فلش بک به زنگ آخر
فلش بک به زنگ آخر
ویو یونگی
وای بالاخره زنگ خورد و سوار ماشین شدیم و رفتیم خونه لیا هنوزم تو فکر بود رسیدیم اما لیا انگار غرق فکر شده بود
÷لیا
...+
÷لیاااااا
+ها بله چی شده رسیدیم
÷آره پیاده شو
از زبان آدمین
لیا و یونگی رفتن داخل و لیا رفت تو اتاقش کیفش رو انداخت و داشت لباسش رو عوض میکرد که سولی زنگ زد
مکالمه سولی و لیا
×لیا میگم امشب میای بریم بار
+نمیدونم شاید یونگی اجازه نده
×من راضیش میکنم تو میای
+هوف باشه
×پس آماده شو بریم لباس بخریم برای شب
+اوکی بای
×بای
پایان مکالمه
ویو لیا
لباس فرمم رو گرفتم یه لباس پوشیدم[ میزارمش] رفتم تو اتاق یونگی
+اوپا
÷باز چی میخوای از من
+یاااا این چه حرفیه
÷لباس پوشیدی کجا میری
+دارم با لیا میرم خرید و شب میخوایم بریم بار
÷حتی حرف بار هم نزن
+اوپا☺️
÷صورتت رو اونجوری نکن
+☺️
÷اووف باشه اما منم همراهتون میام
+اوکی من دیگه برم بای
÷بای
سوار ماشین شدم و رفتم دم خونه سولی که اومد سوار شد
بعد چند مینی رسیدیم به یه پاساژ که خیلی بزرگ بود رفتیم داخل سولی هی لباس پرو میکرد من یه لباس مشکی کوتاه دیدم خیلی به دلم نشست رفتم پروش کردم کمی باز بود اما خوب خریدم با کفش و جواهرات و وسایل آرایشی سولی هم یه لباس سفید با کفش و... خرید
فلش بک به کند ساعت بعد
÷لیا منتظرتم ها سه ساعته داری چی کار میکنی
+الان میام رفتم پایین که یونگی فقط بهم زل زده بود
ویو یونگی
اومد پایین که خیلی جذاب شده بود لباسش کمی باز بود اما چیزی نگفتم سوار ماشین شدیم رفتیم دنبال سولی اون توی اون لباس سفید عین پرنسس شده بود بعدچند مینی رسیدیم بار که همه جا بوی دود و سیگار بود رفتیم دور یه میز نشستیم
ویو کوک
حالم اصلا خوب نبود وقتی دیدم سوهو میخواست لیا رو ببوسه نمیدونم چرا یهو غیرتی شدم وقتی اومدم خونه سرم درد میکرد به تهیونگ زنگ زدم گفتم شب بریم بار اونم گفت باشه کمی خوابیدم بیدار شدم ساعت 7 بود هشت باید میرفتیم رفتنم یه دوش چندمینی گرفتم اومدم بیرون لباسم رو پوشیدم رفتم پایین که تهیونگ اومده بود منتظر من بود سوار ماشینش شدیم رسیدیم به بار رفتیم داخل که همه جا بوی سیگار و الکل بود برام عادی بود دیگه تهیونگ رفت نوشیدنی بگیره که چشمم خورد به یه دختره که دقت کردم اوون...
ویو یونگی
وای بالاخره زنگ خورد و سوار ماشین شدیم و رفتیم خونه لیا هنوزم تو فکر بود رسیدیم اما لیا انگار غرق فکر شده بود
÷لیا
...+
÷لیاااااا
+ها بله چی شده رسیدیم
÷آره پیاده شو
از زبان آدمین
لیا و یونگی رفتن داخل و لیا رفت تو اتاقش کیفش رو انداخت و داشت لباسش رو عوض میکرد که سولی زنگ زد
مکالمه سولی و لیا
×لیا میگم امشب میای بریم بار
+نمیدونم شاید یونگی اجازه نده
×من راضیش میکنم تو میای
+هوف باشه
×پس آماده شو بریم لباس بخریم برای شب
+اوکی بای
×بای
پایان مکالمه
ویو لیا
لباس فرمم رو گرفتم یه لباس پوشیدم[ میزارمش] رفتم تو اتاق یونگی
+اوپا
÷باز چی میخوای از من
+یاااا این چه حرفیه
÷لباس پوشیدی کجا میری
+دارم با لیا میرم خرید و شب میخوایم بریم بار
÷حتی حرف بار هم نزن
+اوپا☺️
÷صورتت رو اونجوری نکن
+☺️
÷اووف باشه اما منم همراهتون میام
+اوکی من دیگه برم بای
÷بای
سوار ماشین شدم و رفتم دم خونه سولی که اومد سوار شد
بعد چند مینی رسیدیم به یه پاساژ که خیلی بزرگ بود رفتیم داخل سولی هی لباس پرو میکرد من یه لباس مشکی کوتاه دیدم خیلی به دلم نشست رفتم پروش کردم کمی باز بود اما خوب خریدم با کفش و جواهرات و وسایل آرایشی سولی هم یه لباس سفید با کفش و... خرید
فلش بک به کند ساعت بعد
÷لیا منتظرتم ها سه ساعته داری چی کار میکنی
+الان میام رفتم پایین که یونگی فقط بهم زل زده بود
ویو یونگی
اومد پایین که خیلی جذاب شده بود لباسش کمی باز بود اما چیزی نگفتم سوار ماشین شدیم رفتیم دنبال سولی اون توی اون لباس سفید عین پرنسس شده بود بعدچند مینی رسیدیم بار که همه جا بوی دود و سیگار بود رفتیم دور یه میز نشستیم
ویو کوک
حالم اصلا خوب نبود وقتی دیدم سوهو میخواست لیا رو ببوسه نمیدونم چرا یهو غیرتی شدم وقتی اومدم خونه سرم درد میکرد به تهیونگ زنگ زدم گفتم شب بریم بار اونم گفت باشه کمی خوابیدم بیدار شدم ساعت 7 بود هشت باید میرفتیم رفتنم یه دوش چندمینی گرفتم اومدم بیرون لباسم رو پوشیدم رفتم پایین که تهیونگ اومده بود منتظر من بود سوار ماشینش شدیم رسیدیم به بار رفتیم داخل که همه جا بوی سیگار و الکل بود برام عادی بود دیگه تهیونگ رفت نوشیدنی بگیره که چشمم خورد به یه دختره که دقت کردم اوون...
۷.۸k
۲۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.