𝓟𝓪𝓻𝓽 20 ☕🪶
𝓟𝓪𝓻𝓽 20 ☕🪶
این که آرمینه پسر عموم نکنه اونم قاطی این بازیه
آرمین : سلام تهیونگ
تهیونگ : آرمین؟ تو
آرمین : آره خودمم
تهیونگ : تو هم تو این کار دست داری؟
آرمین : خب یه جورایی
بلند شدم رفتم سمتش جلوش وایسادم 1 سال ازم کوچیکتر بود یعنی همسن ا/ت بود
تهیونگ : ا/ت کجاس؟
حسم میگه یه کارایی دارن میکنن اما چی؟
آرمین : خب خودش امشب بهت میگه
تهیونگ : چیرو؟
آرمین : گفتم که خودش امشب میگه
یقشو گرفتم
تهیونگ : کار یکه باهاش نکردید
آرمین : نه کاری نکردیم
تهیونگ : خب پس چی؟
آرمین : خب یه موضوعی هست خودش شب بهت میگه
ولش کردم
تهیونگ : برو بیرون نمیخوام ببینمت
آرمین : اینطوری نگو دیگه
تهیونگ : برو بیرون آرمین
هیچی نگفت و رفت بیرون نشستم رو تخت و با دستام سرمو گرفتم چی رو میخواد بهم بگه چیشده دارم دیوونه میشم
*فلش بک به شب*
ا/ت ویو
استرس عین خوره افتاده بود به جونم دلشوره ، تپش قلب ، استرس همشون با هم افتادن به جونم چطوری میتونم بهش بگم که من یکی دیگه رو دوست دارم اما اگه نگم ممکنه بلایی سرش بیارن این خیلی بدتره این بیشتر عذابم میده صدای در اومد به در نگاه کردم خودش بود دیگه وقتش رسیده استرسم بیشتر شد
آریان : زود باش دیگه باید بری
بلند شدم اومد جلوم وایساد
آریان : یادت نره بهت چی گفتم نباید راجب اینکه تهدیدت کردم بهش چیزی بگی
ا/ت : .....
آریان : فهمیدی؟
سرمو به معنی باشه تکون دادم
بازومو گرفت و پرتم کرد سمت جلو
آریان : برو
رفتم بیرون از پله ها رفتم پایین و به سمت اتاقش راهی شدم
وقتی رسیدم جلوی در وایسادم
آریان : برو
درو باز کرد و هولم داد داخل به من نگاه کرد سریع پاشد اومد سمتم بغلم کرد
تهیونگ : ا/ت حالت خوبه؟ خیلی نگرانت شدم کاری که نکردن
هیچی نگفتم ازم جدا شد و بهم نگاه کرد به زمین خیره شده بودم
تهیونگ : چرا چیزی نمیگی؟ چیشده
ا/ت : تهیونگ
تهیونگ : جونم
ا/ت : باید یه چیزی بگم
تهیونگ : ب بگو
ا/ت : ....
گفتنش اصلا برام راحت نبود از کجا باید شروع کنم چی باید بگم؟
تهیونگ : ا/ت چیشده؟ اتفاقی افتاده؟
ا/ت : م من
تهیونگ : تو چی؟
ا/ت : من... یکی دیگه رو...دوست دارم
تهیونگ : چی؟
ا/ت : گفتم دیگه
تهیونگ : یعنی چی یکی دیگه رو دوست داری؟
یه نفس عمیق کشیدم
ا/ت : یعنی یکی دیگه رو دوست دارم و... میخوام باهاش...ازدواج کنم
بهش نگاه کردم با بهت بهم خیره شده بود
تهیونگ : ا/ت حالت خوبه؟ معلوم هست چی داری میگی ؟
ا/ت : ....
تهیونگ : داری دروغ میگی مگه نه؟
ا/ت : ن نه
تهیونگ : اون کیه ؟
ا/ت : آ آرمین
تهیونگ : نه امکان نداره
دوطرف شونه هامو گرفت و چسبوندم به دیوار تو صورتم داد زد
تهیونگ : داری دروغ میگی ا/ت( با داد )
ا/ت : م من دروغ نمیگم
تهیونگ : به چشمام نگاه کن و بگو
ا/ت : تهیونگ
تهیونگ : گفتم به چشمام نگاه کن و بگو( با داد )
روم نمیشد به چشماش نگاه کنم
تهیونگ ویو
این واقعیت نداره نباید واقعیت داشته باشه ا/ت با من اینکارو نمیکنه
بهش گفتم به چشمام نگاه کن و بگو به چشمام نگاه نمیکرد بازم تکرار کردم کم کم سرشو اورد بالا و بهم نگاه کرد
تهیونگ : بگو
صداش در نمیومد هیچی نمیگفت
تهیونگ : بگو دیگه
فقط زل زده بود به من یهو در باز شد نگاه کردیم خودش بود
آرمین : ا/ت بیا بریم دیگه بسه
جلوی ا/ت وایسادم
تهیونگ : نمیتونی ا/تو هیچ جا ببری
آرمین : انقدر چرت نگو تهیونگ ما قراره با هم ازدواج کنیم چرا نمیخوای قبول کنی اون تورو دوست نداره منو دوست داره
یه جای کار درست نبود انگار یه تیکه از ان پازل دور از چشم من بود
ا/ت : تهیونگ بزار من برم
تهیونگ : نمیشه تا مطمعن نشم که راست میگی نمیشه
آرمین : تهیونگ ولش کن اون دوست نداره چرا نمیزاری بره
برگشتم سمتش به زمین خیره شده بود
تهیونگ : برو
میخواستم ببینم میره یا نه
یه قدم برداشت که آرمین دستشو گرفت و کشید بیرون
آرمین : خداحافظ
درو بست و قفل کرد یه جای کار درست پیش نمیرفت دلم راضی نمیشد انگار یه چیزیش بود اما اگه واقعا دوسش داشته باشه چی؟
این که آرمینه پسر عموم نکنه اونم قاطی این بازیه
آرمین : سلام تهیونگ
تهیونگ : آرمین؟ تو
آرمین : آره خودمم
تهیونگ : تو هم تو این کار دست داری؟
آرمین : خب یه جورایی
بلند شدم رفتم سمتش جلوش وایسادم 1 سال ازم کوچیکتر بود یعنی همسن ا/ت بود
تهیونگ : ا/ت کجاس؟
حسم میگه یه کارایی دارن میکنن اما چی؟
آرمین : خب خودش امشب بهت میگه
تهیونگ : چیرو؟
آرمین : گفتم که خودش امشب میگه
یقشو گرفتم
تهیونگ : کار یکه باهاش نکردید
آرمین : نه کاری نکردیم
تهیونگ : خب پس چی؟
آرمین : خب یه موضوعی هست خودش شب بهت میگه
ولش کردم
تهیونگ : برو بیرون نمیخوام ببینمت
آرمین : اینطوری نگو دیگه
تهیونگ : برو بیرون آرمین
هیچی نگفت و رفت بیرون نشستم رو تخت و با دستام سرمو گرفتم چی رو میخواد بهم بگه چیشده دارم دیوونه میشم
*فلش بک به شب*
ا/ت ویو
استرس عین خوره افتاده بود به جونم دلشوره ، تپش قلب ، استرس همشون با هم افتادن به جونم چطوری میتونم بهش بگم که من یکی دیگه رو دوست دارم اما اگه نگم ممکنه بلایی سرش بیارن این خیلی بدتره این بیشتر عذابم میده صدای در اومد به در نگاه کردم خودش بود دیگه وقتش رسیده استرسم بیشتر شد
آریان : زود باش دیگه باید بری
بلند شدم اومد جلوم وایساد
آریان : یادت نره بهت چی گفتم نباید راجب اینکه تهدیدت کردم بهش چیزی بگی
ا/ت : .....
