فصل شب دردناک
فصل۲ |شب دردناک|
پارت ۹۱
بردارش باز هم اسرار کرد و این بار خواهرش رازی به این یه تیکه توت فرنگی شد طعمه آن توت فرنگی بر لب هایش نشست و در دهان اش شیرینی توت برنگی را حس کرد
ایل سونگ: خب زود باش میگه بقیشو هم بخور دختره سری تکون داد و بشقاب را برداشت رو زانو هایش گذاشت مشغول خوردن شد بردارش و خواهرش مادرش از این حال اون خیلی خوشحال شدن
ات آروم آستین برادرش را گرفت و ایل سونگ زود سمتش چرخید ...
ایل سونگ: چی شده توت فرنگی
ات : میخواهم برم اتاقم
ایل سونگ: باشه بریم
ایل سونگ بلند شد و دختره هم همراهش بلند شد و زود گفت
ات : خودم میتونم برم هیونگ
برادرش برای اینکه خواهرش خودش تصمیم بگیره و راحت باهش رفتار بکنه گفت
ایل سونگ: برو تو اتاق باشه آروم بخواب
دختره لبخند زوری رو لب هایش نشست و از رو مبل بلند شد و سمته اتاق خودش قدم برداشت با فکر اینکه اگر خواهر و بردارش نبود چیکار باید میکرد نفس عميقی کشید و رو تخت دراز کشید پلک هایش را گذاشت رو هم گذاشت و ناخودآگاه چهره جونکوک در ذهنش نمایان شد زود چشم هایش را باز کرد و رو تخت نشست بغض تو گلوش نخ پیدا کرد و پاهایش را بغل گرفت .... ساعت ها و دیقه های گذشت بی هیچ حرفی
رو تخت نشسته بود درست یک ساعتی به گذرا شد ... صدا های به گوشش خورد
(من با دست های خودم اونو میکشم فقد باید دستم بهش برسه با دست های خودم میکشمش )
این حرف ها را از صدایی که میشنید تشخیص داد که پدرش هست ... با ترس پاهایش را رها کرد و پاهایش را پایین تخت رها کرد همان دیقه پدرش با هجوم وارد اتاق شد و دختره از شدت ترس از رو تخت بلند شد
میترسید این بار واقعا کسی نبود که نجاتش بده ایل سونگ شوهوآ مادرش شما کجایین این حرف ها تو ذهنش تکرار شد
ات : پ...پدر....
پدرشعصبی سیلی محکمی به صورت دختره زد و دختره از شدت اون سیلی رو زمین اتفاد زود نگاهش را پدرش....
اقا/پ: خدا بگم چیکارت کنه تو برام یه ..... آدم اضافه مفت خورد هر چی بگم بازم کمه
پارت ۹۱
بردارش باز هم اسرار کرد و این بار خواهرش رازی به این یه تیکه توت فرنگی شد طعمه آن توت فرنگی بر لب هایش نشست و در دهان اش شیرینی توت برنگی را حس کرد
ایل سونگ: خب زود باش میگه بقیشو هم بخور دختره سری تکون داد و بشقاب را برداشت رو زانو هایش گذاشت مشغول خوردن شد بردارش و خواهرش مادرش از این حال اون خیلی خوشحال شدن
ات آروم آستین برادرش را گرفت و ایل سونگ زود سمتش چرخید ...
ایل سونگ: چی شده توت فرنگی
ات : میخواهم برم اتاقم
ایل سونگ: باشه بریم
ایل سونگ بلند شد و دختره هم همراهش بلند شد و زود گفت
ات : خودم میتونم برم هیونگ
برادرش برای اینکه خواهرش خودش تصمیم بگیره و راحت باهش رفتار بکنه گفت
ایل سونگ: برو تو اتاق باشه آروم بخواب
دختره لبخند زوری رو لب هایش نشست و از رو مبل بلند شد و سمته اتاق خودش قدم برداشت با فکر اینکه اگر خواهر و بردارش نبود چیکار باید میکرد نفس عميقی کشید و رو تخت دراز کشید پلک هایش را گذاشت رو هم گذاشت و ناخودآگاه چهره جونکوک در ذهنش نمایان شد زود چشم هایش را باز کرد و رو تخت نشست بغض تو گلوش نخ پیدا کرد و پاهایش را بغل گرفت .... ساعت ها و دیقه های گذشت بی هیچ حرفی
رو تخت نشسته بود درست یک ساعتی به گذرا شد ... صدا های به گوشش خورد
(من با دست های خودم اونو میکشم فقد باید دستم بهش برسه با دست های خودم میکشمش )
این حرف ها را از صدایی که میشنید تشخیص داد که پدرش هست ... با ترس پاهایش را رها کرد و پاهایش را پایین تخت رها کرد همان دیقه پدرش با هجوم وارد اتاق شد و دختره از شدت ترس از رو تخت بلند شد
میترسید این بار واقعا کسی نبود که نجاتش بده ایل سونگ شوهوآ مادرش شما کجایین این حرف ها تو ذهنش تکرار شد
ات : پ...پدر....
پدرشعصبی سیلی محکمی به صورت دختره زد و دختره از شدت اون سیلی رو زمین اتفاد زود نگاهش را پدرش....
اقا/پ: خدا بگم چیکارت کنه تو برام یه ..... آدم اضافه مفت خورد هر چی بگم بازم کمه
- ۱۷.۳k
- ۱۸ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط