سناریو بی تی اس ورژن کوک
سناریو بی تی اس ورژن کوک
وقتی عضو هشتمی و از تو بدش می اومد اما الان عا.شقت شده ولی تو به خاطر رفتارش باهاش سردی
جونگکوک:(به مهمونی ای که همه ی آیدل توش بودن دعوت شده بودین و لباس تو هم مناسب بود. تو مهمونی یه آیدل مرد هی بهت نگاه می کرد اما ا.ت توجه نمی کرد رفتی دستشویی وقتی برگشتی دیدی همون مرده جلوت ایستاده بدون توجه می خواستی از کنارش رد شی که دستت رو گرفت و گفت)
مرده:چطوره امشب رو با من بگذرونی
ا.ت:ولم کن(سرد)
مرده:او چه سرد خوشم اومد ولی من از تو اجازه نخواستم کیوتی.
(ا.ت هی دستو پا می زد که ولش کنه اما مرده ولش نمی کرد. تا اینکه پرتش کرد تو یه اتاق خواست کار اصلی رو شروع بکنه که کوک با پا در رو میشکنه و داخل اتاق میشه. کوک مرده رو تا میخورد میزد تا اینکه اعضا اومدن کوک رو از مرده جدا کردن ا.ت هم از ترس نمی تونست تکون بخوره. وقتی پسره رفت بیرون. کوک با شتاب اومد سمت ا.ت)
کوک:چی کارت کرد؟ اذیتت نکرد؟
ا.ت:.....
کوک:چرا حرف نمی زنی لع.نتی
ا.ت:هق...هق...
(کوک تازه به خودش اومد و رفت ا.ت رو بغل کرد اعضا هم دور کوک و ا.ت بودن ا.ت بغل کوک گریه میکرد که کوک گفت)
کوک:اگه زودتر بهت اعتراف کرده بودم این اتفاق نم افتاد
ا.ت:با تعجب سرشو بالا می آره و می پرسه چه اعترافی؟
کوک:اینکه عاشقت شدم
ا.ت:اما تو که همیشه منو میزنی
(کوک دست ا.ت رو می گیره و محکم میزنه تو صورت خودش ا.ت دستش رو عقب می کشه)
ا.ت:چیکار میکنی کوک بس کن؟
کوک:هر چه قدر می خوای منو بزن ولی لطفا از پیشم نرو و عش.قم رو قبول کن(با بغض)
ا.ت:قبول میکنم به شرطی که دیگه این کار رو نکنی
کوک:مرسی بانی قشنگم.
(دو هفته بعد اعضا عروسی ا.ت و کوک دعوت بودن)
لایک و حمایت فراموش نشه کیوتا 🥺❤
وقتی عضو هشتمی و از تو بدش می اومد اما الان عا.شقت شده ولی تو به خاطر رفتارش باهاش سردی
جونگکوک:(به مهمونی ای که همه ی آیدل توش بودن دعوت شده بودین و لباس تو هم مناسب بود. تو مهمونی یه آیدل مرد هی بهت نگاه می کرد اما ا.ت توجه نمی کرد رفتی دستشویی وقتی برگشتی دیدی همون مرده جلوت ایستاده بدون توجه می خواستی از کنارش رد شی که دستت رو گرفت و گفت)
مرده:چطوره امشب رو با من بگذرونی
ا.ت:ولم کن(سرد)
مرده:او چه سرد خوشم اومد ولی من از تو اجازه نخواستم کیوتی.
(ا.ت هی دستو پا می زد که ولش کنه اما مرده ولش نمی کرد. تا اینکه پرتش کرد تو یه اتاق خواست کار اصلی رو شروع بکنه که کوک با پا در رو میشکنه و داخل اتاق میشه. کوک مرده رو تا میخورد میزد تا اینکه اعضا اومدن کوک رو از مرده جدا کردن ا.ت هم از ترس نمی تونست تکون بخوره. وقتی پسره رفت بیرون. کوک با شتاب اومد سمت ا.ت)
کوک:چی کارت کرد؟ اذیتت نکرد؟
ا.ت:.....
کوک:چرا حرف نمی زنی لع.نتی
ا.ت:هق...هق...
(کوک تازه به خودش اومد و رفت ا.ت رو بغل کرد اعضا هم دور کوک و ا.ت بودن ا.ت بغل کوک گریه میکرد که کوک گفت)
کوک:اگه زودتر بهت اعتراف کرده بودم این اتفاق نم افتاد
ا.ت:با تعجب سرشو بالا می آره و می پرسه چه اعترافی؟
کوک:اینکه عاشقت شدم
ا.ت:اما تو که همیشه منو میزنی
(کوک دست ا.ت رو می گیره و محکم میزنه تو صورت خودش ا.ت دستش رو عقب می کشه)
ا.ت:چیکار میکنی کوک بس کن؟
کوک:هر چه قدر می خوای منو بزن ولی لطفا از پیشم نرو و عش.قم رو قبول کن(با بغض)
ا.ت:قبول میکنم به شرطی که دیگه این کار رو نکنی
کوک:مرسی بانی قشنگم.
(دو هفته بعد اعضا عروسی ا.ت و کوک دعوت بودن)
لایک و حمایت فراموش نشه کیوتا 🥺❤
۱۳.۸k
۰۱ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.