیافه عصبانیش روبه رو شدم .کوک: الان حالیت میکنم چی به چیه دستمو گرفتو منو با خودش برد به زیر زمین مدرسه . خیلی ترسیده بودم ینی میخواد چیکار کنه یا خدا خودت بهم کمک کن توریم نشه کشیدم درم بست تاریک بود و فقط یکم نور داشت یه چاقو از جیبش در اورد . کوک:اینو میبینی من با همین قبل تو دختری که سر راهم بودو خش خشی کردم .
#فالو_لایک_فراموش_نشه😻❤👉
رفتم سمت مدرسه وارد مدرسه که شدم خبری ازش نبود تا اینکه وارد کلاس شدم وای خدای من این که باز اینجاست کلی دختر پسر دورشو گرفته بودن توجه نکردم رفتم نشستم سر جام همش نگام میکرد پسره هیز استاد اومد سرکلاس . استاد :خب بچه ها گوش کنین ما قراره تا دوروز اینده بریم اردو پس هرکی میاد اسمشو رو کاغذ بنویسه وبده به من تا بریم . همه بچه های کلاس. خوشحال شده بودن . چه خر شانسم من هنو نیومدم میخواییم بریم عشق و حال . استاد:من امروز درس نمیدم امروز کلا ازادین . اخی گوشیمو ور داشتم باهاش ور رفتم که اومد گوشیمو از دستم کشید . ا.ت:هی معلوم هست داری چه غلتی میکنی . کوک :ینی معلوم نیست . ا.ت:بده ببینم گوشیمو عوضی میگم گوشیمو بده .کوک:برو بگیرش .گوشیو انداخت تو آکواریوم ا.ت:لعنت بهت کثافت فکر کردی چه گوهی هستی که اینطوری رفتار میکنی . عصبیش کرده بودم رگاش زده بودن بیرون این چرا اینقدر ترسناک شد اومد جلوم مچ دستم گرفت انقدر فشار داد که اشک تو چشام جمع شد کوک:ببین دختر توووووو هنوز منو نشناختی اینوووو بدون که با بد کسییییی در افتادی فهمیدیییییی حالاااا هم گورتو گم کن . مچمو ول کرد نمیتونستم بزارم هرچی دلش میخواد بهم بگه برای همین با پام زدم وست پاهاش تا حالیش شه از درد افتاد زمین ا.ت:من خوب میدونم با چه کسی در افتادم بایه عوضی کثیف که خودشو خیلی بالامیگیره فهمیدی .بعدم فرار کردم
رفتم پیش یونا شون . لیسون :هی تو چت شده دختر چرا اینطوری میکنی . السا :تو حالت خوبه واسه چی ترسیدی ها ؟. ا.ت:کوک .... کوک با پاهام زدم وست پاهاش . یونا :چی دختر تو چیکار کردیییییی .لیسون :مگه دیوونه شدی دختر هیچ میدونی چی کار کردی زدی وست پاهای پسر مدیر . ا.ت:چی ...... چی ..... چی گفتی پسر مدیر . السا :بله پسر مدیر کوک پسر مدیره برای همین همه ازش میترسن . ا.ت:وای بدبخت شدم حالا اخراجم میکنن .لیسون :فکر نکنم کوک کسیه که خودش بقیه رو از سر راهش بر میداره .ا.ت:منظورت چیه ؟.السا:ببین ا.ت تو بد کسی لج کردی اون تا تهش هست اینو بدون که داری کار اشتباهی میکنی . ا.ت:به درک بزار هر غلتی میخواد بکنه من مگه مردم حواسم به خودم هست . یونا :امید وارم .... بچه ها ......... رفتن عقب . ا.ت:چیه چرا اینطوری میکنین چیزی شده به پشتم اشاره کرد . اروم سرمو برگردوندم وای لنتی با قیافه عصبانیش روبه رو شدم .کوک: الان حالیت میکنم چی به چیه دستمو گرفتو منو با خودش برد به زیر زمین مدرسه . خیلی ترسیده بودم ینی میخواد چیکار کنه یا خدا خودت بهم کمک کن توریم نشه کشیدم درم بست تاریک بود و فقط یکم نور داشت یه چاقو از جیبش در اورد . کوک:اینو میبینی من با همین قبل تو دختری که سر راهم بودو خش خشی کردم .
#فالو_لایک_فراموش_نشه😻❤👉
۱۵.۹k
۰۷ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.