part2
part2
با چیزی که دیدم خون تو رگام خشک شد. جیمین یه دختر رو داشت می بو.سید .چشش که به من افتاد بلند شد و دست تو دست دختره به سمتم اومد بدون اینکه از دختر رو به روش چشم برداره بهم گفت
جیمین: بیا طلاق بگیریم دیگه تموم شد من از تو خسته شدم و می خوام از هم جدا شیم این به نفع هردو مونه.
ا.ت ویو: وقتی بهم این حرف و زد بغض گلومو چنگ می زد ولی سعی کردم خودمو آروم کنم و گریه نکنم با صدایی که می لرزید گفتم.
ا.ت:اما من حامله ام
جیمین یهو ارتباط چشمی شو با دختر کناریش قطع کرد و به من نگاه کرد و با مکث کوتاهی جواب داد
جیمین:وقتی به دنیا اومد طلاقت میدم و تا اون موقع تو یه خونه ی دیگه زندگی میکنی دوست ندارم با زن جدیدم تو یه خونه زندگی کنی و تو زندگی ما دخالت کنی.
ا.ت:لازم نیست تو خونه ی تو زندگی کنم خودم خونه دارم چرا باید پیش تو زندگی کنم. فکر کردی عاش.ق چشم و ابروتم(ا.ت جان آروم تر خیلی هم دلت بخواد) همین الان میرم. رفتم تو اتاق چمدونم رو بستم و از خونه بیرون رفتم. بدون اینکه حتی تو چشاش نگاه کنم. به سمت خونم حرکت کردم بعد از ۱ ساعت به خونه رسیدم. زنگ خونه رو زدم و آجوما در رو باز کرد و بهم خوش آمد گفت و پرسید
آجوما: دخترم چرا اومدی؟
ا.ت:(همه ی ماجرا رو برای آجوما تعریف کرد و تو بغلش گریه کرد.)
به مینا و لیا زنگ زدم که بیان پیشم. اونا فقط می دونستن خونه ی مخفی من کجاست. بعد از ۱ ساعت اومدن پیشم. بعد از کلی دلداری شب شد و اونها هم رفتن خونه هاشون بازم خودم تنها شدم. به آجوما گفتم یه هفته بره مرخصی تا من یکم تنها باشم. وقتی آجوما رفت هر چه قدر تونستم گریه کردم. به ساعت نگاه کردم ساعت ۴ صبح شده بود. دیگه رو کاناپه خوابم برد. فردا صبح صبحونه خوردم و به سمت آزمایشگاه راه افتادم.
دکتر:بچه حالش خوبه فقط استرس و فشار کمتری باید بهتون وارد بشه.
ا.ت:ممنونم خانم دکتر خدانگهدار
دکتر:خدا نگهدار
ویو یک سال بعد .......
خب کیوتا لايک و حمایت یادتون نره 🥺💜
امیدوارم تا اینجا خوشتون اومده باشه💕
فردا پارت ۳ رو آپ میکنم
دوستتون دارم❤
با چیزی که دیدم خون تو رگام خشک شد. جیمین یه دختر رو داشت می بو.سید .چشش که به من افتاد بلند شد و دست تو دست دختره به سمتم اومد بدون اینکه از دختر رو به روش چشم برداره بهم گفت
جیمین: بیا طلاق بگیریم دیگه تموم شد من از تو خسته شدم و می خوام از هم جدا شیم این به نفع هردو مونه.
ا.ت ویو: وقتی بهم این حرف و زد بغض گلومو چنگ می زد ولی سعی کردم خودمو آروم کنم و گریه نکنم با صدایی که می لرزید گفتم.
ا.ت:اما من حامله ام
جیمین یهو ارتباط چشمی شو با دختر کناریش قطع کرد و به من نگاه کرد و با مکث کوتاهی جواب داد
جیمین:وقتی به دنیا اومد طلاقت میدم و تا اون موقع تو یه خونه ی دیگه زندگی میکنی دوست ندارم با زن جدیدم تو یه خونه زندگی کنی و تو زندگی ما دخالت کنی.
ا.ت:لازم نیست تو خونه ی تو زندگی کنم خودم خونه دارم چرا باید پیش تو زندگی کنم. فکر کردی عاش.ق چشم و ابروتم(ا.ت جان آروم تر خیلی هم دلت بخواد) همین الان میرم. رفتم تو اتاق چمدونم رو بستم و از خونه بیرون رفتم. بدون اینکه حتی تو چشاش نگاه کنم. به سمت خونم حرکت کردم بعد از ۱ ساعت به خونه رسیدم. زنگ خونه رو زدم و آجوما در رو باز کرد و بهم خوش آمد گفت و پرسید
آجوما: دخترم چرا اومدی؟
ا.ت:(همه ی ماجرا رو برای آجوما تعریف کرد و تو بغلش گریه کرد.)
به مینا و لیا زنگ زدم که بیان پیشم. اونا فقط می دونستن خونه ی مخفی من کجاست. بعد از ۱ ساعت اومدن پیشم. بعد از کلی دلداری شب شد و اونها هم رفتن خونه هاشون بازم خودم تنها شدم. به آجوما گفتم یه هفته بره مرخصی تا من یکم تنها باشم. وقتی آجوما رفت هر چه قدر تونستم گریه کردم. به ساعت نگاه کردم ساعت ۴ صبح شده بود. دیگه رو کاناپه خوابم برد. فردا صبح صبحونه خوردم و به سمت آزمایشگاه راه افتادم.
دکتر:بچه حالش خوبه فقط استرس و فشار کمتری باید بهتون وارد بشه.
ا.ت:ممنونم خانم دکتر خدانگهدار
دکتر:خدا نگهدار
ویو یک سال بعد .......
خب کیوتا لايک و حمایت یادتون نره 🥺💜
امیدوارم تا اینجا خوشتون اومده باشه💕
فردا پارت ۳ رو آپ میکنم
دوستتون دارم❤
۱۱.۳k
۰۱ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.