فصل شب دردناک
فصل۲ | شب دردناک |
پارت ۸۹
جلو بیمارستان رو نیم کت نشست بود و منتظر بود چرا منتظر بود کسی که قرار نبود خبره ات رو بهش بده دستی تو موهایش کشید و پا قدم شد سمته در بیمارستان قدم ا را در بیمارستان برداشت هیونگ نین را دید که سمته کافه میرفت زود به دنبالش رفت هیونگ نین مشغول گرفتن آب بود وقتی جونکوک را دید عصبی بدتری ها آب را گذاشت رو میز و سا عصبانیت سمتش رفت نرسیده بهش مشتی به صورت جونکوک زد که باعث خم شدن به سمته راست شد ولی از خودش دفاع نکرد
هیونگ نین عصبی داد زد
هیونگ نین : عوضی مرتیکه به خودت میگی مرد ! ببین بخاطر حرص مزخرفه خودت دختره
با عصبانیت دستی تو موهایش کشید و سکوت کرد جونکوک ساف ایستاد و خون رو لبش را با انگشت اش پاک کرد...... با تمام خونسردی اش گفت
جونکوک: خب چرا اینجایین؟
هیونگ نین : باورم نمیشه پیشرفت هنوز داری میپرس
جونکوک یقه هیونگ نین را گرفت و با اخم رو پیشانی اش خیره شد به چشم های هیونگ نین
جونکوک: تو یکی نمیتونی این حرفارو بزنی بزدل و بیشرف خودتی .. با اول دیدن یه دختر شبیحه به اخلاق خواهرم باهاش ازدواج کردی
هیونگ نین هیچ حرفی نگفت و دست های جونکوک را پس زد
هیونگ نین : بهتر از اینکه بخاطر من یه دختر جون خودکشی بکنه
این حرف را زد و از کتار جونکوک رد شد و سمته آسانسور رفت ... جونکوک را گذاشت با هزاران افکارش دستی تو موهایش کشید و سمته صندلی رفت و نشست چیکار باید میکرد فرار یا جلوش ایستاد ..
ظهر ساعت ۱۲
پلک هایش را آرام از رو هم برداشت با شقف سفید بیمارستان دوباره پلک هایش را رو هم گذاشت با خودش خدا خدا میکرد زنده نباشه درد بدی دست هایش را گرفت و دوباره پلک هایش را از رو هم برداشت .. کنج لب اش را گاز گرفت و مکس کرده بود همه آن اتفاق ها تو سرش گزار میکرد لحظه ای سکوت کرد و به این فکر کرد چی میشد که حال از دنیا میرفت
و اوم نفس های آخرش میشد در این دنیا چطور با این دردسر ها میتوانست زندگی کنه ...
آروم رو تخت نشست و خیره به مچ دست هایش شد ناگهانی در باز شد و بردارش را در چهار چوب در دید با همان حالت چهره به پایین خیره شد بردارش با قدم های آرامی سمتش رفت و رو تخت روبه رو اش قرار گرفت چطور بهش میگفت چی بهش بگه ! نفس عميقي کشید و لب باز کرد
ایل سونگ: چرا همچین کاری کردی ... ها
دختره سرش را بلند کرد و با لبخند غمگینی گفت ...
شرط ها
۵۰ لایک ۳۰ کامنت
پارت ۸۹
جلو بیمارستان رو نیم کت نشست بود و منتظر بود چرا منتظر بود کسی که قرار نبود خبره ات رو بهش بده دستی تو موهایش کشید و پا قدم شد سمته در بیمارستان قدم ا را در بیمارستان برداشت هیونگ نین را دید که سمته کافه میرفت زود به دنبالش رفت هیونگ نین مشغول گرفتن آب بود وقتی جونکوک را دید عصبی بدتری ها آب را گذاشت رو میز و سا عصبانیت سمتش رفت نرسیده بهش مشتی به صورت جونکوک زد که باعث خم شدن به سمته راست شد ولی از خودش دفاع نکرد
هیونگ نین عصبی داد زد
هیونگ نین : عوضی مرتیکه به خودت میگی مرد ! ببین بخاطر حرص مزخرفه خودت دختره
با عصبانیت دستی تو موهایش کشید و سکوت کرد جونکوک ساف ایستاد و خون رو لبش را با انگشت اش پاک کرد...... با تمام خونسردی اش گفت
جونکوک: خب چرا اینجایین؟
هیونگ نین : باورم نمیشه پیشرفت هنوز داری میپرس
جونکوک یقه هیونگ نین را گرفت و با اخم رو پیشانی اش خیره شد به چشم های هیونگ نین
جونکوک: تو یکی نمیتونی این حرفارو بزنی بزدل و بیشرف خودتی .. با اول دیدن یه دختر شبیحه به اخلاق خواهرم باهاش ازدواج کردی
هیونگ نین هیچ حرفی نگفت و دست های جونکوک را پس زد
هیونگ نین : بهتر از اینکه بخاطر من یه دختر جون خودکشی بکنه
این حرف را زد و از کتار جونکوک رد شد و سمته آسانسور رفت ... جونکوک را گذاشت با هزاران افکارش دستی تو موهایش کشید و سمته صندلی رفت و نشست چیکار باید میکرد فرار یا جلوش ایستاد ..
ظهر ساعت ۱۲
پلک هایش را آرام از رو هم برداشت با شقف سفید بیمارستان دوباره پلک هایش را رو هم گذاشت با خودش خدا خدا میکرد زنده نباشه درد بدی دست هایش را گرفت و دوباره پلک هایش را از رو هم برداشت .. کنج لب اش را گاز گرفت و مکس کرده بود همه آن اتفاق ها تو سرش گزار میکرد لحظه ای سکوت کرد و به این فکر کرد چی میشد که حال از دنیا میرفت
و اوم نفس های آخرش میشد در این دنیا چطور با این دردسر ها میتوانست زندگی کنه ...
آروم رو تخت نشست و خیره به مچ دست هایش شد ناگهانی در باز شد و بردارش را در چهار چوب در دید با همان حالت چهره به پایین خیره شد بردارش با قدم های آرامی سمتش رفت و رو تخت روبه رو اش قرار گرفت چطور بهش میگفت چی بهش بگه ! نفس عميقي کشید و لب باز کرد
ایل سونگ: چرا همچین کاری کردی ... ها
دختره سرش را بلند کرد و با لبخند غمگینی گفت ...
شرط ها
۵۰ لایک ۳۰ کامنت
- ۱۹.۹k
- ۱۸ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط