(پارت دوازدهم)
(پارت دوازدهم)
از زبان جونگکوک
تعجب کرده بودم که جونگمین این حرف رو زد و خیلی نزدیک ا.ت شد رفتم داخل اتاق و جونگمین رو پرت کردم اونور
جونگمین گفت: چیکار میکنی عوضی
جونگکوک گفت: اگه دفعه بعدی دست به ا.ت بزنی میکشمت
جونگمین گفت: تو چیکارشی
جونگکوک گفت: دوست پسرش و تو چیکارش هستی که داری بهش پیشنهاد میدی خودتو تو آینه دیدی که داری به همچین دختری پیشنهاد میدی بدبخت
جونگمین گفت: ا.ت دوست پسری نداره اگه داشت به من میگفت
جونگکوک گفت: تو چیکارشی که بخواد بهت بگه آخه
جونگمین رو به ا.ت کرد و
جونگمین گفت: جونگکوک دوست پسرته یا داره دروغ میده
ا.ت گفت: که دوست پسرمه
جونگکوک گفت: متوجه شدی حالا گورتو گم کن
جونگمین گفت: بدبخت این قلبش مشکل داره که باتو اگه مشکل نداشت که تو رو نمیخواست
ا.ت گفت: من از قبلا عاشق جونگکوک بودم و الان هم دوسش دارم
جونگمین گفت: من اگه اون روز نبودم که داشتی میمردی دیوانه
جونگکوک یه سیلی محکم زد به جونگمین
جونگکوک گفت: دیوانه خودتی اون روز هم بعد از اینکه رفتی خودم رسیدم و پیداتون نکردم آخه فکر کردی کی هستی تو نمیومدی کمکش خیلی ها بودن که میومدن
دیدم ا.ت خیلی حالش بده و بیهوش شد و به بادیگاردا گفتم جونگمین رو ببرن جایی که پیداش نشه و دکتر اومد بالای سر ا.ت
دکتر گفت: حالش خوبه فقط باید ازش بیشتر مراقبت بشه و راستی پدرتون هم بهوش اومدن و حالش هم خیلی خوبه
سریع رفتم پیش پدرم
جونگ هیون گفت: جونگکوک پسرم حواست به خودت و ا.ت باشه من حالم خوبه
دکتر گفت: اون حالش خیلی خوبه میتونید مرخصش کنید
و پدرم رو مرخص کردیم ولی ا.ت هنوز به هوش نیومده بود
دوساعت بعد
ا.ت بهوش اومد
رفتم پیشش
ا.ت گفت: کوکی
جونگ کوک گفت: جونم بیب
ا.ت گفت: از دستم ناراحتی
جونگ کوک گفت: نه گلم برای چی باید از دست تو ناراحت باشم همش تقصیر اون عوضی و دادم ببرنش جایی که دیگه پیداش نشه
ا.ت گفت: درباره بیماری قلبیم
جونگکوک گفت: همه چیز رو میدونم عزیزم نیاز نیست بهم بگی پدرم هم مرخص کردن
ا.ت گفت: میخوای از پیشم بری
جونگکوک گفت: نه بیبی من تا آخر عمرم پیشتم
از زبان جونگکوک
تعجب کرده بودم که جونگمین این حرف رو زد و خیلی نزدیک ا.ت شد رفتم داخل اتاق و جونگمین رو پرت کردم اونور
جونگمین گفت: چیکار میکنی عوضی
جونگکوک گفت: اگه دفعه بعدی دست به ا.ت بزنی میکشمت
جونگمین گفت: تو چیکارشی
جونگکوک گفت: دوست پسرش و تو چیکارش هستی که داری بهش پیشنهاد میدی خودتو تو آینه دیدی که داری به همچین دختری پیشنهاد میدی بدبخت
جونگمین گفت: ا.ت دوست پسری نداره اگه داشت به من میگفت
جونگکوک گفت: تو چیکارشی که بخواد بهت بگه آخه
جونگمین رو به ا.ت کرد و
جونگمین گفت: جونگکوک دوست پسرته یا داره دروغ میده
ا.ت گفت: که دوست پسرمه
جونگکوک گفت: متوجه شدی حالا گورتو گم کن
جونگمین گفت: بدبخت این قلبش مشکل داره که باتو اگه مشکل نداشت که تو رو نمیخواست
ا.ت گفت: من از قبلا عاشق جونگکوک بودم و الان هم دوسش دارم
جونگمین گفت: من اگه اون روز نبودم که داشتی میمردی دیوانه
جونگکوک یه سیلی محکم زد به جونگمین
جونگکوک گفت: دیوانه خودتی اون روز هم بعد از اینکه رفتی خودم رسیدم و پیداتون نکردم آخه فکر کردی کی هستی تو نمیومدی کمکش خیلی ها بودن که میومدن
دیدم ا.ت خیلی حالش بده و بیهوش شد و به بادیگاردا گفتم جونگمین رو ببرن جایی که پیداش نشه و دکتر اومد بالای سر ا.ت
دکتر گفت: حالش خوبه فقط باید ازش بیشتر مراقبت بشه و راستی پدرتون هم بهوش اومدن و حالش هم خیلی خوبه
سریع رفتم پیش پدرم
جونگ هیون گفت: جونگکوک پسرم حواست به خودت و ا.ت باشه من حالم خوبه
دکتر گفت: اون حالش خیلی خوبه میتونید مرخصش کنید
و پدرم رو مرخص کردیم ولی ا.ت هنوز به هوش نیومده بود
دوساعت بعد
ا.ت بهوش اومد
رفتم پیشش
ا.ت گفت: کوکی
جونگ کوک گفت: جونم بیب
ا.ت گفت: از دستم ناراحتی
جونگ کوک گفت: نه گلم برای چی باید از دست تو ناراحت باشم همش تقصیر اون عوضی و دادم ببرنش جایی که دیگه پیداش نشه
ا.ت گفت: درباره بیماری قلبیم
جونگکوک گفت: همه چیز رو میدونم عزیزم نیاز نیست بهم بگی پدرم هم مرخص کردن
ا.ت گفت: میخوای از پیشم بری
جونگکوک گفت: نه بیبی من تا آخر عمرم پیشتم
۹.۷k
۰۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.