یک روز همه چیز را به تو خواهم گفت
یک روز همه چیز را به تو خواهم گفت .....
میدانی چرا ؟
چون فقط تو هستی که میفهمی ،
که میفهمی گاهی آدم باید یک نفر را داشته باشد که بفهمد کــِی سیگار تعارفت کند ،
چه وقت دستمال کاغذی ...
و چه وقت خودش را تعارفت کند !
خودش بشیند کنارت ، کلمه ها را پشت هم ردیف کند ، حرف بزند ، حرف بزند و حرف بزند !
تو سبک شوی و فکر کنی چقدر حرف هایش آشناست ...
حرف هایش تمام چیزهاییست که میخواستی بگویی و آتشفشان شده بود توی سرت و اما کلمه ایی یافت نمیکردی برای بیان !
گاهی آدم باید یک نفر را داشته باشد .......جان ؛
یک نفر که دست در دستت بگیرد و بی اهمیت به نگاه تمام مردم شهر پیاده رو ها را با هم ، با خنده های بلند متر کنید ،
که هر وقت لازم بود راه رفتن روی جدول کنار هم را تجربه کنید
که به وقت عاشقی کردن سر روی شانه هایت بگذارد و برایش سعدی بخوانی و بخوانی بخوانی ...
که تمام کافه های شهر و تمام کتاب های خوب و تمام موسیقی های قشنگ حسرت بخورند به این دو نفره های کوچک ...
یک نفر که کنارش ساعت و زمان بی معنی شود ،
یک نفر که اگر بارانی بودی پا به پایت ببارد و اگر باران بود پا به پایت زیر باران خیس شود !
گاهی آدم باید یک نفر را داشته باشد و اگر آن یک نفر نباشد ،
تمام لحظه ها برایت رنگ خاکستری مطلق خواهد گرفت و این
تمام چیزیست که همیشه در گلو میماند ، که وقتی حالت روبه راه است این چیزها بدجور گلو را میزند ، آدمی که نمیتواند همه چیز را فراموش کند ، مثل قهرمان های قصه ها این چیزها توی گلو میماند و یک روز خسته ات میکند و امانت را خواهد برید ...
یک روز همه این هارا به تو خواهم گفت ...... جان ؛
فقط تویی که میفهمی سیگار کشیدن های نیمه شب پشت پنجره یعنی چه ...
#یادداشت_های_یک_دیوانه
میدانی چرا ؟
چون فقط تو هستی که میفهمی ،
که میفهمی گاهی آدم باید یک نفر را داشته باشد که بفهمد کــِی سیگار تعارفت کند ،
چه وقت دستمال کاغذی ...
و چه وقت خودش را تعارفت کند !
خودش بشیند کنارت ، کلمه ها را پشت هم ردیف کند ، حرف بزند ، حرف بزند و حرف بزند !
تو سبک شوی و فکر کنی چقدر حرف هایش آشناست ...
حرف هایش تمام چیزهاییست که میخواستی بگویی و آتشفشان شده بود توی سرت و اما کلمه ایی یافت نمیکردی برای بیان !
گاهی آدم باید یک نفر را داشته باشد .......جان ؛
یک نفر که دست در دستت بگیرد و بی اهمیت به نگاه تمام مردم شهر پیاده رو ها را با هم ، با خنده های بلند متر کنید ،
که هر وقت لازم بود راه رفتن روی جدول کنار هم را تجربه کنید
که به وقت عاشقی کردن سر روی شانه هایت بگذارد و برایش سعدی بخوانی و بخوانی بخوانی ...
که تمام کافه های شهر و تمام کتاب های خوب و تمام موسیقی های قشنگ حسرت بخورند به این دو نفره های کوچک ...
یک نفر که کنارش ساعت و زمان بی معنی شود ،
یک نفر که اگر بارانی بودی پا به پایت ببارد و اگر باران بود پا به پایت زیر باران خیس شود !
گاهی آدم باید یک نفر را داشته باشد و اگر آن یک نفر نباشد ،
تمام لحظه ها برایت رنگ خاکستری مطلق خواهد گرفت و این
تمام چیزیست که همیشه در گلو میماند ، که وقتی حالت روبه راه است این چیزها بدجور گلو را میزند ، آدمی که نمیتواند همه چیز را فراموش کند ، مثل قهرمان های قصه ها این چیزها توی گلو میماند و یک روز خسته ات میکند و امانت را خواهد برید ...
یک روز همه این هارا به تو خواهم گفت ...... جان ؛
فقط تویی که میفهمی سیگار کشیدن های نیمه شب پشت پنجره یعنی چه ...
#یادداشت_های_یک_دیوانه
- ۵۹۴
- ۲۸ فروردین ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط