ویو لیا
ویو لیا
وقتی وارد بار شدیم کمی حالم بعد شد دختر ها خودشونو به پسرا میمالونددند و بوی الکل و سیگار میداد رفتیم نشستیم دور یه میز نشستیم یونگی رفت نوشیدنی بخره که سولی رفت دستشویی که یه پسر اومد پیشم نشست
پسره=سلام خوشگله امشب رو بهم حال میدی
+برو گمشو عوضی
پسره=اوو خشنم که هستی [دستشو برد روی رونت]
+دستتو بردار کثافت میخواست ببوسمم که یونگی اومد و اونو انداخت تا خوردش زد
+یونگی لطفاً ولش کن
÷برو اونور لیا
ویو کوک
نمیتونستم از لیا چشم بردارم خیلی خوشگل شده بود هم لباسش خیلی باز دلم میخواست فقط برای من این لباسا رو بپوشه دیدم یه پسره رفت نشست پیشش و دستش رو گذاشت روی رونش داغ کرده بودم میخواستم برم پسره رو جر بدم که دیدم یونگی اومد و پسره رو زد منو تهیونگ رفتیم جداشون کردیم
_یونگی ولش کن دیگه
÷لیا سولی بریم زود باشین
+آخه یونگی م...
÷ساکت لیا بسه زود باش [با عصبانیت ]
÷تو اینجا چیکار میکنی
_با دوستم اومدیم اینجا که یهو دیدم دعوا شد حالتون خوبه دیگه
÷خوبیم چیزی نشد ما دیگه بریم
_وایسین حالا برای اینکه بیشتر آشنا بشیم بیاین همه بریم خونه من دوستم هم میاد هوم نظرتون چیه
÷اوکی باشه بریم
از زبان آدمین
همه سوار ماشین هاشون شدن و رفتن خونه کوک و چند بطری سوجو و نودل خریدن و خوردن چون یونگی مست بود نمیتونست رانندگی کنه شب رو همه اونجا خوابیدن
صبح
ویو لیا
با خوردن نور خورشید به صورتم بیدار شدم دورو برم رو نگاه کردم انگار دیشب خونه کوک خوابمون برده بود به ساعت نگاه کردم اوه شت داشت دیرمون میشد باید میرفتیم مدرسه یونگی و سولی رو بیدار کردم کوک و تهیونگ هم بیدار شدن ماهم رفتیم سولی رو رسوندیم خونش خودمون هم رفتیم خونه لباس فرم پوشیدم اوجوما صبحانه درست کرده بود خوردیم راننده مارو رسوند چون یونگی سرش درد میکرد بعد چند مینی رسیدیم مدرسه رفتیم داخل کلاس و سرجام نشستم...
وقتی وارد بار شدیم کمی حالم بعد شد دختر ها خودشونو به پسرا میمالونددند و بوی الکل و سیگار میداد رفتیم نشستیم دور یه میز نشستیم یونگی رفت نوشیدنی بخره که سولی رفت دستشویی که یه پسر اومد پیشم نشست
پسره=سلام خوشگله امشب رو بهم حال میدی
+برو گمشو عوضی
پسره=اوو خشنم که هستی [دستشو برد روی رونت]
+دستتو بردار کثافت میخواست ببوسمم که یونگی اومد و اونو انداخت تا خوردش زد
+یونگی لطفاً ولش کن
÷برو اونور لیا
ویو کوک
نمیتونستم از لیا چشم بردارم خیلی خوشگل شده بود هم لباسش خیلی باز دلم میخواست فقط برای من این لباسا رو بپوشه دیدم یه پسره رفت نشست پیشش و دستش رو گذاشت روی رونش داغ کرده بودم میخواستم برم پسره رو جر بدم که دیدم یونگی اومد و پسره رو زد منو تهیونگ رفتیم جداشون کردیم
_یونگی ولش کن دیگه
÷لیا سولی بریم زود باشین
+آخه یونگی م...
÷ساکت لیا بسه زود باش [با عصبانیت ]
÷تو اینجا چیکار میکنی
_با دوستم اومدیم اینجا که یهو دیدم دعوا شد حالتون خوبه دیگه
÷خوبیم چیزی نشد ما دیگه بریم
_وایسین حالا برای اینکه بیشتر آشنا بشیم بیاین همه بریم خونه من دوستم هم میاد هوم نظرتون چیه
÷اوکی باشه بریم
از زبان آدمین
همه سوار ماشین هاشون شدن و رفتن خونه کوک و چند بطری سوجو و نودل خریدن و خوردن چون یونگی مست بود نمیتونست رانندگی کنه شب رو همه اونجا خوابیدن
صبح
ویو لیا
با خوردن نور خورشید به صورتم بیدار شدم دورو برم رو نگاه کردم انگار دیشب خونه کوک خوابمون برده بود به ساعت نگاه کردم اوه شت داشت دیرمون میشد باید میرفتیم مدرسه یونگی و سولی رو بیدار کردم کوک و تهیونگ هم بیدار شدن ماهم رفتیم سولی رو رسوندیم خونش خودمون هم رفتیم خونه لباس فرم پوشیدم اوجوما صبحانه درست کرده بود خوردیم راننده مارو رسوند چون یونگی سرش درد میکرد بعد چند مینی رسیدیم مدرسه رفتیم داخل کلاس و سرجام نشستم...
۶.۴k
۲۴ فروردین ۱۴۰۲