لجباز جذابP80
لجباز_جذابP80
ات"
انقدر غرق حرف زدن بودیم که ساعت رو یادمون رفته بود نگاه کنیم..
+گشنم شد..
×منم خیلی گشنمه با تهیونگ توی یکی از رستورانای اینجا غذا خوردیم..
+خب بیا بازم بریم..
×الان زنگ میزنم..
آیو به تهیونگ زنگ زد و اومد وسایلا رو جمع کردن و قرار شد منو آیو بریم یکی از رستورانا و اونا بعدن بیان..
و بالاخره پیدا کردیم و نشستیم..
×اوفف چه شلوغهه من میرم بیرون زنگ میزنم و میام..
+اوکی
نشسته بودم و به بقیه نگاه میکردم.. یه دونه خانواده ندیدم اونجا همه با اکیپشون اومده بودن.. و بلند بلند میخندیدن..
که یک اکیپ اومد جای میز ما نشستن..
+اینجا رزو شده بفرمایید اون ور..
•شرمنده ببخشید شما پاشو..
+گفتم اینجا قراره کسی بیاد..
•ما تعدادمون زیاد تره..
+حرف خوش حالیت نمیشه؟
•بچه ها بشینین..
+هی پاشوو.. زود پاشین برین..
•عیب نداره با هم دوست میشیم..
+شرمنده من ادمی نیستم که تو فکر میکنی..
•چقدر عصبی توو.. نکنه چون همه دختریم تو ناراحتی؟
+نه عزیزم.. میز کناری خالیه پاشید برید اونور تا قاطی نکردم..
•اوه چه خشنی توو
+پاشید گفتم..
صدامو بردم بالا که میز کناری که پسرا بودن یکیشون بلند شد..
&دخترا میشه یکم یواش تر دعوا کنین؟
+نههه
&به ما چه ربطی داره؟
+اینجا جایه ماعه ابنا اومدن اینجا..
&خب پاشید دیگه..
•عزیزم سرت تو کار خودت باشه..
آیو"
داشتم به تهیونگ ادرس میگفتم که رمو برگردوندم به سمت رستوران که ات داشت دعوا میکرد..
×تهیونگ باید قطع کنم خودت بفهم دیگه یه جوری بیاین..
÷چیشده؟
×ات داره دعوا میکنه بعدا زنگ میزنم..
گوشی رو قطع کردم به سرعت رفتم توی رستوران..
×ات چیشده؟
•به دوستت بگو بره اون میزه دیگه..
+نمیخوام اول من نشستم..
•خب شما کم ترین.. شما پاشو برو
×واااای.. چه اصراریه که اینجا بشینین؟
•حتما یه دلیلی داره..
+هیچ دلیلی نداره برین اون طرف تا دیوونه تر نشدم..
•برو بابااا
+خودت خواستی..
ات"
رفتم روی صندلی وایستادم و داد زدم..
+پا میشید یا یکی یکی تیکه تیکه تون کنم؟ هااااا
×ات بیا پایین..
دختره اومد جلوی صندلی وایستاد..
•بیاتیکه تیکه کن ببینم..
که با پام هلش دادم خورد به میز روبه رو..
که اکیپش پاشدن..
¥ هوووو.. داریم غذا میخوریم هاااا
همه داشتن نگام میکردن... آیو دستمو گرفت..
×بیا پایین شر درست نکن ات..
+ولم کن.. خیلی پروعهه.. میرید از اینجا یا بدترش کنم؟ هااا
اونقدر شلوغ شده بود که مردم از پشت شیشه رستوران داشتن نگامون میکردن..(😂😂😐)
تهیونگ "
بعد لز حرف آیو با کوک رستورانا رو یکی یکی نگاه میکردیم که پیداشون کنیم..
_کجا رفتن؟
÷نگا کن خوب چون گفتش ات داره دعوا میکنه..
_دعوا؟ اوووه (بله اوه داره 😂)
ات"
دختره ول نمیکرد و رفت یکی ازشیشه ابجو ها رو برداست و اومد رو به روم وایستاد..
•بیا پایین مثل ادم بزن تیکه تیکه کن..
آیو هلش داد...
×هوووو..
+منو از اون میترسونی؟
×حالا دوست من قاطی کرده تو چرا بس نمیکنی؟
از روی صندلی اومدم پایین و شیشه رو ازش گرفتم..
×بس کنین.. ات لطفااا
•اگه میخوای ما از اینجا بریم دوتا از اینا رو کامل بخور..
×نه خیر... ات بزارش
•میخوری یا نه؟
+ارههه میخورم منو از این میترسونی؟ تو هم باید بخوری دوتا کامل..
•خخخ سن خودتو با من یکی میکنی؟ اوک حرفی ندارممم... (باز خوب شد نزدن همدیگروو 😐)
×نه ما میریم اون طرف.. (حالا دقیقا اونا چرا میخوان سر این میز بشینن؟ 😐😂)
+نمیریم..
•بشین.. دوتا دیگه بدین..
+اوکی..
نشیتم و دوتا دیگه اوردن..
•با پیک نمیخورم شیشه ای میخورم..
+برا من فرقی نداره..
×اه بس کنین اصلا من به جا ات میخورم..
•یا این میخوره یا ما میشینیم..
+میخورمم..
•اوکی.. یک.. دو.. سه..
اومدم شیشه رو برداشتم و یکم مزه کردم... تلخ بودش.. اما مزشو تحمل کردم..
آیو"
باورم نمیشد اینجا باید ات تجربه کنه..
وقتی ابجو رو برداشت استرس گرفتم و به بیرون خیره شدم که کوک و تهیونگ نیان..
نگامو دادم به ات که قیافش دیدنی بود.. چون مشخص بود که خوشش نیومده از مزش..
اما با تمام توانش کل شیشه رو خورد.. یکم مست شده و چشماش و باز و بسته میشد..
دختره ولی میتونست تحما کنه..
×به نظرم بسه..
•خودتونو باختین؟ اونم با یکی؟
×ببین اون تاحالا نخورده.. این ظلمه..
•تا مستش نکنم ول نمیکنم..
×احمق..
+بعدی..
×ات نهه
+من هنوز هوشیارم آیو ..
شیشه بعدی رو برداشت و دوتایی خوردن.. نزدیک اخراش بود که کوک و تهیونگ اومدن تو..
×بسه بسه..
•من خوردمم..
+تمومه.. خخ
×خیلی مست شده بود.. لپاش قرمز شده بود و میخندید..
دختره یکم مست بود..
ات"
انقدر غرق حرف زدن بودیم که ساعت رو یادمون رفته بود نگاه کنیم..
+گشنم شد..
×منم خیلی گشنمه با تهیونگ توی یکی از رستورانای اینجا غذا خوردیم..
+خب بیا بازم بریم..
×الان زنگ میزنم..
آیو به تهیونگ زنگ زد و اومد وسایلا رو جمع کردن و قرار شد منو آیو بریم یکی از رستورانا و اونا بعدن بیان..
و بالاخره پیدا کردیم و نشستیم..
×اوفف چه شلوغهه من میرم بیرون زنگ میزنم و میام..
+اوکی
نشسته بودم و به بقیه نگاه میکردم.. یه دونه خانواده ندیدم اونجا همه با اکیپشون اومده بودن.. و بلند بلند میخندیدن..
که یک اکیپ اومد جای میز ما نشستن..
+اینجا رزو شده بفرمایید اون ور..
•شرمنده ببخشید شما پاشو..
+گفتم اینجا قراره کسی بیاد..
•ما تعدادمون زیاد تره..
+حرف خوش حالیت نمیشه؟
•بچه ها بشینین..
+هی پاشوو.. زود پاشین برین..
•عیب نداره با هم دوست میشیم..
+شرمنده من ادمی نیستم که تو فکر میکنی..
•چقدر عصبی توو.. نکنه چون همه دختریم تو ناراحتی؟
+نه عزیزم.. میز کناری خالیه پاشید برید اونور تا قاطی نکردم..
•اوه چه خشنی توو
+پاشید گفتم..
صدامو بردم بالا که میز کناری که پسرا بودن یکیشون بلند شد..
&دخترا میشه یکم یواش تر دعوا کنین؟
+نههه
&به ما چه ربطی داره؟
+اینجا جایه ماعه ابنا اومدن اینجا..
&خب پاشید دیگه..
•عزیزم سرت تو کار خودت باشه..
آیو"
داشتم به تهیونگ ادرس میگفتم که رمو برگردوندم به سمت رستوران که ات داشت دعوا میکرد..
×تهیونگ باید قطع کنم خودت بفهم دیگه یه جوری بیاین..
÷چیشده؟
×ات داره دعوا میکنه بعدا زنگ میزنم..
گوشی رو قطع کردم به سرعت رفتم توی رستوران..
×ات چیشده؟
•به دوستت بگو بره اون میزه دیگه..
+نمیخوام اول من نشستم..
•خب شما کم ترین.. شما پاشو برو
×واااای.. چه اصراریه که اینجا بشینین؟
•حتما یه دلیلی داره..
+هیچ دلیلی نداره برین اون طرف تا دیوونه تر نشدم..
•برو بابااا
+خودت خواستی..
ات"
رفتم روی صندلی وایستادم و داد زدم..
+پا میشید یا یکی یکی تیکه تیکه تون کنم؟ هااااا
×ات بیا پایین..
دختره اومد جلوی صندلی وایستاد..
•بیاتیکه تیکه کن ببینم..
که با پام هلش دادم خورد به میز روبه رو..
که اکیپش پاشدن..
¥ هوووو.. داریم غذا میخوریم هاااا
همه داشتن نگام میکردن... آیو دستمو گرفت..
×بیا پایین شر درست نکن ات..
+ولم کن.. خیلی پروعهه.. میرید از اینجا یا بدترش کنم؟ هااا
اونقدر شلوغ شده بود که مردم از پشت شیشه رستوران داشتن نگامون میکردن..(😂😂😐)
تهیونگ "
بعد لز حرف آیو با کوک رستورانا رو یکی یکی نگاه میکردیم که پیداشون کنیم..
_کجا رفتن؟
÷نگا کن خوب چون گفتش ات داره دعوا میکنه..
_دعوا؟ اوووه (بله اوه داره 😂)
ات"
دختره ول نمیکرد و رفت یکی ازشیشه ابجو ها رو برداست و اومد رو به روم وایستاد..
•بیا پایین مثل ادم بزن تیکه تیکه کن..
آیو هلش داد...
×هوووو..
+منو از اون میترسونی؟
×حالا دوست من قاطی کرده تو چرا بس نمیکنی؟
از روی صندلی اومدم پایین و شیشه رو ازش گرفتم..
×بس کنین.. ات لطفااا
•اگه میخوای ما از اینجا بریم دوتا از اینا رو کامل بخور..
×نه خیر... ات بزارش
•میخوری یا نه؟
+ارههه میخورم منو از این میترسونی؟ تو هم باید بخوری دوتا کامل..
•خخخ سن خودتو با من یکی میکنی؟ اوک حرفی ندارممم... (باز خوب شد نزدن همدیگروو 😐)
×نه ما میریم اون طرف.. (حالا دقیقا اونا چرا میخوان سر این میز بشینن؟ 😐😂)
+نمیریم..
•بشین.. دوتا دیگه بدین..
+اوکی..
نشیتم و دوتا دیگه اوردن..
•با پیک نمیخورم شیشه ای میخورم..
+برا من فرقی نداره..
×اه بس کنین اصلا من به جا ات میخورم..
•یا این میخوره یا ما میشینیم..
+میخورمم..
•اوکی.. یک.. دو.. سه..
اومدم شیشه رو برداشتم و یکم مزه کردم... تلخ بودش.. اما مزشو تحمل کردم..
آیو"
باورم نمیشد اینجا باید ات تجربه کنه..
وقتی ابجو رو برداشت استرس گرفتم و به بیرون خیره شدم که کوک و تهیونگ نیان..
نگامو دادم به ات که قیافش دیدنی بود.. چون مشخص بود که خوشش نیومده از مزش..
اما با تمام توانش کل شیشه رو خورد.. یکم مست شده و چشماش و باز و بسته میشد..
دختره ولی میتونست تحما کنه..
×به نظرم بسه..
•خودتونو باختین؟ اونم با یکی؟
×ببین اون تاحالا نخورده.. این ظلمه..
•تا مستش نکنم ول نمیکنم..
×احمق..
+بعدی..
×ات نهه
+من هنوز هوشیارم آیو ..
شیشه بعدی رو برداشت و دوتایی خوردن.. نزدیک اخراش بود که کوک و تهیونگ اومدن تو..
×بسه بسه..
•من خوردمم..
+تمومه.. خخ
×خیلی مست شده بود.. لپاش قرمز شده بود و میخندید..
دختره یکم مست بود..
۱۴.۳k
۰۵ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.