part²³
part²³
اتمام ویو ات
ات کلاه هودی رو کامل جلوی سرش کشید و به حالت رزمی در اومد؛ جنگ تن به تن همراه با صدای گوش خراش و بلند ایجاد شده بود؛ صدا توجه بسیاری از بادیگارد های عمارت رو جلب کرده بود
⁸minutes later
نفس نفسان دور میز میچرخید،برگه هایی که رو میز بود رو توی صورت بادیگارد پرت کرد و با یک حرکت جانانه از روی میز سر خورد و با پا رفت تو دل طرف،سریع از اتاق رفت بیرون ؛با سرعت به سمت آشپزخونه میدوید اما با کشیده شدن لباس توسط دست راست جئون گیر افتاد؛برای خلاصی از شرایط هودیش رو از تن در آورد و با شدت افتاد رو زمین تن برهنه اش که تنها با نیم تنه پوشیده بود روی زمین سرد برخورد کرد،اما به خاطر ضربه ای که به سرس خورده بود بیهوش شد
²³minutes later_ات ویو
با احساس درد بهوش اومدم،روی تخت دراز کشیده بودم.سریع بلند شدم و همین موجب نالیدنم شد
_دراز بکش*جدی
با چرخوندن سرم و نگاه کردن اتاق تونستم منبع صدا رو دریابم، از پنجره به بیرون خیره بود و در دستش لیوان سرشار از دیرینک بود
_فکر کردم که دیگه بهم اعتماد کردیم و میتونیم زندگی خوبی رو شروع کنیم
سکوت کرده بودم،چند بار اسمم رو صدا زد اما اهمیت ندادم که داد زد
_لعنت بهت ات گند زدی به همه چیز*داد
با شنیدن صدای بلندش دلم لرزید و خیره چشماش شدم
_بد بخت کردی خودتو ات *داد
+چرا چون آدمای رو زدم یا اینکه گندکاری های خانواده ات رو دیدم *کمی جدی
به سمتم اومد دستای رنگ پریده ام رو گرفت و محکم فشار داد طوری که از درد صورتم مچاله شد
_هر اتفاقی که بیوفته تقصیر خودته!
_هر بلایی که سر تو و خانواده ات بیاد تقصیر خودته*داد
سعی کردم دستام رو از تو دستاش بکشم اما فایده نداشت، پس با پا محکم زدم تو شکمش؛ با اینکار فقط وحشی ترش کردم و خودم رو بدبخت !
_دیگه مهربونی بسه!
به سمتم هجوم اورد و نشست روم دستش رو سمت شلوارش برد،کمربندش رو در اورد و دستام رو نزدیک به هم کرد و با کمربند بست و....
like:²⁶
follow:¹⁹⁶
اتمام ویو ات
ات کلاه هودی رو کامل جلوی سرش کشید و به حالت رزمی در اومد؛ جنگ تن به تن همراه با صدای گوش خراش و بلند ایجاد شده بود؛ صدا توجه بسیاری از بادیگارد های عمارت رو جلب کرده بود
⁸minutes later
نفس نفسان دور میز میچرخید،برگه هایی که رو میز بود رو توی صورت بادیگارد پرت کرد و با یک حرکت جانانه از روی میز سر خورد و با پا رفت تو دل طرف،سریع از اتاق رفت بیرون ؛با سرعت به سمت آشپزخونه میدوید اما با کشیده شدن لباس توسط دست راست جئون گیر افتاد؛برای خلاصی از شرایط هودیش رو از تن در آورد و با شدت افتاد رو زمین تن برهنه اش که تنها با نیم تنه پوشیده بود روی زمین سرد برخورد کرد،اما به خاطر ضربه ای که به سرس خورده بود بیهوش شد
²³minutes later_ات ویو
با احساس درد بهوش اومدم،روی تخت دراز کشیده بودم.سریع بلند شدم و همین موجب نالیدنم شد
_دراز بکش*جدی
با چرخوندن سرم و نگاه کردن اتاق تونستم منبع صدا رو دریابم، از پنجره به بیرون خیره بود و در دستش لیوان سرشار از دیرینک بود
_فکر کردم که دیگه بهم اعتماد کردیم و میتونیم زندگی خوبی رو شروع کنیم
سکوت کرده بودم،چند بار اسمم رو صدا زد اما اهمیت ندادم که داد زد
_لعنت بهت ات گند زدی به همه چیز*داد
با شنیدن صدای بلندش دلم لرزید و خیره چشماش شدم
_بد بخت کردی خودتو ات *داد
+چرا چون آدمای رو زدم یا اینکه گندکاری های خانواده ات رو دیدم *کمی جدی
به سمتم اومد دستای رنگ پریده ام رو گرفت و محکم فشار داد طوری که از درد صورتم مچاله شد
_هر اتفاقی که بیوفته تقصیر خودته!
_هر بلایی که سر تو و خانواده ات بیاد تقصیر خودته*داد
سعی کردم دستام رو از تو دستاش بکشم اما فایده نداشت، پس با پا محکم زدم تو شکمش؛ با اینکار فقط وحشی ترش کردم و خودم رو بدبخت !
_دیگه مهربونی بسه!
به سمتم هجوم اورد و نشست روم دستش رو سمت شلوارش برد،کمربندش رو در اورد و دستام رو نزدیک به هم کرد و با کمربند بست و....
like:²⁶
follow:¹⁹⁶
۱۸.۲k
۲۹ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.