آریان : فهمیدی؟
سرمو به معنی باشه تکون دادم
بازومو گرفت و پرتم کرد سمت جلو
آریان : برو
رفتم بیرون از پله ها رفتم پایین و به سمت اتاقش راهی شدم
وقتی رسیدم جلوی در وایسادم
آریان : برو
درو باز کرد و هولم داد داخل به من نگاه کرد سریع پاشد اومد سمتم بغلم کرد
تهیونگ : ا/ت حالت خوبه؟ خیلی نگرانت شدم کاری که نکردن
هیچی نگفتم ازم جدا شد و بهم نگاه کرد به زمین خیره شده بودم
تهیونگ : چرا چیزی نمیگی؟ چیشده
ا/ت : تهیونگ
تهیونگ : جونم
ا/ت : باید یه چیزی بگم
تهیونگ : ب بگو
ا/ت : ....
گفتنش اصلا برام راحت نبود از کجا باید شروع کنم چی باید بگم؟
تهیونگ : ا/ت چیشده؟ اتفاقی افتاده؟
ا/ت : م من
تهیونگ : تو چی؟
ا/ت : من... یکی دیگه رو...دوست دارم
تهیونگ : چی؟
ا/ت : گفتم دیگه
تهیونگ : یعنی چی یکی دیگه رو دوست داری؟
یه نفس عمیق کشیدم
ا/ت : یعنی یکی دیگه رو دوست دارم و... میخوام باهاش...ازدواج کنم
بهش نگاه کردم با بهت بهم خیره شده بود
تهیونگ : ا/ت حالت خوبه؟ معلوم هست چی داری میگی ؟
ا/ت : ....
تهیونگ : داری دروغ میگی مگه نه؟
ا/ت : ن نه
تهیونگ : اون کیه ؟
ا/ت : آ آرمین
تهیونگ : نه امکان نداره
دوطرف شونه هامو گرفت و چسبوندم به دیوار تو صورتم داد زد
تهیونگ : داری دروغ میگی ا/ت( با داد )
ا/ت : م من دروغ نمیگم
تهیونگ : به چشمام نگاه کن و بگو
ا/ت : تهیونگ
تهیونگ : گفتم به چشمام نگاه کن و بگو( با داد )
روم نمیشد به چشماش نگاه کنم
تهیونگ ویو
این واقعیت نداره نباید واقعیت داشته باشه ا/ت با من اینکارو نمیکنه
بهش گفتم به چشمام نگاه کن و بگو به چشمام نگاه نمیکرد بازم تکرار کردم کم کم سرشو اورد بالا و بهم نگاه کرد
تهیونگ : بگو
صداش در نمیومد هیچی نمیگفت
تهیونگ : بگو دیگه
فقط زل زده بود به من یهو در باز شد نگاه کردیم خودش بود
آرمین : ا/ت بیا بریم دیگه بسه
جلوی ا/ت وایسادم
تهیونگ : نمیتونی ا/تو هیچ جا ببری
آرمین : انقدر چرت نگو تهیونگ ما قراره با هم ازدواج کنیم چرا نمیخوای قبول کنی اون تورو دوست نداره منو دوست داره
یه جای کار درست نبود انگار یه تیکه از ان پازل دور از چشم من بود
ا/ت : تهیونگ بزار من برم
تهیونگ : نمیشه تا مطمعن نشم که راست میگی نمیشه
آرمین : تهیونگ ولش کن اون دوست نداره چرا نمیزاری بره
برگشتم سمتش به زمین خیره شده بود
تهیونگ : برو
میخواستم ببینم میره یا نه
یه قدم برداشت که آرمین دستشو گرفت و کشید بیرون
آرمین : خداحافظ
درو بست و قفل کرد یه جای کار درست پیش نمیرفت دلم راضی نمیشد انگار یه چیزیش بود اما اگه واقعا دوسش داشته باشه چی؟
۲۶۸.۱k
۱۳ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.