part²⁴
part²⁴
اتمام ویو ات
جئون از تو پاتختی چاقویی در اورد و تیزی چاقو رو لمس کرد و با چشم های چون شکارچی به شکارش خیره بود و پوزخندی از جنس عصبانیت و حریص بودن زد
_نظرت چیه اول با هنرنمایی رو بدنت شروع کنم؟
+ولمکن* داد
دختر پاهاش رو به اطراف پرت میکرد تا جئون نزدیک نشه،خیلی تلاش کرد تا دستاش رو از بین کمربند خلاص کنه اما موفق نبود
_انرژیت رو هدر نده هنوز با هم کار داریم*با خنده
بعد از کمی سر و صدا ات اروم شد و تنها کاری که تونست بکنه خیره شدن به چشمای جئون که الان ابهت گرگ رو داشت بود، پسر از موقعیت استفاده کرد چاقو روی لباس ات رونه کرد و جر داد
ویو ات
همینطور که به بدنم خیره بود نیشخندی تحویلم داد و لباسم رو کنار زد،چاقو رو نزدیک به ترقوه ام آورد و روی پوست رنگ پریده ام فشار داد،چشمام رو از درد بستم و لبام رو گاز گرفتم صدای پوزخندش عذابم میداد؛ مایع داغ روی بدنم سر میخورد و هر لحظه بیشتر میشد،همون لحظه در اتاق زده شد و با چشمای امیدوار به در نگاه کردم
_کیه؟*عصبی و بلند
دست راست کوک:ارباب یک مورد اضطراری پیش اومده!
_کارم دارم گمشو*بلند و کفری
دست راست: درمورد باند عقاب سفیده!
نمیدونم این باند عقاب سیاه کی بود ولی من نجات داد؛زمانی که کوک اسم عقاب سیاه رو شنید خشکش زد و چاقو رو از روی پوستم برداشت و روی پاتختی گذاشت و سریع رفت بیرون و در قفل کرد؛
⁸minutes later
تسلیم شده بودم هیچ کاری نبود که بتونم باهاش خودم خلاص کنم ،نفس نفس زنان به اطراف نگاه انداختم که چاقوی کوک که رو پاتختی بود نظرم رو جلب کرد؛ خودم رو منحرف کردم و پام رو به سمت پاتختی بردم تا چاقو رو با پام بردارم
³minutes later
پنجره اتاق رو باز کردم و به پایین خیره شدم ،ارتفاع زیاد بود و احتمال. اینکه آسیب جدی ببینم زیاد بود، بعد از کمی تفکر راه حل رو دریافتم...
چند دقیقه ای گذاشته بود و منتظر ورود کوک بودم،همون لحظه در اتاق باز شد و کوک اومد داخل،چهره اش سرتاسر تعجب و خشم بود به سمت پنجره که باز بود رفت ؛از اونجایی که لباسم رو تو حیاط انداخته بودم کوک به این باور رسید که من فرار کردم
_ات*با خنده های عصبی
از اتاق رفت بیرون و آدم هاش رو صدا کرد؛بعد از نیم دقیقه از تو کمد اومدم بیرون،به لباسای کوک نگاه کردم؛باید یک چیزی میپوشیدم؛ جز لباس زیر چیزی تنم نبود اما با شنیدن صدای همهمه به این نتیجه رسیدم که وقت تنگه
اتمام ویو ات
جئون از تو پاتختی چاقویی در اورد و تیزی چاقو رو لمس کرد و با چشم های چون شکارچی به شکارش خیره بود و پوزخندی از جنس عصبانیت و حریص بودن زد
_نظرت چیه اول با هنرنمایی رو بدنت شروع کنم؟
+ولمکن* داد
دختر پاهاش رو به اطراف پرت میکرد تا جئون نزدیک نشه،خیلی تلاش کرد تا دستاش رو از بین کمربند خلاص کنه اما موفق نبود
_انرژیت رو هدر نده هنوز با هم کار داریم*با خنده
بعد از کمی سر و صدا ات اروم شد و تنها کاری که تونست بکنه خیره شدن به چشمای جئون که الان ابهت گرگ رو داشت بود، پسر از موقعیت استفاده کرد چاقو روی لباس ات رونه کرد و جر داد
ویو ات
همینطور که به بدنم خیره بود نیشخندی تحویلم داد و لباسم رو کنار زد،چاقو رو نزدیک به ترقوه ام آورد و روی پوست رنگ پریده ام فشار داد،چشمام رو از درد بستم و لبام رو گاز گرفتم صدای پوزخندش عذابم میداد؛ مایع داغ روی بدنم سر میخورد و هر لحظه بیشتر میشد،همون لحظه در اتاق زده شد و با چشمای امیدوار به در نگاه کردم
_کیه؟*عصبی و بلند
دست راست کوک:ارباب یک مورد اضطراری پیش اومده!
_کارم دارم گمشو*بلند و کفری
دست راست: درمورد باند عقاب سفیده!
نمیدونم این باند عقاب سیاه کی بود ولی من نجات داد؛زمانی که کوک اسم عقاب سیاه رو شنید خشکش زد و چاقو رو از روی پوستم برداشت و روی پاتختی گذاشت و سریع رفت بیرون و در قفل کرد؛
⁸minutes later
تسلیم شده بودم هیچ کاری نبود که بتونم باهاش خودم خلاص کنم ،نفس نفس زنان به اطراف نگاه انداختم که چاقوی کوک که رو پاتختی بود نظرم رو جلب کرد؛ خودم رو منحرف کردم و پام رو به سمت پاتختی بردم تا چاقو رو با پام بردارم
³minutes later
پنجره اتاق رو باز کردم و به پایین خیره شدم ،ارتفاع زیاد بود و احتمال. اینکه آسیب جدی ببینم زیاد بود، بعد از کمی تفکر راه حل رو دریافتم...
چند دقیقه ای گذاشته بود و منتظر ورود کوک بودم،همون لحظه در اتاق باز شد و کوک اومد داخل،چهره اش سرتاسر تعجب و خشم بود به سمت پنجره که باز بود رفت ؛از اونجایی که لباسم رو تو حیاط انداخته بودم کوک به این باور رسید که من فرار کردم
_ات*با خنده های عصبی
از اتاق رفت بیرون و آدم هاش رو صدا کرد؛بعد از نیم دقیقه از تو کمد اومدم بیرون،به لباسای کوک نگاه کردم؛باید یک چیزی میپوشیدم؛ جز لباس زیر چیزی تنم نبود اما با شنیدن صدای همهمه به این نتیجه رسیدم که وقت تنگه
۱۷.۶k
۰۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.