فیک جیمین
فیک جیمین
وقتی حامله بودی و بهت خیانت میکنه
مقدمه
ا.ت:دختر خوشگل،کیوت و مهربون زن جیمین
جیمین:رئیس یه باند ما.فیا و شوهر ا.ت
یونا:منشی جدید
لیا و مینا:دوست های صمیمی ا.ت
مینا:زن یونگی
لیا:زن جین
part1
ا.ت ویو:دوباره از خواب بیدار شدم جیمین کنارم نبود. هی حس میکنم این چندوقته سرش خیلی شلوغه چون صبحا زود میره و شبا هم ساعت دو بر میگرده. یکم هم با من سرد شده اما مهم نیست حتما سرش شلوغه دیگه. تا شب میتونستم کلی کار انجام بدم. پس به مینا و لیا زنگ زدم که بریم بیرون اما مثل اینکه شوگا و جین بهشون اجازه ندادن بیان بیرون. هوف پس نهار یه نودل درست کردم و خوردم. خواستم به جیمین زنگ بزنم و حالش رو بپرسم یک هو با خودم گفتم نکنه عصبانی بشه.
نه بزار بهش زنگ بزنم. بهش دو بار زنگ زدم اما بر نداشت دفعه ی سوم که زنگ زدم جواب داد و با صدای بلندی بهم گفت
جیمین:چرا انقدر زنگ میزنی؟(داد)
ا.ت: می خواستم حالت رو بپرسم
جیمین:(جوابی نداد و قطع کرد)
خیلی ازش ناراحت بودم. با خودم کنار اومدم گفتم حتما خیلی سرش شلوغه پس تصمیم گرفتم یه شام مفصل براش درست کنم و خبر پدر شدنش رو بهش بدم(ا.ت دو ماهه حامله س)
پس شروع کردم به درست کردن شام مفصل تا ساعت ۱۰ همچی رو درست کردم یه لباس سرهمی قرمز پوشیدم و منتظر جیمزن موندم. یهو دیدم ساعت ۱۱ شد و جیمین وارد خونه شد از صورتش پیدا بود خیلی خستس رفتم سمتش و بهش سلام کردم
ا.ت:سلام خوش اومد بیا شام درست کردم با هم بخوریم
جیمین:سلام شام خوردم میرم بخوابم(سرد)
ا.ت:باشه(بغض)
جیمین رفت تو اتاق خوابید من هم اجازه دادم اشکام بریزن بی صدا گریه میکردم. رفتم سمت میز و بشقاب اینا رو جمع کردم. دیدم جمیمن تو اتاق خودش خوابیده. چرا از من دوری میکنه؟
منم رفتم تو اتاق خودم خوابیدم. یاد روزایی افتادم که جیمین بغلم میکرد که بخوابم اما حالا کنارم نیست. با گریه خوابم برد.
فردا صبح
ا.ت ویو:از خواب بیدار شدم صدای چند نفر می اومد بلند شدم جلوی آینه خودمو مرتب کردم و رفتم پایین با چیزی که دیدم انگار خون تو رگام خشک شد.....
امیدوارم خوشتون بیاد🙂
لایک و حمایت یادتون نره کیوتا❤
فردا پارت ۲ رو میزارم
وقتی حامله بودی و بهت خیانت میکنه
مقدمه
ا.ت:دختر خوشگل،کیوت و مهربون زن جیمین
جیمین:رئیس یه باند ما.فیا و شوهر ا.ت
یونا:منشی جدید
لیا و مینا:دوست های صمیمی ا.ت
مینا:زن یونگی
لیا:زن جین
part1
ا.ت ویو:دوباره از خواب بیدار شدم جیمین کنارم نبود. هی حس میکنم این چندوقته سرش خیلی شلوغه چون صبحا زود میره و شبا هم ساعت دو بر میگرده. یکم هم با من سرد شده اما مهم نیست حتما سرش شلوغه دیگه. تا شب میتونستم کلی کار انجام بدم. پس به مینا و لیا زنگ زدم که بریم بیرون اما مثل اینکه شوگا و جین بهشون اجازه ندادن بیان بیرون. هوف پس نهار یه نودل درست کردم و خوردم. خواستم به جیمین زنگ بزنم و حالش رو بپرسم یک هو با خودم گفتم نکنه عصبانی بشه.
نه بزار بهش زنگ بزنم. بهش دو بار زنگ زدم اما بر نداشت دفعه ی سوم که زنگ زدم جواب داد و با صدای بلندی بهم گفت
جیمین:چرا انقدر زنگ میزنی؟(داد)
ا.ت: می خواستم حالت رو بپرسم
جیمین:(جوابی نداد و قطع کرد)
خیلی ازش ناراحت بودم. با خودم کنار اومدم گفتم حتما خیلی سرش شلوغه پس تصمیم گرفتم یه شام مفصل براش درست کنم و خبر پدر شدنش رو بهش بدم(ا.ت دو ماهه حامله س)
پس شروع کردم به درست کردن شام مفصل تا ساعت ۱۰ همچی رو درست کردم یه لباس سرهمی قرمز پوشیدم و منتظر جیمزن موندم. یهو دیدم ساعت ۱۱ شد و جیمین وارد خونه شد از صورتش پیدا بود خیلی خستس رفتم سمتش و بهش سلام کردم
ا.ت:سلام خوش اومد بیا شام درست کردم با هم بخوریم
جیمین:سلام شام خوردم میرم بخوابم(سرد)
ا.ت:باشه(بغض)
جیمین رفت تو اتاق خوابید من هم اجازه دادم اشکام بریزن بی صدا گریه میکردم. رفتم سمت میز و بشقاب اینا رو جمع کردم. دیدم جمیمن تو اتاق خودش خوابیده. چرا از من دوری میکنه؟
منم رفتم تو اتاق خودم خوابیدم. یاد روزایی افتادم که جیمین بغلم میکرد که بخوابم اما حالا کنارم نیست. با گریه خوابم برد.
فردا صبح
ا.ت ویو:از خواب بیدار شدم صدای چند نفر می اومد بلند شدم جلوی آینه خودمو مرتب کردم و رفتم پایین با چیزی که دیدم انگار خون تو رگام خشک شد.....
امیدوارم خوشتون بیاد🙂
لایک و حمایت یادتون نره کیوتا❤
فردا پارت ۲ رو میزارم
۱۵.۹k
۳۰ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.