"soled"
"soled"
پارت ۳
برا چند لحظه به چشماش خیره شدم تا این که...
ویو جیمین
چشماش....خیلی خوشگل بودند .... وقتی بهشون نگاه میکردم آرامش خاصی رو حس میکردم
به چشماش خیره شده بودم اون هم همینطور
تا اینکه ی دفعه اشک تو چشماش جمع شد و شروع به گریه کردن کرد...
نمیدونستم باید چیکار کنم ... من تا حالا کسی رو دلداری نداده بودم.... پس شروع به نوازش موهاش کردم ... ولی هیچ فایده ای نداشت
آخرین چیزی بود که به ذهنم رسید....بغلش کردم...
وقتی بغلش کردم...نفسای گرمش به گردنم میخورد و تپش قلبش رو کاملا میتونستم حس کنم
بعد از دو سه دیقع ازش فاصله گرفتم و بهش گفتم
تا چند دقیقه دیگه ی خانم مسن میاد و وسایلی که میخوای رو بهت میده و اتاقت رو بهت نشون میده (خیلی پوکر فیس)
ویو راوی
بعد از حرفش تو رو تنها گذاشت و اون مکان یعنی انباری رو ترک کرد....
گیج شده بودی...
من چرا اینجام...چ اتفاقی افتاده...چ اتفاقی داره میفته....اون اصلا کیه...اینجا قرارع چی کار کنم
غرق در مرداب افکارت بودی که با باز شدن در به خودت اومدی...
حمایت = پارت بعد
اصکی ؟ با اجازه
پارت ۳
برا چند لحظه به چشماش خیره شدم تا این که...
ویو جیمین
چشماش....خیلی خوشگل بودند .... وقتی بهشون نگاه میکردم آرامش خاصی رو حس میکردم
به چشماش خیره شده بودم اون هم همینطور
تا اینکه ی دفعه اشک تو چشماش جمع شد و شروع به گریه کردن کرد...
نمیدونستم باید چیکار کنم ... من تا حالا کسی رو دلداری نداده بودم.... پس شروع به نوازش موهاش کردم ... ولی هیچ فایده ای نداشت
آخرین چیزی بود که به ذهنم رسید....بغلش کردم...
وقتی بغلش کردم...نفسای گرمش به گردنم میخورد و تپش قلبش رو کاملا میتونستم حس کنم
بعد از دو سه دیقع ازش فاصله گرفتم و بهش گفتم
تا چند دقیقه دیگه ی خانم مسن میاد و وسایلی که میخوای رو بهت میده و اتاقت رو بهت نشون میده (خیلی پوکر فیس)
ویو راوی
بعد از حرفش تو رو تنها گذاشت و اون مکان یعنی انباری رو ترک کرد....
گیج شده بودی...
من چرا اینجام...چ اتفاقی افتاده...چ اتفاقی داره میفته....اون اصلا کیه...اینجا قرارع چی کار کنم
غرق در مرداب افکارت بودی که با باز شدن در به خودت اومدی...
حمایت = پارت بعد
اصکی ؟ با اجازه
۲۵۶
۰۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.