فیک درد عشق
فیک درد عشق
پارت سی و چهار
ا/ت ویو
بعد از قطع کردن تلفن نفس عمیقی کشیدم
نمیدونم چرا اما احساس ناامنی داشتم
حس میکردم یکی داره به حرف هام به حرکاتم توجه میکنه
ا/ت خاک تو سرت به خدا توهم میزنی
شروع کردم به نگاه انداختن به پرونده ها که تلفنم زنگ خورد
کی میتونست باشه جز مزاحم اعظم؟
- الو
$ سلام عسیسم چطوری خوبی؟
- چیزی شده؟
$ نه چرا؟
- اخه با این لحنی که داری حرف میزنی مطمئنم یه کاری داری
$ ا/ت واقعا خیلی باهوشی 👌👏
- خب کارت رو بگو
$ میگم میتونی اون وست طلایی و سیاه رنگت رو یه چند روز بدی بهم
- بیا بهت میدم فقط الان خونه نیستم مگر بری از جونگ کوک بگیریش
$ ایش من با اون بیشعور حرف نمیزنم
- چرا؟
$ از حق نگذریم شوهرت خیلی خره
- این و که میدونم
$ بابا باهوش نکشیمون
- ببین انیشتین توی گور داره میلرزه
منشی: خانم کیم وقت ناهاره همه رفتن بیرون فقط شما موندید
- باشه صبر کن الان میام
منشی: چشم
- لیا بعدا بهت زنگ میزنم فعلا
$ باشه فعلا
سریع کتم و کیفم رو برداشتم و رفتم سمت منشی
- بریم
منشی: چشم خانوم
∆ صبر کنید
با شنیدن این صدا برگشتم و به تهیونگی که با کت و شلوار قهوه ای و پیراهن مشکی یه استایل شیک زده بود خیره شدم(جوووون)
- چیزی شده
∆ خانم لی (منشی) شما برید من و خانم کیم با همدیگه میایم
منشی: بله قربان با اجازه تون
- جوابم رو ندادی؟
∆ نه مگه قراره اتفاقی بیفته؟
- نه اخه یکمی چیزه زشت نبود خانم لی رو فرستادی که بره؟
∆ چیه نکنه میترسی بلایی سرت بیارم(خنده)
- نه بابا(خنده ی متقابل)
∆ خب پس بریم داخل اسانسور
رفتیم داخل اسانسور و من اصلا حواسم نبود کجا وایسادم که دستای گرم و بزرگش رو روی کمرم احساس کردم
با این حرکت یهویی ناخواسته بدنم لرزش ریزی کرد
اروم من رو به سمت خودش کشید و با گفتن جمله ی( ببخشید جلوی دکمه ها وایسادی )
من رو بیشتر به خودش چسبوند
طوری که سرم داخل سینه های ستبرش فرو رفته بود و عطر تلخ و خنکش بینیم رو خیلی اروم نوازش کرد
نمیدونم چرا ولی دست خودم نبود با دستم خیلی اروم پسش زدم که گفت
∆ ببخشید اذیت شدی؟
- نه فقط یکم چیز شد یکمی چون به عطر حساسیت دارم نمیتونم زیاد در معرض بو قرار بگیرم(مثلا اومد یه جوری جمعش کنه)
∆ اها ببخشید
- اشکالی نداره
داخل اسانسور به در و دیوار نگاه میکردم تا باهاش چشم تو چشم نشم که با باز شدن در اولین نفر خودم رو پرت کردم بیرون
با شنیدن و دیدن اون اتفاق ها حتی بودن داخل یک فضای بسته با تهیونگ باعث سکته کردنم میشد
دست خودم نبود دیدگاهم نسبت بهش عوض شده بود
∆ از اینطرف
- باشه
رفتیم سمت رستوران
همه ی بچه ها روی میز نشسته بودن و فقط من و اون بودیم که گفت
∆ بیا بریم روی این میز دو نفره
-ب.باشه
رفت سمت یکی از صندلی ها و کشیدش بیرون و بهش اشاره کرد
پارت سی و چهار
ا/ت ویو
بعد از قطع کردن تلفن نفس عمیقی کشیدم
نمیدونم چرا اما احساس ناامنی داشتم
حس میکردم یکی داره به حرف هام به حرکاتم توجه میکنه
ا/ت خاک تو سرت به خدا توهم میزنی
شروع کردم به نگاه انداختن به پرونده ها که تلفنم زنگ خورد
کی میتونست باشه جز مزاحم اعظم؟
- الو
$ سلام عسیسم چطوری خوبی؟
- چیزی شده؟
$ نه چرا؟
- اخه با این لحنی که داری حرف میزنی مطمئنم یه کاری داری
$ ا/ت واقعا خیلی باهوشی 👌👏
- خب کارت رو بگو
$ میگم میتونی اون وست طلایی و سیاه رنگت رو یه چند روز بدی بهم
- بیا بهت میدم فقط الان خونه نیستم مگر بری از جونگ کوک بگیریش
$ ایش من با اون بیشعور حرف نمیزنم
- چرا؟
$ از حق نگذریم شوهرت خیلی خره
- این و که میدونم
$ بابا باهوش نکشیمون
- ببین انیشتین توی گور داره میلرزه
منشی: خانم کیم وقت ناهاره همه رفتن بیرون فقط شما موندید
- باشه صبر کن الان میام
منشی: چشم
- لیا بعدا بهت زنگ میزنم فعلا
$ باشه فعلا
سریع کتم و کیفم رو برداشتم و رفتم سمت منشی
- بریم
منشی: چشم خانوم
∆ صبر کنید
با شنیدن این صدا برگشتم و به تهیونگی که با کت و شلوار قهوه ای و پیراهن مشکی یه استایل شیک زده بود خیره شدم(جوووون)
- چیزی شده
∆ خانم لی (منشی) شما برید من و خانم کیم با همدیگه میایم
منشی: بله قربان با اجازه تون
- جوابم رو ندادی؟
∆ نه مگه قراره اتفاقی بیفته؟
- نه اخه یکمی چیزه زشت نبود خانم لی رو فرستادی که بره؟
∆ چیه نکنه میترسی بلایی سرت بیارم(خنده)
- نه بابا(خنده ی متقابل)
∆ خب پس بریم داخل اسانسور
رفتیم داخل اسانسور و من اصلا حواسم نبود کجا وایسادم که دستای گرم و بزرگش رو روی کمرم احساس کردم
با این حرکت یهویی ناخواسته بدنم لرزش ریزی کرد
اروم من رو به سمت خودش کشید و با گفتن جمله ی( ببخشید جلوی دکمه ها وایسادی )
من رو بیشتر به خودش چسبوند
طوری که سرم داخل سینه های ستبرش فرو رفته بود و عطر تلخ و خنکش بینیم رو خیلی اروم نوازش کرد
نمیدونم چرا ولی دست خودم نبود با دستم خیلی اروم پسش زدم که گفت
∆ ببخشید اذیت شدی؟
- نه فقط یکم چیز شد یکمی چون به عطر حساسیت دارم نمیتونم زیاد در معرض بو قرار بگیرم(مثلا اومد یه جوری جمعش کنه)
∆ اها ببخشید
- اشکالی نداره
داخل اسانسور به در و دیوار نگاه میکردم تا باهاش چشم تو چشم نشم که با باز شدن در اولین نفر خودم رو پرت کردم بیرون
با شنیدن و دیدن اون اتفاق ها حتی بودن داخل یک فضای بسته با تهیونگ باعث سکته کردنم میشد
دست خودم نبود دیدگاهم نسبت بهش عوض شده بود
∆ از اینطرف
- باشه
رفتیم سمت رستوران
همه ی بچه ها روی میز نشسته بودن و فقط من و اون بودیم که گفت
∆ بیا بریم روی این میز دو نفره
-ب.باشه
رفت سمت یکی از صندلی ها و کشیدش بیرون و بهش اشاره کرد
۶.۷k
۰۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.