part²²
part²²
با شنیدن صدای گوشیم بادیگارد ها دست از حرف زدن برداشتن و در عرض چند ثانیه سمت دیوار نور انداختن،با توجه به سرعت عمل خوبی که داشتم از اون سمت دیوار آویزون شدم ،اما به خاطر لباسی که تنم بود به شدت اذیت بودم و نمیتونستم زیاد دووم بیارم
بادیگارد¹:به x(یکی از بادیگارد های جلو در)بگو بره چک کنه بیرون رو
بادیگارد²:یاشه
خواستم برم لب دیوار اما مرتکیه عوضی نور رو از روی دیوار برنمیداشت ؛صدای باز شدن در عمارت به گوشم رسید؛گاوم سر پا زاییده از روی اجبار محبور شدم تو همون وضعیت که داشتم به سمت دیوار پشتی عمارت برم؛گوشیم رو که روی دیوار گذاشته بودم انداختم و به سمت دیوار پشتی حرکت کردم؛شانس باهام یار بود بادیگاردی که اومده بود اونقدری توجه نکرد و....
⁵minutes later
از روی درخت پایین اومدم و پشت بوته ها قایم شدم به اطراف نگاهی انداختم، بعد از اینکه مطمئن شدم اطراف امنه به سمت در پشتی عمارت که نیمه باز بود رفتم ؛از لایه در داخل رو نگاه اتداختم،آشپزخونه ای بزرگ بود که سه تا خدمتکار با لباس های کوتاه و ناجور در حال ریختن درینک تو جام بودن ،یکی یکی رفتن از آشپزخونه بیرون؛ از فرصت استفاده کردم و وارد آشپزخونه شدم؛ خیلی اروم و آهسته به سمت خروجی آشپزخونه رفتم؛ به راهروی رو به روی آشپزخونه که سه تا خدمتکار داشتن میرفتن نگاه کردم ؛ تو خونه بادیگاردی نبود پس دستم باز بود؛پشت سر خدمتکار ها راه افتادم؛
خدمتکارا بعد از گذر کردن نصف راهرو به دری چوبی و قهوه ای رنگ رسیدن،پشت دیوار قایم شدم و بعد از اینکه وارد اتاق شدن به سمت اتاق رفتم؛صدای کوک رو میتونستم به خوبی تشخصی بدم که داخل بود
_به به بیبی هام اومدن*با خنده
_بیا بشین اینجا کلارا
خدمتکار(کلارا):چشم*با صدای نازک
نفس عمیقی سردادم و بی اهمیت گذر کردم؛ میخواستم برم بقیه جاها رو بگردم اما چشمم به در مشکی رنگی افتاد که ته راهرو بود؛با تندی به سمتش رفتم ؛ گوشم روی در گذاشتم و بعد از اینکه کمی اطمینان پیدا کردم که کسی داخل نیست دستم رو به سمت دستگیره بردم و اروم کشیدم و در رو هول دادم و وارد شدم ؛به خاطر تاریک بودن اتاق مجبور به روشن کردن برق شدم..بعد از روشن کردن برق با سرگشتگی به اطراف نگاه کردم
+پیداشون کردم
سمت عکس هایی که روی دیوار چسبیده شده بود رفتم و چند تاشون رو کندم . دنبال پرونده مهمی بودم که یقیین داشتم اون هم همینجاست اینجا تمام مدارک برای دستگیری خانواده جئون هست اما زندگی مجال شادی نمیده! از طرف دیگه شانس با اسم من تو یک جمله نمیاد
بادیگارد²:پیدات کردم موش کثیف
با شنیدن صدای گوشیم بادیگارد ها دست از حرف زدن برداشتن و در عرض چند ثانیه سمت دیوار نور انداختن،با توجه به سرعت عمل خوبی که داشتم از اون سمت دیوار آویزون شدم ،اما به خاطر لباسی که تنم بود به شدت اذیت بودم و نمیتونستم زیاد دووم بیارم
بادیگارد¹:به x(یکی از بادیگارد های جلو در)بگو بره چک کنه بیرون رو
بادیگارد²:یاشه
خواستم برم لب دیوار اما مرتکیه عوضی نور رو از روی دیوار برنمیداشت ؛صدای باز شدن در عمارت به گوشم رسید؛گاوم سر پا زاییده از روی اجبار محبور شدم تو همون وضعیت که داشتم به سمت دیوار پشتی عمارت برم؛گوشیم رو که روی دیوار گذاشته بودم انداختم و به سمت دیوار پشتی حرکت کردم؛شانس باهام یار بود بادیگاردی که اومده بود اونقدری توجه نکرد و....
⁵minutes later
از روی درخت پایین اومدم و پشت بوته ها قایم شدم به اطراف نگاهی انداختم، بعد از اینکه مطمئن شدم اطراف امنه به سمت در پشتی عمارت که نیمه باز بود رفتم ؛از لایه در داخل رو نگاه اتداختم،آشپزخونه ای بزرگ بود که سه تا خدمتکار با لباس های کوتاه و ناجور در حال ریختن درینک تو جام بودن ،یکی یکی رفتن از آشپزخونه بیرون؛ از فرصت استفاده کردم و وارد آشپزخونه شدم؛ خیلی اروم و آهسته به سمت خروجی آشپزخونه رفتم؛ به راهروی رو به روی آشپزخونه که سه تا خدمتکار داشتن میرفتن نگاه کردم ؛ تو خونه بادیگاردی نبود پس دستم باز بود؛پشت سر خدمتکار ها راه افتادم؛
خدمتکارا بعد از گذر کردن نصف راهرو به دری چوبی و قهوه ای رنگ رسیدن،پشت دیوار قایم شدم و بعد از اینکه وارد اتاق شدن به سمت اتاق رفتم؛صدای کوک رو میتونستم به خوبی تشخصی بدم که داخل بود
_به به بیبی هام اومدن*با خنده
_بیا بشین اینجا کلارا
خدمتکار(کلارا):چشم*با صدای نازک
نفس عمیقی سردادم و بی اهمیت گذر کردم؛ میخواستم برم بقیه جاها رو بگردم اما چشمم به در مشکی رنگی افتاد که ته راهرو بود؛با تندی به سمتش رفتم ؛ گوشم روی در گذاشتم و بعد از اینکه کمی اطمینان پیدا کردم که کسی داخل نیست دستم رو به سمت دستگیره بردم و اروم کشیدم و در رو هول دادم و وارد شدم ؛به خاطر تاریک بودن اتاق مجبور به روشن کردن برق شدم..بعد از روشن کردن برق با سرگشتگی به اطراف نگاه کردم
+پیداشون کردم
سمت عکس هایی که روی دیوار چسبیده شده بود رفتم و چند تاشون رو کندم . دنبال پرونده مهمی بودم که یقیین داشتم اون هم همینجاست اینجا تمام مدارک برای دستگیری خانواده جئون هست اما زندگی مجال شادی نمیده! از طرف دیگه شانس با اسم من تو یک جمله نمیاد
بادیگارد²:پیدات کردم موش کثیف
۱۶.۴k
۲۹ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.