فیک درد عشق
فیک درد عشق
پارت سی و پنج
∆ خب دیگه چخبر
- هییی والا هیچ خبری نیست
∆ زندگی یکم کسل کنندس راستی تحقیق هات رو کردی؟
- نه هنوز
∆ خب هروقت مطمئن شدی بهم بگو تا جلسه رو تشکیل بدم
- اوکی
گارسن: بفرمایید
∆- ممنون
داشتیم غذا میخوردیم که گوشیش زنگ خورد
با دیدن اسم شخصی که روی گوشیش اومد غذا پرید توی گلوم
∆ حالت خوبه( با نگرانی)
- اهم اهم ا.اره خوبم
∆ باشه یه لحظه من الان برمیگردم
- باشه
یعنی حتی اگر درصدی فکر می کردم تهیونگ بیگناهه الان دیگه مطمئنم که پشت همه ی این ماجرا ها خودشه
سریع گوشیم رو برداشتم و به جیمین پیام دادم
- سلام خوبی
امروز ساعت ۶ عصر بیا بالای برج نامسان
کارم واجبه دیر نکنی خدافظ
∆ ببخشید کارم واجب بود
- اشکالی نداره
راستی من دیگه سیر شدم یه کار واجبم دارم
باید برم
ممنون بابت غذا
∆ نوش جونت فقط الان یکمی زود نیست برای رفتن؟
- گفتم که کارم خیلی واجبه
∆ باشه
- خدافظ
∆ خدافظ
سریع از رستوران اومدم بیرون و رفتم سمت راننده
- بریم خونه
راننده: چشم
داخل راه زنگ زدم به لیا و گفتم که بیاد عمارت تا وست رو بهش بدم
چند مین بعد
رسیدیم
سریع پیاده شدم و رفتم سمت در با باز کردن در و دیدن اون ۳ نفر اخمام بدجوری رفته بودن تو هم
(علامت پدر ا/ت¥
علامت یونا~
علامت سوجین ^)
- سلام
¥~^ سلام
- چرا بهم خبر ندادید که میاید اینجا
¥ ادم برای اومدن به خونه ی دخترش اجازه میخواد؟
- نه ولی شما میدونید که این ساعت نه من نه جونگ کوک خونه نیستیم
~ خب حالا چیشده نترس خونتون رو قورت نمیدیم
نفس عمیقی برای حفظ کردن ارامشم کشیدم چون اگر کنترلم رو از دست میدادم هرچی فحش از دهنم بیاد بیرون رو بهش میگم
-من این حرف رو زدم
~ نه ولی منظورت همین رو میرسوند
^ یونا جان عزیزم قبلا هم بهت گفتم که با ا/ت زیاد کل کل نکن چون یکم اختلال روانی براش پیش اومده البته بعد از مرگ مادرش این اتفاق افتاده(پوزخند)
~ چشم
¥ ا/ت بیا داخل حیاط باهات کار دارم
- چشم
رفتیم داخل حیاط که گفت
¥ اجوما گفته اتاق تو جونگ کوک جداس
درسته؟
- خب که چی؟
¥ مگه نگفتم هر طور شده باید از جونگ کوک بچه دار بشی؟
- ولی من فعلا علاقه ای به بچه ندارم و اینکه حرف دیگران برام اهمیتی نداره
¥ یکم ادب داشته باش
- این همه سال ادب داشتم نتیجه ش شد ۳ سال دوری از کشورم و خانوادم الان اگر بی ادب باشم چی میشه؟
¥........
- دیگه اون ا/ت تو سری خور مرد و بجاش من وایسادم کسی که حرف هیچ شخصی یا کسی براش مهم نیست حتی اگه اون شخص پدرش هم باشه
حالا هم اگر کاره تون تموم شد لطف کنید و با خانواده ی محترمتون از اینجا برید
¥...........
پارت سی و پنج
∆ خب دیگه چخبر
- هییی والا هیچ خبری نیست
∆ زندگی یکم کسل کنندس راستی تحقیق هات رو کردی؟
- نه هنوز
∆ خب هروقت مطمئن شدی بهم بگو تا جلسه رو تشکیل بدم
- اوکی
گارسن: بفرمایید
∆- ممنون
داشتیم غذا میخوردیم که گوشیش زنگ خورد
با دیدن اسم شخصی که روی گوشیش اومد غذا پرید توی گلوم
∆ حالت خوبه( با نگرانی)
- اهم اهم ا.اره خوبم
∆ باشه یه لحظه من الان برمیگردم
- باشه
یعنی حتی اگر درصدی فکر می کردم تهیونگ بیگناهه الان دیگه مطمئنم که پشت همه ی این ماجرا ها خودشه
سریع گوشیم رو برداشتم و به جیمین پیام دادم
- سلام خوبی
امروز ساعت ۶ عصر بیا بالای برج نامسان
کارم واجبه دیر نکنی خدافظ
∆ ببخشید کارم واجب بود
- اشکالی نداره
راستی من دیگه سیر شدم یه کار واجبم دارم
باید برم
ممنون بابت غذا
∆ نوش جونت فقط الان یکمی زود نیست برای رفتن؟
- گفتم که کارم خیلی واجبه
∆ باشه
- خدافظ
∆ خدافظ
سریع از رستوران اومدم بیرون و رفتم سمت راننده
- بریم خونه
راننده: چشم
داخل راه زنگ زدم به لیا و گفتم که بیاد عمارت تا وست رو بهش بدم
چند مین بعد
رسیدیم
سریع پیاده شدم و رفتم سمت در با باز کردن در و دیدن اون ۳ نفر اخمام بدجوری رفته بودن تو هم
(علامت پدر ا/ت¥
علامت یونا~
علامت سوجین ^)
- سلام
¥~^ سلام
- چرا بهم خبر ندادید که میاید اینجا
¥ ادم برای اومدن به خونه ی دخترش اجازه میخواد؟
- نه ولی شما میدونید که این ساعت نه من نه جونگ کوک خونه نیستیم
~ خب حالا چیشده نترس خونتون رو قورت نمیدیم
نفس عمیقی برای حفظ کردن ارامشم کشیدم چون اگر کنترلم رو از دست میدادم هرچی فحش از دهنم بیاد بیرون رو بهش میگم
-من این حرف رو زدم
~ نه ولی منظورت همین رو میرسوند
^ یونا جان عزیزم قبلا هم بهت گفتم که با ا/ت زیاد کل کل نکن چون یکم اختلال روانی براش پیش اومده البته بعد از مرگ مادرش این اتفاق افتاده(پوزخند)
~ چشم
¥ ا/ت بیا داخل حیاط باهات کار دارم
- چشم
رفتیم داخل حیاط که گفت
¥ اجوما گفته اتاق تو جونگ کوک جداس
درسته؟
- خب که چی؟
¥ مگه نگفتم هر طور شده باید از جونگ کوک بچه دار بشی؟
- ولی من فعلا علاقه ای به بچه ندارم و اینکه حرف دیگران برام اهمیتی نداره
¥ یکم ادب داشته باش
- این همه سال ادب داشتم نتیجه ش شد ۳ سال دوری از کشورم و خانوادم الان اگر بی ادب باشم چی میشه؟
¥........
- دیگه اون ا/ت تو سری خور مرد و بجاش من وایسادم کسی که حرف هیچ شخصی یا کسی براش مهم نیست حتی اگه اون شخص پدرش هم باشه
حالا هم اگر کاره تون تموم شد لطف کنید و با خانواده ی محترمتون از اینجا برید
¥...........
۷.۸k
۰۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.